سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

دل معشوق سوزیده است بر من


دل معشوق سوزیده است بر من    وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
بزد آتش به جان بنده شمعی    کز او شد موم جان سنگ و آهن
بدید آمد از آن آتش به ناگه    میان شب هزاران صبح روشن
به کوی عشق آوازه درافتاد    که شد در خانه دل شکل روزن
چه روزن کفتاب نو برآمد    که سایه نیست آن جا قدر سوزن
از آن نوری که از لطفش برسته‌ست    ز آتش گلبن و نسرین و سوسن
از آن سو بازگرد ای یار بدخو    بدین سو آ که این سوی است ممن
به سوی بی‌سوی جمله بهار است    به هر سو غیر این سرمای بهمن
چو شمس الدین جان آمد ز تبریز    تو جان کندن همی‌خواهی همی‌کن


همچنین مشاهده کنید