|
|
صدرالدّين حسنبن محمد نيشابورى از مورخان پايان قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجرى و از صوفيان نيشابور بود. وى کتاب تاجالمآثر را در تاريخ بهنام سلطانمحمد و قطبالدّين ايبک تأليف کرد و حوادث سالهاى ۵۸۷ تا ۶۱۴ را در آن آورد. اين کتاب به شيوهٔ مترسلان و با انشائى مصنوع و همراه با اطناب و ايراد مثلها و شعرهاى عربى و فارسى نگارش يافته است.
|
|
|
علىبن حامدبن ابىبکر اصلاً از مردم کوفه بود که در قرن ششم و هفتم هجرى مىزيست. در عهد فرمانروائى ناصرالدّين قباجه رهسپار ناحيهٔ سند گرديد و در يکى از سالهاى بعد از ۶۱۳هـ به 'بکهر' رفت و در آنجا نسخهٔ عربى کتابى را که بعد از فتح سند بهدست محمدبن قاسم ثقفى پسر عم حجاجبن يوسف، بهوسيلهٔ مؤلف ناشناختهاى تأليف شده بود بهدست آورد و آن را پيش از سال ۶۲۴ به پارسى درآورد. اين کتاب که به 'فتحنامهٔ سند' موسوم است عادتاً 'چَچْنامه' خوانده مىشود و مترجم آن را به عينالملک فخرالدّين حسينالاشعرى وزير ناصرالدّين قباجه تقديم کرد. نثر اين کتاب روان و استوار و بر شيوهٔ پارسىنويسان سادهگوى قرن ششم هجرى است.
|
|
|
محمدبن منصوربن سعيدبن ابوالفرج ملقب به مبارکشاه و مشهور به 'فخرمُدَبّر' از نويسندگان معروف آغاز قرن هفتم هجرى است. چنانکه از سخن مبارکشاه دريافته مىشود که نياکان او اهل علم و ادب و مورد احترام شاهان روزگار بودهاند. خود او نيز نزد شاهان عهد خويش به احترام زيست و زندگانيش در لاهور و دهلى سپرى شد و گويا پيش از سال ۶۳۳ درگذشت. او را نبايد با فخرالدّين مبارکشاه مَرْورودى (م۶۰۲هـ) اشتباه کرد. از فخر مُدَبّر اثرهاى ذيل در دست است:
|
|
۱. بَحرالاَنساب شامل نسب پيغامبر اسلام و ياران او و پيامبرانى که نامشان در قرآن آمده و شجرهٔ پادشاهان عرب و شاعران جاهليت و اسلام و شاهان عجم تا غُوريان. ديباچهٔ اين کتاب را سردنيسراس به سال ۱۹۲۷م در لندن طبع کرده و آن را به اشتباه از فخرالدّين مبارکشاه مَرْورودى دانسته است.
|
|
۲. آدابالمُلوک و کفايةالمَملوک.
|
|
۳. آدابالحرب و الشَجاعه که از جملهٔ کتابهاى بسيار مهم فارسى و داراى نثر سادهٔ استادانهاى است. اين کتاب را مبارکشاه بعد از سال ۶۲۶هـ بهنام شمسالدّين اِلْتُتْمِشْ تأليف کرد. موضوع آن ذکر صفتهاى نيکوى شاهان و فرمانروايان و وزيران و فرماندهان سپاه و آئين جنگ و بحث دربارهٔ اسب و شناختن انواع آن و خاصيت هر يک از سلاحها و در عين حال متضمن اطلاعهاى ذيقيمت تاريخى است. نثر آن روان و زبانش پر از عنصرهاى شرقى لهجههاى ايرانى است.
|
|
|
شمسالدّين محمدبن علىبن ملکداد تبريزى از بزرگان صوفيه و پيشروان اين قوم در قرن ششم و هفتم هجرى است که به سبب تأثير عظيمى که در جلالالدّين محمد بلخى داشت و بهعلت آنکه مولوى از روى ارادت 'ديوان کبير' خود را بهنام او کرد، در ادب فارسى شهرت بسيار يافته است. برخى از تذکرهنويسان به غلط او را از نژاد کيابزرگ اميد داعى اسمعيليان شمردهاند. ولادتش بايد در حدود سال ۵۸۲هـ اتفاق افتاده باشد. دورهٔ تعليم و رياضت و مجاهدت شمسالدّين در تبريز سپرى شد و او در آنجا خدمت چند تن از بزرگان صوفيه مانند شيخرکنالدّين سَجاسى و بابا کمال جندى و ابوبکر سَلّهباف تبريزى را درک کرد.
سفرهاى پىدرپى او سبب شد تا برخى او را 'شيخپّران' بخوانند.
|
|
شمس بعد از مدتها سير و سفر و رياضت در شهرهائى از قبيل بغداد و حلب، هنگامى که شصت سال از عمرش مىگذشت در بيست و ششم جمادىالآخر سال ۶۴۲هـ به قونيه رسيد و در آن شهر ملاقات او با مولوى و دلباختگى آن شاعر کامل بدو اتفاق افتاد. کيفيت اين ملاقات را در کتابهاى ترجمه بهصورتهاى مختلف نقل کردهاند که گاه افسانهآميز بهنظر مىرسد. همينقدر معلوم است که جلالالدّين محمد پس از آن ملاقات دست از وعظ و تعليم بازداشت و با شمس به خلوت نشست و با همهٔ استادى نوآموز گشت. اين امر بر اهل قونيه خاصه بر مريدان مولانا گران آمد و با شمس به دشمنى و عناد برخاستند و او در شوال ۶۴۳ به دمشق رفت و بعد از پانزده سال اقامت در آنجا به اصرار مولانا در ۶۴۴ به قونيه بازگشت و ميان او و مولانا قواعد الفت همچنان مستحکم بود تا آنکه در سال ۶۴۵ بهدست عدهاى از شاگردان متعصب مولانا که گويا فرزندش علاءالدّين نيز جزء آنان بود کشته شد و يا به قول ديگر ناپديد گرديد.
|
|
شمستبريزى صوفيى عالم و کامل بود ولى علاقهاى به تأليف و تصنيف نداشت. از وى فقط مجموعهٔ سخنانش بهنام مقالات شمس در دست است که به طبع رسيده و نيز شمسالدّين افلاکى ده فصل از سخنان لطيف او را در مَناقب العارفين خود آورده است. نحوهٔ بيان در مقالات شمس ساده و بسيار روان و مبنى بر شيوهٔ تخاطب است.
|
|
|
قاضى ابوعمرو مِهناجالدّين عثمانبن سراجالدّين محمد معروف به مِهناجِ سراج مورخ نامآور قرن هفتم و صاحب کتاب معروف 'طبقات ناصري' است. وى اصلاً اهل گَوزگانان بود و از سوئى به غزنويان انتساب داشت و خانوادهاش در غزنه زندگى مىکردند. بعدها محل سکونت آنان از غزنه به لاهور انتقال يافت. ولادت مِنهاجِ سراج در حدود سال ۵۸۹هـ، ظاهراً در فيروزکوه پايتخت غُوريان اتفاق افتاد و دوران کودکى و جوانى او در همانجا گذشت و هم در دوران شباب مشغلههاى سياسى و ادارى خود را آغاز کرد. در حدود سال ۶۲۳هـ به ولايت سند رفت و چندى در 'اِچه' و 'مُولتان' که از متصرفات ناصرالدّين قباچه بود سکنى داشت و مقام قضاى لشکر بدو تفويض شد. بعد از غلبهٔ شمسالدّين اِلْتُتْمِشْ بر ناصرالدّين قباچه (سال ۶۲۵هـ) مِنهاجِ سراج به خدمت او پيوست و همراه او به دهلى رفت و از آن پس در حکومت وى و جانشينانش مقام قضاء کشور و توليت اوقاف را داشت و مخصوصاً در عهد سلطنت ناصرالدّين محمدبن شمسالدّين اِلْتُتْمِشْ تقرب بيشترى حاصل کرد. و به حکومت دهلى رسيد و منظومهٔ 'ناصرىنامه' را در ذکر يکى از جنگهاى ناصرالدّين با هندوان ساخت و نيز طبقات ناصرى را بهنام او تأليف کرد و تا حوادث سال ۶۵۸ را نوشت. در اين سال عمر او به ۶۹ سال بالغ شده بود و بعد از آن اطلاعى از او در دست نيست.
|
|
از ناصرىنامهٔ مِهناج سراج فعلاً اطلاعى نداريم و معلوم نيست که موجود باشد اما طبقات ناصرى او که کتابهاى مهم تاريخ به زبان فارسى و يکى از منبعهاى بسيار مفيد و پر ارزش دربارهٔ آخرهاى عهد غزنوى و دورهٔ پادشاهان غُورى و حوادث آغاز عهد مغول است در دست است. اين کتاب حاوى ۲۳ قسمت و هر قسمت آن خاص طبقهاى است نثر آن روان و استوار و بيانش متضمن فايدههاى بىشمار است.
|