|
|
در ميان دو حادثهٔ ابومسلم تا يعقوب چندين قيام نظامى و دينى در ايران صورت گرفت که از مهمترين آنها يکى قيام 'اسپهبد فيروز' معروف به 'سنباد' از سرداران بزرگ ابومسلم بود به خونخواهى وى در خراسان. سنباد مردى زردشتى از قريهٔ اهروانهٔ نيشابور بود که بر اثر خشم و تأثرى که از قتل ناجوانمردانه و خائنانهٔ ابومسلم بهدست منصور دوانيقى حاصل کرده بود، قيام نمود و بهزودى نيشابور و کومش (قومس) و رى را تصرف کرد و خزائن ابومسلم را به چنگ آورد و نيروئى عظيم که غالباً از روستائيان و مردم غيرنظامى بود تشکيل داد، ليکن کارى از پيش نبرد و در راه ميان قومس و طبرستان به قتل رسيد. بهدنبال اين واقعه در طبرستان و سپس در رى و دو سال بعد در خراسان نيز جنگهائى رخ داد. در سال ۱۵۰ هـ. مردى ديگر بهنام استاذسيس به دعوى پيغامبرى برخاست و بسيارى از نواحى خراسان را تا تخارستان در اختيار خود درآورد، او نيز دير نپائيد و در سال ۱۵۱ شکست خورد.
|
|
باز چند سالى از اين واقعه نگذشته بود که در سال ۱۵۹ مردى بهنام المقنع هشام (يا: هاشم) بن حکيم که از دبيران ابومسلم خراسانى بود، با آوردن آئينى نو آغاز مخالفت با حکومت بغداد کرد و پس از کشاکشى دراز با آن حکومت جابر حيلهساز و جنگهاى سخت و کشتارهاى بىامانى که از طرفداران حکومت اسلامى شد، سرانجام بهسال ۱۶۱ از ميان رفت.
|
|
|
با قيامهاى پياپى در زمان تشکيل حکومت اسلامى جنگهاى رسمى و آشکار ايرانيان با حکومت خلفا آغاز شد و قصد غائى اين مخالفان و قيامکنندگان برانداختن حکومت عرب از ايران بود. پيدا است که در اين کشاکشها ديگر مخالفت با دين اسلام معنائى نداشت، زيرا قسمت بسيار بزرگى از ايرانيان تا اين وقت به دين اسلام درآمده و حکومت و فرمانروائى در ايران نصيب آنان و همکيشان آنها شده بود، پس اگر قيامى و نهضتى صورت مىگرفت در زير لواى اسلام و پوشش دين، و بهعنوان دفاع از حق و غلبه بر باطل و فىالواقع تکرار همان عملى بود که ابومسلم خراسانى چندى بيشتر انجام داده و در کار خود توفيق يافته بود.
|
|
اين بار نوبت سردارى تجربه اندوختهتر بهنام طاهربن حسين ملقب به ذواليمينين، از بزرگزادگان خراسان بود که قدمى فراتر نهد و از اختلافى که ميان دو پسر هارونالرشيد (م ۱۹۲ هـ.) بر سر جانشينى او در گرفته بود بهره بگيرد. او و همهٔ رجال خراسانى مخصوصاً فضلبن سهل ذوالرياستين و حسنبن سهل چنانکه مىدانيم جانب مأمون فرزند هارون را که از مادرى ايرانى زاده بود گرفتند، طاهر سپاهيان امين پسر زبيدهٔ هاشمنى و هارون را که به دفع خراسانيان آمده بودند بشکست، بغداد را به سال ۱۹۸ هجرى محاصره و تسخير کرد و امين را بکشت و بست و گشاد کارهاى دولت اسلامى را که بعد از قتل عام برمکيان بهدست هواداران برترى عرب افتاده بود، باز بهدست رجال ايرانى داد و خود در پاداش خدمتى که به مأمون کرده بود از سال ۲۰۵ حکومت تمام بلاد واقع در مشرق بغداد تا اقصى نواحى مشرق ممالک اسلامى را از مأمون گرفت و بدين ترتيب حکومت نيم مستقل تمام ايران بهدست يک تن از ايرانيان افتاد و اين حکومت نيممستقل موروث پس از فوت طاهر (۲۰۷ هـ.) به فرزندان او رسيد تا به سال ۲۵۹ در عهد فرمانروائى محمد بن طاهر بهدست يعقوب ليث از ميان رفت و جاى خود را به حکومتى مستقل دارد که اطاعتى را از بغداد، يا صدور فرمانى را از آنجا براى خود لازم نمىشمرد.
|
|
|
در سه قرن اول هجرى که طاهريان اسماً قسمت اعظم ممالک شرقى اسلامى و عملاً خراسان و ماوراءالنهر را در دست داشتند، در ساير نواحى ايران نيز کوششهائى براى رهائى از قيد اطاعت خليفگان انجام مىشد. از پيشروان اين نهضتها يکى بابک خرمدين است که بهسال ۲۰۱ در آذربايجان قيام کرد و ديگر مازيار پسر قارن است که در مازندران علم مخالفت برافراشت و به سال ۲۲۴ اسير و به سال ۲۲۵ کشته شد. و گويند که اين هر دو با افشين خيذر پسر کاوس اسروشنى سردار بزرگ ايرانى که در خدمت معتصم خليفه بود روابطى پنهانى داشتند و او نيز که انديشهٔ برانداختن خلافت در سر داشت بهسال ۲۲۶ به زندان و از آنجا بهدهان مرگ رفت.
|
|
|
قيامهاى پىدرپى در زمان حکومت طاهريان اثر مهمى در ايجاد ضعف و خلاف در دستگاه خلافت و فراهمآوردن مقدمات کار براى برپاى خاستن نهائى استقلالطلبان ايرانى شده بود و نخستين کسى که با لياقت و کاردانى تمام از اين آب گلآلود ماهى گرفت يعقوب پسر ليث صفار رويگرزادهٔ نامآور سيستانى است.
|
|
در نيمهٔ دوم قرن دوم و اوائل قرن سوم هجرى که انديشهٔ استقلالطلبى نواحى مختلف ايران را فرا گرفته بود، و هرجا که مردى چيرهدست بود سر به مخالفت با عباسيان و تازيان برمىداشت، سرزمين سيستان جولانگاه دستههائى از 'خوارج' و عياران بود. دستهٔ نخستين سيستانيانى بودند که حکومت خلفا را مطلقاً دور از حق مىشمردند و آنها، و هر که را که از آنها اطاعت مىکرد، شايستهٔ کشتن مىپنداشتند؛ و دستهٔ دوم يعنى عياران يا جوانمردان گروههائى مستقل بودند که از حکومتها فرمان نمىپذيرفتند و براى خود تشکيلات طبقاتى و نظام اجتماعى خاص داشتند. يعقوب از اين گروه دوم بود که براثر لياقت و کاردانى به 'سرهنگي' دستهاى بزرگ از آنان رسيد و بهزودى از عياران سيستانى نيروئى شگرف بهوجود آورد و با سپاه کارآمدى که فراهم کرده بود خود را در کشمکشهاى سياست محلى وارد ساخت و در کار خود چنان توفيقى حاصل کرد که توانست در سال ۲۴۸ بر همهٔ سيستان دست يابد و همهٔ مخالفان خود را اعم از خوارج يا حکام محلى از ميان بردارد و بالا استقلال فرمانرواى سيستان گردد، بىآنکه از خليفه 'منشور' حکومت داشته باشد.
|
|
از اين سال بهبعد يعقوب سرگرم توسعهٔ ممالکت خود بود، تا سال ۲۵۴ تمام مخالفان خود را در سيستان از ميان برد و بر کابل شاه غلبه جست و سپس کرمان را فتح کرد و در سال ۲۵۹ محمدبنطاهر آخرين امير طاهرى را اسير و حکومت طاهرى را منقرض نمود و در سال ۲۶۱ فارس را ضميمهٔ متصرفات خود ساخت و بر اثر مکاتباتى با خليفه معتمد عباسى فرمان حکومت خراسان و طبرستان و گرگان و فارس و سند و هند و شرطگى بغداد را از او گرفت، و چند سال بعد مصلحت خود را در حملهٔ به بغداد و تصرف آن ديد ليکن برادر خليفه 'موفق' که سردارى سپاه او را داشت به حيله، آب دجله را در لشکرگاه يعقوب انداخت چنانکه بسيارى از سپاهيان سيستان از ميان رفتند و يعقوب تا شهر گنديشاپور (شاپور کنوني) عقب نشست و قصد تجديدقوا و حملهٔ مجدد بر بغداد داشت که ناگهان به بيمارى قولنج در آن شهر درگذشت (سال ۲۶۵ هـ.) و کار او ناتمام ماند. بعد از وى برادرش عَمرو جاى او را گرفت و او توانست با تدبير و کياست حکومت صفارى را سر و سامان بخشد و از خليفه منشور فرمانروائى بر همه ممالکتى که برادرش داشت تحصيل کند ليکن در سال ۲۸۷ که به تسخير ماوراءالنهر رفته بود بر اثر حادثهاى گرفتار لشکريان اسمعيل سامانى گشت و با اين حادثه حکومت صفارى منحصر به سيستان شد تا در سال ۳۹۳ با غلبهٔ محمود غزنوى بر آن ديار از قدرت افتاد.
|
|
صفاريان مردمى ميهندوست و شجاع بودند. يعقوب شخصاً بر اثر تربيت محلى و صنفى خود در احترام به مبانى مليت و بزرگداشت رسوم و آداب ملى سختگير بود و به زبان پارسى علاقهاى تام داشت و بههمين سبب فرمان داد تا شاعران در مراسم و اعياد او را به زبان تازى نستايند بلکه اشعار خود را به پارس سرايند و اين مقدمهٔ رواج زبان فارسى بهصورت زبان رسمى دربارى در دربارهاى سلاطين ايرانى مشرق گرديد و بدين ترتيب ادب پارسى پايه گرفت و برجاى ماند.
|
|
جانشينان يعقوب هم همه بر سيرت او رفتند و به همت آنان شعر دربارى پارسى در گوشهٔ جنوب شرقى ايران پايهاى مستحکم يافت و اين سلسله نه تنها با استقلالطلبى دليرانهٔ خود حکومت رسمى خلفا را در ايران بهطور قطع و يقين به يک نوع حکوم اسمى و تشريفاتى مبدل ساخت، بلکه توانست با الزام شاعران به پارسىگوئى و ايجاد شعر مدحى دربارى و انتخاب زبان فارسى بهعنوان زبان دربارى موجب استقلال ادبى ايران نيز گردد و از اين راه ذکر خير ابدى و جاويدان يابد. خداوند بزرگ روان آن رادمردان دورانديش را به انوار قدوسى خود بپوشاناد.
|