باز این دل سرمستم دیوانهی آن بندست |
|
دیوانه کسی باشد، کو بیدل و پیوندست |
سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود |
|
عارف دل ما باشد، کوبی عدد و چندست |
در حلقهی آن سلطان، در حلقه نگینم من |
|
ای کوزه بمن بنگر، من وردم و شه قندست |
نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم |
|
آن چیز شدم کلی، کو بر همه سوگندست |
من عیسی آن ماهم، کز چرخ گذر کردم |
|
من موسی سرمستم،کالله درین ژندهست |
دیوانه و سرمستم، هم جام تن اشکستم |
|
من پند بنپذیرم، چه جای مرا پندست؟ |
من صوفی چرا باشم؟ چون رند خراباتم |
|
من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسندست؟ |
من قطره چرا باشم؟ چون غرق در آن بحرم |
|
من مرده چرا باشم؟ چون جان ودلم زندست |
تن خفت درین گلخن جان رفت دران گلشن |
|
من بودم و بیجایی، وین نای که نالندست |
|
|
از خویش حذر کردم، وز دور قمر جستم |
|
|
بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم |
|
|
|
بازآمدم از سلطان با طبل و علم، فرمان |
|
سرمست و غزلگویان، اسرار ازل جویان |
باز این دل دیوانه زنجیر همی برد |
|
چون برق همی رخشد، مانند اسد غران |
چون تیر همی برد از قوس تنم، جانم |
|
چون ماه دلم تابان، از کنگرهی میزان |
جان یوسف کنعانست، افتاده به چاه تن |
|
دل بلبل بستانست، افتاده درین ویران |
میافتم و میخیزم چون یاسمن از مستی |
|
میغلطم در میدان چون گوی از آن چوگان |
سلطان سلاطینم، هم آنم و هم اینم |
|
من خازن سلطانم، پر گوهرم و مرجان |
پهلوی شهنشاهم، هم بنده و هم شاهم |
|
جبریل کجا گنجد آنجا که من و یزدان؟! |
تو حلق همی دری از خوردن خون خلق |
|
ور دلق همی پوشی، مانند سگ عریان |
در آخر آن گاوان، آخر چه کنی مسکن؟! |
|
مسکین شو و قربان شو، در طوی چنان خاقان |
|
|
احمد چو مرا بیند، رخ زرد چنین سرمست |
|
|
او دست مرا بوسد، من پا ای ورا پیوست |
|
|
|
امروز منم احمد، نی احمد پارینه |
|
امروز منم سیمرغ، نی مرغک هرچینه |
شاهی که همه شاهان، خربندهی آن شاهند |
|
امروز من آن شاهم، نی شاه پریرینه |
از شربت اللهی، وز شرب اناالحقی |
|
هریک به قدح خوردند، من با خم و قنینه |
من قبلهی جانهاام، من کعبهی دلهاام |
|
من مسجد آن عرشم، نی مسجد آدینه |
من آینهی صافم، نی آینهی تیره |
|
من سینهی سیناام، نی سینهی پرکینه |
من مست ابد باشم، نی مست ز باغ و رز |
|
من لقمهی جان نوشم، نی لقمهی ترخینه |
گر باز چنان اوجی، کو بال و پر شاهی؟! |
|
ور خرس نهی ، چونی با صورت بوزینه؟! |
ای آنکه چو زر گشتی از حسرت سیمین بر |
|
زر عاشق رنگ من تو عاشق زرینه |
در خانقه عالم، در مدرسهی دنیا |
|
من صوفی دل صافم، نی صوفی پشمینه |
|
|
خاموش شو و پس در، تو پردهی اسراری |
|
|
زیرا که سزد ما را جباری و ستاری |
|
|
|