دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ملانصرالدین
ملانصرالدين پسرى داشت که مىخواست دامادش کند. روزى به پسر گفت: 'راستش را بخواهى ما کمپول هستيم، قوچى به تو مىدهم که به بازار ببرى و بفروشى تا با پول بتوانيم عروسى راه بيندازيم' . پسر گفت: 'باشد' . و قوچ را به بازار برد و فرياد زد: 'اين قوچ فروشىست' . خريدارها جمع شدند و گفتند: 'اينکه قوچ نيست، جوجه است' . هر چه پسر گفت: 'قوچ است' آنها گفتند: 'نه! جوجه است' . اين بود که قوچ را بهعنوان جوجه فروخت به پنج ريال؛ و به خانه برگشت. |
ملا گفت: 'قوچ را فروختي؟' پسر جواب داد: 'فروختم به پنج ريال. هر که بردم، مىگفتند جوجه است. به ناچار به قيمت جوجه فروختم' . ملا گفت: 'صبر کن، ترتيب کار را مىدهم' . |
فردا که شد، گاو نرى به پسر سپرد که به بازار ببرد و بفروشد. پسر گاو نر را به بازار برد. سه برادر دکاندار کنار هم ايستاده بودند. پسر با خود گفت، شايد اينها خريدار گاو باشند و گفت: 'آي! گاو نر مىفروشم!' بردارها گفتند: 'گاو نر؟! اينکه قوچ است' . هر چه جوان گفت: 'گاو نر است' . آنها گفتند: 'نه! قوچ است' . و جوان به ناچار گاو نر را به پنج تومان فروخت و به خانه برگشت. |
ملا گفت: 'گاو نر را چند فروختي؟ پسر جواب داد: 'پنج تومان' . ملا گفت: 'انگار تو پسر من نيستي، چطور گاو نر را به قيمت قوچ فروختي' . و پنج تومان را گرفت و با هفت خر به راه افتاد که از بازار برنج يا آردى بخرد. وسط راه که رسيد خرها را شمرد، شش تا بودند، سه تا جلوش حرکت مىکردند و سه تا پشت سرش. پياده شد و شمرد، هفت تا بود. در عجب ماند که اين ديگر چه سرى است. و با خود گفت، سوار که مىشوم شش تاست، پياده که مىشوم هفت تا. اين بود که از بردن همهٔ خرها صرفنظر کرد و تنها يکى از خرها را به بازار برد. نزديک بازار که رسيد پنج تومان را در ماتحت الاغ فرو کرد. همين که به بازار رسيد سيخونکى به الاغ زد، يک پنج ريالى از ماتحت الاغ افتاد. آن را برداشت و در جيبش گذاشت. جلو دکان يکى از سه برادر ديگر هم اين کار را کرد. |
برادر دومى تعجب کرد و گفت: 'اين خر بىصاحب پول مىر..د. چه خوب است که ما آن را بخريم' . برادر سومى گفت: 'حتماً نمىفروشد' . برادر دومى گفت: 'هر طور شده آن را مىخريم' و خود را به ملا رساند. |
گفتند: 'الاغ را مىفروشي؟' ملا گفت: 'نه! اگر اين الاغ را بفروشم بچههايم از گرسنگى مىميرند' . گفتند: 'الاغ که قحط نيست، بفروش' . ملا گفت: 'هر چه مىخواهيد بخواهيد اما اين الاغ را نخواهيد' . گفتند: 'به ما جواب رد نده' . ملا گفت: 'حال که اصرار مىکنيد، به هزار تومان مىفروشم' . و برادرها الاغ را به هزار تومان خريدند. |
ملا گفت: 'الاغ را در يک اتاق خلوت ببنديد. يکمن خرما و يکمن کشمش هم کنارش بگذاريد. سه روز در اتاق را باز نکنيد، پس از سه روز اتاق پر از سکه پول خواهد شد' . |
برادرها الاغ را به اتاقى بردند و يکمن خرما و يکمن کشمش جلوش ريختند و سه روز بعد که رفتند، در اتاق باز نمىشد. با خود گفتند، حتماً اتاق پر پول است. اما همين که در را باز کردند، الاغ را پشت در مرده يافتند و از پول هم خبرى نبود، گفتند: 'برويم اين مرد را، که سر ما کلاه گذاشت، بکشيم' . و حرکت کردند. |
ملانصرالدين دو تا خرگوش خريد. يکى از خرگوشها را کنج خانه بست و ريسمانى به گردن خرگوش ديگر انداخت و بهطرف شهر به راه افتاد. در راه برادرها را ديد و پرسيد: 'کجا تشريف مىبريد؟' جواب دادند: 'مىآمديم به خانهٔ شما' . ملا گفت: 'همينطور سرزده؟' اجازه بدهيد خرگوشم را به خانه بفرستم که خبر بدهد تا غذائى ترتيب بدهند، اينطور که نمىشود' . و با صداى بلند به خرگوش گفت: 'اى خرگوش! برو به خانه و بگو بالاخانهٔ ميانى را فرش کنند، ديگ بزرگ را بار بگذارند، سماور را آتش کنند که مهمان داريم' . و خرگوش را رها کرد. |
ملا و برادرها به خانه رفتند. خرگوش گوشهٔ اتاق بود. يکى از برادرها گفت: 'اى برادر! اين خرگوش به درد ما مىخورد که گرفتار هستيم، بعد از ناهار خرگوش را بخريم' . برادر ديگر گفت: 'آري، فکر خوبىست' . |
ناهار که خوردند يکى از برادرها گفت: 'خرگوش را به ما مىفروشي؟' ملا گفت: 'اگر بفروشم تکليف من چه مىشود. اگر او خبر نداده بود، حالا ما چه داشتيم که بخوريم؟' خلاصه... پس از چانه زدن خرگوش را به چهارصد تومان خريدند. ملا گفت: 'چند روز خرگوش را در خانه نگهداريد تا خانهٔ قبلى را فراموش کند' . برادرها گفتند: 'چشم، آنچه گفتى عمل خواهيم کرد' . و رفتند. |
پنج روز گذشت. يکى از برادرها به خرگوش گفت: 'برو به فلان ده به خانهٔ فلانى بگو آن صدتومان پولى را که به ما بدهکار است، بدهد' . و خرگوش را رها کرد خرگوش رفت و ديگر برنگشت. |
سراغ بدهکار رفتند که: 'پول ما را نمىدهى جهنم! خرگوش ما را چرا مرخص نمىکني؟' بدهکار گفت: 'کدام خرگوش! من که خرگوشى نديدم' . بعد که برادرها براى بدهکار توضيح دادند، بدهکار گفت: 'آن شخص ملانصرالدين است و سر شما را کلاه گذاشته است' . برادرها گفتند: 'اينبار ديگر مىکشيمش' . و به راه افتادند. |
ملا که مىدانست برادرها به سراغش خواهند آمد، به زنش گفت: 'گوسفندى سر مىزنم، تا آنها برسند رودهٔ گوسفند را پر خون مىکنم و به گردنت مىبندم و دستمالى هم رويش، برادرها که آمدند و نشستند مىگويم، بلند شو براى ما چاى حاضر کن آقايان از راه آمدندهاند و خستهاند. تو بگو، عجب گرفتارى شدهام از دست اين آقايان که هر روز سر و کلهشان پيدا مىشود. من آنقدر غذا درست کردم خسته شدم. من عصبانى مىشوم و کارد را برمىدارم و روى گردنت مىگذارم و خون جارى مىشود تو بيفت. کتابى برمىدارم و مىخوانم و به تو 'فوت' مىکنم. بلند شو و برو لباست را عوض کن و چاى بيار. اين باعث مىشود که آنها زنهاشان را کتک بزنند يا بکشند' . زن گفت: 'باشد' . |
ملا گوسفند را سر زد و رودهٔ گوسفند را به گردن زن بست که برادرها از راه رسيدند. ملا گفت: 'خوش آمديد، قدم شما روى چشم!' و رو به زنش کرد و گفت: 'بلند شو براى آقايان چاى بيار' . زن گفت: 'آقايان بلا شدهاند که هر لحظه از آسمان نازل مىشوند' . ملا عصبانى شد و از جاى برخاست و کارد را برداشت و به گردن زن گذاشت. خون سرازير شد. برادرها گفتند: 'عجب کارى کرديم! اين بدبخت زنش را کشت' . ملا گفت: 'ناراحت نشويد، زنم را مىکشم اما چند سطر از اين کتاب مىخوانم و زنم زنده مىشود' . و بعد کتابى بهدست گرفت و شروع کرد به خواندن. مىخواند و به زن فوت مىکرد. تا اينکه زن برخاست و رفت و چاى آورد. |
يکى از برادرها رو به ديگرى کرد و گفت: 'اين کتاب به درد ما مىخورد. آدمى است ديگر؛ اگر يک وقت عصانى شديم و زن را زديم و کشتيم لااقل مىتوانيم دوباره زندهاش کنيم' . و بعد رو به ملا کرد که: 'آقا ملا! کتاب را مىفروشي؟' چطور مىتوانم آن را بفروشم؟' يکى از برادرها گفت: 'ما هم همين گرفتارى را داريم، کتاب را به ما بفروش' .خلاصه... پس از چانه زدن کتاب را به چهارصد تومان خريدند و رفتند. |
برادر بزرگتر را سه روز نگهداشت. يک روز با زنش دعوا کرد و با کارد سر زن را بريد. اما هر چه کتاب خواند زن از جاى برنخاست. حرفى نزد و کتاب را به برادر ميانى داد. برادر ميانى هم سر زنش را بريد و کتاب را به برادر کوچکتر داد. برادر کوچکتر هم کتاب را سه روز نگهداشت و سر زنش را بريد. |
يک روز برادر کوچکتر رو به برادرهاى ديگر کرد که: 'سر زنم را بريدم، اما هر چه کتاب مىخوانم، از جا تکان نمىخورد. شما چه کار کرديد؟' گفتند: 'ما هم به درد تو گرفتار شدهايم' . اين بود که تصميم گرفتند اينبار ملا را بکشند و از دستش خلاص شوند. |
ملا که مىدانست برادرها خواهند آمد، به زنش گفت: 'قبرى بکن که سوراخى روى آن باشد. يک منقل آتش و دو سيخ توى قبر مىگذاريم. من مىروم توى قبر مىخوابم. اگر امشب آنها را از بين نبرم، ملا نيستم. همين که آمدند و پرسيدند: ملا کجاست، بگو، ملا ديروز مرد. و بعد قبرم را به آنها نشان بده' . |
برادرها رفتند و پرس و جو کردند و سر قبر ملا رسيدند، گفتند: 'بايد به قبر چنين آدمى ريد' . برادر بزرگتر همين که روى سوراخ نشست، ملا سيخ داغ را به ماتحتش فرو کرد. برادر بزرگتر گفت: 'عجب! زير خاک هم دست از جان ما برنمىدارد' . برادر ميانى گفت: 'اى ملا! تو خانهٔ ما را خراب کردهاي، من خانهٔ آخرتت را خراب مىکنم' . و همين که روى سوراخ قبر نشست به سرنوشت برادر بزرگتر گرفتار شد. برادر کوچکتر گفت: 'چرا اينطرف و آنطرف مىپريد، برويد کنار ببينم' . و روى سوراخ قبر نشست، ملا سيخ داغ را به ماتحت او فرو کرد. برادر کوچکتر گفت: 'عجب بلائى سر ما آورد، زنهاى ما را به کشتن داد و ما را هم به اين روز انداخت' . و به گوشهاى افتاد. |
آن سه برادر مردند. ملا به خانه برگشت و زندگى از سرگرفت. |
- ملانصرالدين |
- افسانههاى اشکور بالا ـ ص ۹۰ |
- کاظم سادات اشکورى |
- از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۵۲ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهاردهم، على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ. چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- خزانهٔ دزدها
- پیدایش خربزه و هندوانه
- اینرو میگند بخیل
- حسینکُرد و فیروزه
- پسر کفشدوز
- قصهٔ باور نکردنی
- شاه عباس و سه شرط اژدها (۲)
- قلعهٔ هفت در
- عاقبت حلوا خوردن سه دختر خارکن
- حکیمباشی قیافهشناس
- مرغ سخنگو
- ابراهیم گاوچران
- آلتین توپ (تپل مپل)
- کی بزرگتر است؟
- دختر پادشاه و پسر درویش(۴)
- سرانجام طمعکار
- ماهپشانی
- شاهزاده و آهو
- خیانت آدمیزاد
- دختر نظرکرده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست