دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ماهپشانی
يکى بود، يکى نبود. غير از خدا هيچکس نبود. مردى بود که يک زن داشت که خيلى خاطرش را مىخواست. از اين زن دخترى پيدا کرد، خيلى قشنگ و پاکيزه. اسمش را گذاشت شهربانو وقتى که شهربانو بزرگ شد او را فرستادنش مکتبخانه، پهلوى ملاباجي. گاهى که ملاباجى از بچهها چيزى مىخواست يا موسم نذر و نياز، براش پيشکشى و هل و گلى مىبرند، ملاباجى مىديد چيزى که شهربانو آورده از مال همه سر است. فهميد که پدر اين کار و بارش از آنهاى ديگر بهتر است. بنا کرد از شهربانو زير پاکشى کردن و ته و تو درآوردن. ديد درست فهميده، پدر شهربانو، هم خانه و زندگيش مرتب است و هم چيزدار است و خوب زندارى مىکند. |
رفت توى اين فکر که ننهٔ شهربانو را پس بزند و خودش جاى او را بگيرد و صاحب زندگى بشود. |
بنا کرد به شهربانو گرم گرفتن و مهربانى کردن، وقتى که خوب چمش را بهدست آورد، يک روز يک کاسهٔ مس داد به شهربانو و گفت: 'اين را بده به ننهات و از قول من سلام برسان و بگو ملاباجى گفته اين کاسه را سرکه پر کنيد، بفرسيد براى من. وقتى که رفت توى انبار سرکه وردارد از هر خمرهاى که خواست وردارد نگذار مگر از خمرهٔ هفتمي، بگو ملاباجى سرکهٔ هفت ساله خواسته، آن وقت همين که، سرش را دولا کرد تو خمره که سرکه وردارد، تو پاش را بلند کن و بينداز توى خمره و در خمره را بگذار' . شهربانو گفت خيلى خوب. و همين کار را کرد و مادرش را انداخت تو خمره. |
شب که پدرش آمد ديد شهربانو توى خانه تنهاست! گفت: 'پس ننهات کو؟' گفت: 'رفت سر چاه آب بکشد افتاد توى چاه' . فردا که شهربانو رفت مکتب تفصيل را به ملاباجى گفت، ملاباجى خيلى خوشحال شد و شهربانو را بغل زد و رو زانوش نشاند و ماچش کرد و دست به سر و گوشش کشيد. دو سه روزى گذشت يک روز ملاباجى به شهربانو گفت: 'اگر مىخواهى به تو خوش بگذرد بايد يک کارى بکنى که پدرت مرا بگيرد و بياورد توى خانه، شب که رفتى به خانه اين يک مشت خاکشير را بگير و بريز روى سر و کلهات. وقتى که روبهروى بابات جلوى منقل نشستي، سرت را تکان بده، خاکشيرها مىريزند توى منقل و درق و دروق مىکند، آن وقت بابات مىپرسد اينها چيست؟ تو بگو من که کسى را ندارم پرستارى ازم بکند، حمام ببرد. سرم را بجورد، رختم را بشورد، سرم شپش گذاشته است، حالا که مادرم نيست اگر يک زنبابا اقلاً روزگار من از حالا بهتر بود. آن وقت بابات مىپرسد چکار کنيم؟ تو مىگوئى بايد يک زن بگيرى که هم تو را تر و خشک بکند و هم دستى به سر من بکشد. آن وقت اگر پرسيد: کى را بگيرم؟ بگو يک دست دل و جگر بگير بالاى در خانه آويزان کن هر کس که اول آمد و سرش خورد به آن، او را بگير' . شهربانو گفت خيلى خوب، و آن کار را کرد و حرفها را به باباش زد. |
باباش هم فردا صبح زود يک دست دل و جگر گرفت و به رزهٔ در آويزان کرد، ملاباجى که گوش به زنگ بود، فورى سر و کلهاش آنجا پيدا شد و به يک بهانهاى آمد توى خانه که سرش خورد به دل و جگر، دروغکى صداش را بلند کرد و اوقات تلخى راه انداخت که اى واى اين چى بود تو سرم رختهام را کثيف کرد. در اين بين باباى شهربانو آمد بيرون و ازش عذرخواهى کرد و دستش را گرفت و آوردش تو خانه.. . |
اين ملاباجى يک دختر داشت که به عکس شهربانو زشت و بدترکيب بود اين را هم رو جل و جهازش آورد تو خانه. |
ملاباجى دو سه روزى توى خانه مشغول رفت و رو و بازديد اسباب خانه بود، سرى هم به انبار زد و رفت سراغ خمرهٔ هفتمي. همين که در خمره را ورداشت يک دفعه ديد يک ماده گاو زردى از خمره آمد بيرون. ملاباجى دستپاچه شد، گاو را برد انداخت تو طويله با خودش گفت: 'نکند اين مادر شهربانو باشد!' بارى ملاباجى يواش يواش با شهربانو بناى بدرفتارى را گذاشت، تمام کارهاى سخت خانه را از جارو و رختشورى و ظرفشورى به گردن شهربانو انداخت و از هر کارى هم صد جور ايراد مىگرفت و شهربانوى بيچاره را مىچزاند و از وشکون و باميچه و سقلمه هم مضايقه نمىکرد. از خورد و خوراک و رخت و لباس هم خيلى بش سخت مىگرفت. اگر يکى وارد خانه مىشد، خيال مىکرد اين شهربانو کلفت اينهاست. شهربانو هم مىسوخت و مىساخت و از ترس ملاباجى جرأت اينکه به باباش شکايتى بکند نداشت. تازه اگر هم چيزى مىگفت، آه و ناله مىکرد، فايدهاى نداشت. |
باز دو سه روزى گذشت فکر تازهاى به کلهٔ ملاباجى آمد، براى اينکه بيشتر شهربانو را اذيت کند گفت: 'شهربانو مىدانى چيه؟ بايد از فردا اتاقها و حياطها را پيش از آفتاب جارو کنى و ظرفهاى شب را هم بشوري، آن وقت يک بقچه پنبه با دوک وردارى با گاو ببرى صحرا، گاو را تا غروب تو علفها بچرانى و پنبه را بريسي، آن وقت غروب که برگشتى کارهاى ماندهٔ خانه را بکني' . |
خواه ناخواه شهربانو گفت: 'خيلى خوب' . |
فردا کلهٔ سحر پاشد و کارهاش را کرد. وقتى که آفتاب زد، بقچه را روى سرش گذاشت و گاو را از طويله بيرون کشيد و روانهٔ صحرا شد. و همهاش تو فکر و غصه بود که: 'خدايا! من اگر ده تا دست هم داشته باشم نمىتوانم اين پنبهها را بريسم، اگر هم نريسم شب معرکه داريم' . آمد وسط صحرا کنار سبزىها نشست، گاو را ول کرد تو علفها و بنا کرد پنبهها را دور دوک چرخاندن. نزديک غروب ديد نصفيش را هم نخ نکرده. نشست به حال زار خودش، گريه را سر داد. |
يک دفعه ديد گاو جلوش و چشمش را انداخت تو چشم اين. از نگاهش هر کس مىفهميد که به حال شهربانو دلسوزى مىکند و حسرت مىکشد. همينطور که شهربانو گرفتار غم و غصه بود، گاوه شروع کرد پنبهها را از اين طرف تند و تند خوردن و از آن طرف نخ پس دادن. هنوز آفتاب زردى تک درختها بود که تمام پنبهها نخ شده بود. شهربانو خوشحال شد و پاشد گاو را با بقچهٔ نخ آورد خانه. گاو را تو طويله بست و نخها را تحويل ملاباجى داد و رفت به سراغ کار خانه. کارهاش را که کرد يک تکه نان خشک دادند آب زد خورد و با چشم گريان و دل بريان خوابيد. |
فردا صبح که خواست برود صحرا ملاباجى عوض يک بقچه پنبه، سه تا داد، او هم خواهى نخواهى بقچهها را کول گرفت و گاو را جلو انداخت و رفت به صحرا و مثل روز پيش نشست کنار سبزه، بناى نخريسى را گذاشت. بعدازظهر شد. ديد از سه بقچه نيم بقچه هم نخ درست نکرده، دلش تنگ شد. بىاختيار با صداى بلند بنا کرد گريه کردن، که يک دفعه بادى بلند شد پنبهها را جلو کرد و برد و غلتاند تا افتاد تو چاه. شهربانو گفت: 'اى داد بيداد! حالا ديگر چه خاکى به سرم بريزم؟ اگر هر شب کتک و تو سرى بود امشب داغ و درفش است' . تو اين فکرها بود که باز گاو آمد و جلوش و زبان واکرد که: 'دختر جان! نترس برو تو چاه آنجا ديوى نشسته، اول سلامش کن. بعد به تو اينطور مىگويد تو اينجور جوابش بده. و چون کار ديو وارانه است هر چه مىگويد تو واروش را بزن' . باري، از سير تا پياز ياد شهربانو داد که چى بگويد و چه کار بکند. شهربانو خوشحال شد و آمد و رفت توى چاه. وقتى ته چاه رسيد ديد يک حياط باغچهايست و يک ديو نتراشيده و نخراشيده آنجا نشسته. شهربانو تا چشمش به ديوه خورد، همانطورى که گاو يادش داده بود يک سلام بالا بلندى کرد. ديوه خوشش آمد و گفت: 'چشم سياه دندان سفيد، اگر سلامم نکرده بودى تو را لقمهٔ چپم کرده بودم. حالا بگو ببينم تو کجا اينجا کجا؟ اينجا جائيست که سيمرغ پر مىريزد و پهلوان سپر مىاندازد و آهو سم' . شهربانو از اول تا آخر شرح حال خودش را براى ديوه گفت. |
ديوه گفت: 'اول پاشو آن سنگ را وردار بزن تو سر من' . فورى شهربانو سر ديو را گذاشت تو دامنش و بنا کرد جستن، رشکهاش را گرفتن و شپشهاش را کشتن. ديوه گفت: سر من پاکتر و بهتر مانده يا سر نامادريت' . گفت: 'مردهشور سر نامادريم را ببرد، البته سر تو تميزتر است.' ديوه گفت: 'خيلى خوب، حالا پاشو آن کلنگ را وردار خانه را خراب کن' . شهربانو فورى جارو را ورداشت و حياط را جارو کرد. وقتى جارو تمام شد، ديوه گفت: 'حياط من بهتر است يا حياط شما' . شهربانو گفت: 'البته حياط شما. حياط شما چه دخلى دارد به حياط ما، حياط ما از خشت نپخته و گل خام است، حياط شما از مرمر و رخام است' . گفت: 'پاشو ظرفها را بشکن' شهربانو زود پاشد ظرفها را شست. ديوه گفت: 'بگو ببينم ظرفهاى من بهتر است يا ظرفهاى شما' . شهربانو گفت: 'وا، چه حرفها البته ظرفهاى شما بهتر است، ظرفهاى ما از گل و سفال است، ظرفهاى شما از طلاى توقال است.' |
ديوه گفت: 'آفرين به تو دختر، حالا که اينقدر دختر خوبى هستى برو گوشهٔ حياط، پنبهٔ نخ شده را وردار و برو' . شهربانو آمد و ديد تمام پنبهها کلاف نخ شده و پهلوى نخها، کيسههاى پول طلاست. بى اينکه اعتنائى به طلاها بکند، نخها را ورداشت و آمد که از ديوه خداحافظى کند برود، ديوه گفت: 'کجا به اين زودي، پانگهدار که کارت ناتمام است، اينها را بگذار زمين. برو از حياط تو حياط دومى و از حياط به حياط سومي، وسط حياط يک آب روانى است، بنشين کنار آب، هر وقت ديدى آب زد آمد دست نگذار، آب سياه آمد سر و چشم و ابروت را بشور، وقتى که آب سفيد آمد دست و صورتت را با آن بشور' . شهربانو گفت: 'خيلى خوب' . و رفت همان کار را کرد و برگشت آمد. ديوه گفت: 'حالا مىخواهى بروى برو. هر وقت هم کارت گير کرد بيا سراغ من' . شهربانو گفت: 'خيلى خوب' . و خداحافظى کرد و پنبهها را ورداشت آمد از چاه بيرون و سراغ گاو رفت. و گاو را هم پيدا کرد. |
همچنین مشاهده کنید
- مرد ماهیگیر
- شاه و پسرش
- دختر درزی (خیاط) و شاهزاده
- ماراتتی
- کچلتنوری
- قصهٔ شاهزاده احمد و بُسکیالدار
- عادت
- مکر و حیلهٔ زن
- آستر، رویه را نگاه میدارد؛ نه رویه آستر را
- کچل و طلسم
- سیفالملک(۳)
- مار و مارگیر
- سه خواهری(۲)
- پیرزن و نخود
- دختر عاقل پادشاه
- درویش و دختر پادشاه چین
- پرندهٔ آبی
- دختر پادشاه و پسر درویش(۲)
- کاشیر محمد
- پیر خارکش و نخود مشکلگشا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست