|
ميخوارى بهتر از رباخوارى است |
|
مىخواستى از توى صد دينار آشِ کشک، شال کشميرى درآيد؟ |
|
|
رک: کبوتر صد دينارى 'ياکريم' نمىخواند |
|
مىخواهند آب را گِلآلود کند ماهى بگيرد |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل 'از آب گِلآلود مىخواهد ماهى بگيرد' |
|
|
نظير: دزد بازار آشفته مىخواهد |
|
مىخواهد ارزان باشد غلتان هم باشد! |
|
|
رک: کبوتر صد ديارى 'ياکريم' نمىخواند |
|
مىخواهد از توى شُلهزرد کوفته پيدا کند! |
|
|
نظير: |
|
|
مىخواهد از دُم سگ الک بسازد |
|
|
ـ مىخواهد نان در تنور سرد بپزد |
|
مىخواهد از جوى بگذرد پايش هم تر نشود |
|
مىخواهد خرمردهاى پيدا کند نعلش را بکَنَد! |
|
|
نظير: آدم مفتخور دنبال گوز بىصاحب مىگردد |
|
مىخواهد سر تراشى را از سرِ کچل ما ياد بگيرد (عا). |
|
مىخواهى عزيز شوى يا دور شو يا گور شو |
|
|
نظير: |
|
|
من اينجا دير ماندم خوار گشتم |
عزيز از ماندن دائم شود خوار (دقيقى) |
|
|
ـ به کانِ خويش درون بىبهاء بوَد گوهر (انورى) |
|
مىدهد ظاهر هر کس خبر از باطن او٭ |
|
|
نظير: ز سيما مىتوان دريافت در دل هر چه باشد (صائب) |
|
|
|
٭ ................................... |
رتبهٔ پيرهن آرى ز قبا معلوم است (سليم) |
|
ميراثِ خرس مرده به کفتار مىرسد |
|
|
رک: ارث خرس به کفتار مىرسد |
|
ميراث خور بهتر از چشته خور است |
|
ميراثِ گرگِ مرده به کفتار مىرسد |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل 'ميراث خرس مرده به کفتار مىرسد' |
|
مىرسد آخر بهجائى هر که صاحب جوهر است (عرفى همدانى) |
|
مير غضبى آهسته بِبُر ندارد! |
|
|
نظير: دشمنى آهسته بزن ندارد |
|
مىرود چون کفشِ کج در پايِ کج (از جامعالتمثيل) |
|
مىزند عقرب چو فرصت يافت آخر نيش خود |
|
مىزنم چهچهه بلبل که خرم بگذرد از پل (عا). |
|
|
عبارتى است که افراد چاپلوس و زبانآور در توجيه زيانآورى و تعلّقگوئى خود بر زبان آورند |
|
ميسّر کى شود بوسه به پيغام |
|
|
رک: بوسه به پيغام نمىشود |
|
مىسوز چنان که بر نيايد دودت (ابوسعيد ابوالخير) |
|
مىفروشى از خودفروشى بهتر است ٭ |
|
|
|
٭ مأخوذ از اين بيت قاسم انوار: |
|
|
|
مىفروشى هر چه هست از خودفروشى بهتر است |
چند عيب مىفروشان مىکنى اى خودفروش |
|
ميفکن بر سر بىدرد خود زفت |
|
|
رک: سرى را که درد نمىکند دستمال نبند |
|
مىکُشد زهر اگر اندک وگر بسيار است |
|
مىکِشى بِکِش، اما نگذار پاره شود |
|
مىکنم ديوانگى تا بر سرم غوغا شود٭ |
|
|
|
٭ سکّه بر زر مىزنم تا صاحبم پيدا شود |
.............................. (...؟) |
|
مىگويم لباس ندارم، مىگويد دامنت را بگير! |
|
|
رک: من گويم نر است، او مىگويد بدوش! |
|
مىگويم نر است مىگويد بدوش! |
|
|
رک: من مىگويم نر است، او مىگويد بدوش! |
|
ميل چوبى و زنِ پير براى هم زدن هليم خوبند! |
|
ميل خير به خير است و ميلِ شرّ به شرّ (عنصرى) |
|
ميل دو نان بهسوى دون باشد٭ |
|
|
|
٭ مردمان سوى مردمى يارند |
................. (کمال اسمعيل) |
|
ميل کودک به گردکان و موبز |
بيش باشد که بر خداى عزيز (اوحدى) |
|
ميل و مناره را نمىبيند اما ذرّه را در هوا مىشمارد! |
|
|
نظير: ذرّه مىبيند و خورشيد نمىبيند |
|
ميمون بلاگردان طويله است (از جامعالتمثيل) |
|
|
رک: سگ خانه باش کوچکِ خانه مباش |
|
ميمون توى حمّام داغ پايش سوخت بچّهاش را گرفت زير پايش |
|
|
رک: ميمون که به تنگ مىآيد بچّه خود را زير پايش مىگذارد |
|
ميمون زير دمش سوخت بچّهاش را به زير پا گرفت |
|
|
رک: ميمون به تنگ مىآيد بچّهٔ خود را زير پايش مىگذارد |
|
ميمون که به تنگ مىآيد بچّهٔ خود را زير پايش مىگذارد |
|
|
نظير: |
|
|
ميمون زير دمش سوخت بچّهاش را به زير پا گرفت |
|
|
ـ چون مادر در آب غرقه شود فرزند خويش در زير پاى مىگيرد (سَمَک عيّار) |
|
|
ـ چو بگذشت آب از سرِ ناخدا |
نهد بچّهٔ خويش را زير پا |
|
|
ـ ميمون توى حمّام داغ پايش سوخت بچّهاش را گذاشت زير پايش. |
|
ميمون هر چه زشتتر است ناز و اداش بيشتر است |
|
|
نظير: بُزِ گر از سرچشمه آب مىخورد |
|
ميوه از درخت بيد نبايد جُست |
|
|
نظير: |
|
|
هرگز از شاخ بيد بَر نخورى (سعدى) |
|
|
ـ درخت مُقُل نه خرما دهد نه شفتالو (سعدى) |
|
|
ـ زمين شوره سنبل برنيارد (سعدى) |
|
ميوهام داد آسمان وقتىکه دندانم گرفت٭ |
|
|
نظير: |
|
|
محال است اينکه با هم، نعمت و دندان شود پيدا (صائب) |
|
|
ـ تا لبِ نانى عطا فرمود دندانم گرفت٭ ٭ |
|
|
تا يکى خر داشت پالانش نبود |
يافت پالان گرگ خر را در ربود |
|
|
کوزه بردش آب مىنآمد بهدست |
آب را چون يافت خود کوزه شکست (مثنوى معنوى، دفتر اول) |
|
|
|
٭ وقت پيرى آمد آن سيب ز نخدانم بهدست |
.............................. (...؟) |
|
|
|
٭ ٭کام بخشىهاى گردون نيست جز داد و ستد |
................... (کليم کاشانى) |
|
ميوهٔ خاکانداز، فضله و نجاست است |
|
|
نظير: مطلب بوى نافه از مردار |
|
ميوهٔ درخت دانش نيکوکارى و کمآزارى است (از سخنان بزرگمهر) |
|
ميوه که پخته شد اگر نچيند از درخت بيفتد (قابوسنامه) |
|
|
رک: آن ميوه که پخته شد بيفتد ز درخت |
|
ميهمان گر چه عزيز است ولى همچو نفس |
خفقان آرد اگر آيد و بيرون نرود! |
|
|
رک: مهمان تا سه روز عزيز است |
|
ميهمان ميهمان را نمىتواند ببيند صاحب خانه هر دو را |
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل 'مهمان چشم ندارد مهمان را ببيند، صاحب خانه هر دو را'
|