برخی روانشناسان هوش را قابلیت عمومی درک و استدلال میدانند که به شکلهای گوناگون جلوهگر میشود. کار بینه بر چنین فرضی استوار بود. هر چند آزمون بینه سؤالهای بسیار متنوعی دربرداشت (توانائیهائی مانند فراخنای حافظه، محاسبه، و معانی واژهها را میسنجید)، اما وی دریافت که کودکان تیزهوش در همهٔ این سؤالها نمرهای بیشتر از کودکان کودن بهدست میآورند. به همین دلیل نیز بینه این فرض را پذیرفت که تکالیف مختلف باید نمونههائی از جلوهٔ یک توانائی یا قوهٔ ذهنی بنیادی به حساب آید. 'بهنظر ما هوش یک قوهٔ ذهنی بنیادی است که تغییر یا فقدان آن بیشترین اهمیت را در زندگی عملی آدمی دارد. این قوهٔ ذهنی همان قضاوت است که گاه از آن تحت عنوان عقل سلیم، عقل عملی، ابتکار، و توانائی انطباق با شرایط یاد میشود. درست قضاوت کردن، درست درک کردن، درست استدلال کردن، اینها است فعالیتهای بینادین هوش' (بینه و سیمون، ۱۹۰۵).
هر چند آزمون وکسلر متشکل از مقیاسهای فرعی متنوعی است، با این حال دیوید وکسلر نیز معتقد است که 'هوش عبارت است از مجموعه یا کل قابلیت یک فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی، و برخورد کارآمد با محیط' (وکسلر، ۱۹۵۸).
رویکرد یا دیدگاه مؤلفهای (componential approach)
تا دههٔ ۱۹۶۰ سنجش هوش زیر نفوذ رویکرد عاملی بود. لیکن پیشرفت روانشناسی شناختی در دو دههٔ گذشته زمینه را جهت بازنگری در مفهوم هوش فراهم ساخت. هدف این بازنگری، تحلیل و درک مؤلفههای زیربنائی فرآیندهائی بود که خود اساس عواملی محسوب میشدند که با مطالعه ضرایب همبستگی بین نمرههای آزمونها شناسائی شده بودند.
نمونهای از رویکرد مؤلفهای را در کارهای استرنبرگ (Sternberg - ۱۹۸۱،۱۹۸۲) میبینیم که اساس آن بر این فرض استوار است که هر آزمودنی از یک رشته فرآیندهای روانی بهنام مؤلفهها (components) برخوردار است و این مؤلفهها بهصورتی سازمانیافته عمل میکنند تا پاسخهائی بهوجود آید که در آزمونهای هوش مشاهده میشود. تعداد اینگونه مؤلفهها بسیار زیاد است، اما همهٔ آنها را میتوان در یکی از پنج طبقه که در جدول مؤلفههای هوش ارائه شده، قرار داد. استرنبرگ تکلیف معینی را از میان مادههای یک آزمون هوش انتخاب میکند و آن را در سلسله آزمایشهای وسیعی بهکار میگیرد. به کمک نتایج اینگونه آزمایشها وی مؤلفههای مؤثر بر آن تکلیف را استنتاج میکند. تفاوتهای فردی در عملکرد، بر مبنای این فرض تبیین میشود که هر مؤلفهٔ معین ممکن است در مورد یک فرد معین کارآمدتر از دیگران باشد. مثلاً تمثیلی زیر را در نظر بگیرد:
نسبت وکیل به موکل مثل نسبت پزشک است به (پزشکی، بیمار).
جدول مؤلفههای هوش
طرح استرنبرگ برای طبقهبندی انواع مؤلفههای فرآیندهائی که در حل مسئله در کار هستند.
مؤلفهها
فرآیندها
مؤلفههای سطح بالا
فرآیندهای عالی نظارت که در برنامهریزی اجرائی و تصمیمگیری در جریان حل مسئله مورد استفاده قرار میگیرند.
مؤلفههای عملکرد
فرآیندهای که برنامهها را به اجراء درمیآورند و تصمیمات اتخاذشده در ردهٔ مؤلفههای سطح بالا را تحقق میبخشند.
مؤلفههای فراگیری
فرآیندهائی که در یادگیری اطلاعات تازه در کار هستند.
مؤلفههای یادداری
فرآیندهائی که در بازیابی اطلاعات ذخیرهشده در حافظه در کار هستند.
مؤلفههای انتقال
فرآیندهائی که در انتقال اطلاعات بهدست
آمده از یک موقعیت به موقعیت دیگر در کار هستند.
بر مبنای سلسله آزمایشهائی با مسائلی از این دست استرنبرگ به این نتیجه رسید که مهمترین فرآیندهای مؤلفهای عبارتند از رمزگرادانی (encoding) و تطبیق (comparing). آزمودنی واژهها را از طریق تشکیل بازنمائی ذهنی آنها رمزگردانی میکند و سپس از راه مقایسهٔ این بازنمائیها به پاسخ دست مییابد. مثلاً بازنمائی ذهنی 'وکیل' شامل ویژگیهائی است که معمولاً با واژهٔ 'وکیل' پیوند دارند (مثلاً، تحصیل کردهٔ دانشگاه، مسلط به رویهٔ قضائی، نمایندهٔ موکل در دادگاه، و جز اینها). شواهد آزمایشی نشان میدهد افرادی که در مسائل تمثیل نمرهٔ بالائی میگیرند، معمولاً وقت بیشتری را صرف رمزگردانی (یعنی بازنمائی ذهنی مبسوط از واژهها) میکنند و وقت کمتری را به مقایسهٔ بازنمائیها اختصاص میدهند تا افرادی که در مسائل تمثیل نمرههای کمتری دارند.
در تفسیر عملکرد افراد در آزمونهای هوش، دیدگاه عاملی و دیدگاه مؤلفهای مکمل یکدیگر هستند. عواملی مانند توانائیهای ذهنی نخستین ترستون از لحاظ مشخص ساختن حیطههای وسیعی از توانمندیها و ضعفها مفید هستند. این عاملها ممکن است نشان دهند که فرد بهخصوصی در زمینهٔ سیالی واژگان و درک کلامی بسیار قوی اما از لحاظ قدرت استدلال ضعیف است. با اجراء آزمونهای بیشتر و به کمک تحلیل مؤلفهای میتوان یک نیمرخ تشخیصی از مؤلفههای زیربنائی یک نقص یا کمبود مشاهده شده بهدست آورد. تحلیل مؤلفهای ممکن است نشان دهد که نقص مربوط به مؤلفههای سطح بالا است (مانند انتخاب راهبردها در حل مسئله)، با مؤلفههای یادداری (مانند یادآوری کند یا نادرست اطلاعات ذیربط) یا مؤلفهٔ انتقال (مانند ضعف توانائی در انتقال آموختههای حاصل از حل مسائل استدلال به حوزههای تازهای از حل مسئله).
ویژگیهای عمومی هوش
مؤلفههای مختلفی که استرنبرگشناسی کرده صورت سازمانیافتهای دارند و بهصورت خوشههائی با عناوین زیر عمل میکنند:
۱. توانائی آموختن و بهرهگیری از تجربه.
۲. توانائی تفکر با استدلال به شیوهٔ انتزاعی.
۳. توانائی انطباق با نوسانات جهانی نااستوار و دائمالتغییر.
۴. توانائی برانگیختن خویش برای انجام سریع کارهائی که شخص انجام آنها را ضروری تشخیص میدهد.
این چهار توانائی عمومی منحصر به تحلیل مؤلفهای از هوش نیستند، بلکه در بسیاری از تحلیلهای عاملی آزمونهای هوش نیز به آنها برمیخوریم. از آنجا که در پژوهشهای مربوط به هوش، کمابیش صرفنظر از هر رویکرد نظری که اساس آن بوده این چهار عامل مورد تأیید قرار گرفتهاند، میتوان آنها را عناصر ضروری هر نوع نظریهای در باب هوش دانست.
بسیاری از آزمونهای هوش که امروزه بهکار میروند و در اندازهگیری دو توانائی نخست فهرست فوق کارآمدی دارند، اما در ارزیابی دو توانائی آخر جدول بسیار ناکارآمد هستند. روانشناسان سعی کردهاند برای سنجش این دو توانائی نیز وسایل بهتری تعبیه کنند، لکن این کوششها تاکنون چندان موفقیتآمیز نبوده است. با آزمونهای فعلی هوش احتمالاً روانشناسان نخواهند توانست پیشرفت بیشتری در امر سنجش هوش داشته باشند. باید به فکر پرورش شیوههای نوبتی بود که میزان چشمگیری بهبود یابد. این شیوههای جدید احتمالاً مستلزم فراهم آوردن موقعیتهائی است که در مقایسه با آزمونهای 'کاغذ ـ مدادی' از انعطافپذیری بیشتری برخوردار هستند.