|
|
طالب آملى، شاعر تواناى نيکو سخن، که از جوانى باز، به ميخوارگى خوى کرده بود، در صرف افيون و بهکار بردن مفرّحِ افيونى نيز اصرار داشت و گاه چنان در اين راه زيادهروى مىکرد که نيروى گفتار از او سلب مىشد. معروف است که در نخستين باريابى به حضور جهانگير پادشاه چندان افيون بهکار برده بود که زبانش از گفتار باز ماند و شعرى را که ساخته بود نتوانست بخواند و در قطعهاى که بعد از آن ساخت علت اين عارضه را بدينگونه شرح داد:
|
|
دو چيز مُهر زبان سخنورى گرديد |
|
مرا ببزم شهنشاه خوش عيار سخن |
يکى زبونى طالع که دايم از اثرش |
|
بهر ديارْ قرينم بگونه گونه محن |
دگر زيادتى نشأهاى که مامش را |
|
نمىتوانم از شرم بر لب آوردن |
مفرّحى زده بودم (۲) به قصد گفتن شعر |
|
عُروج نشأهٔ آن کرد هرچه کرد به من |
|
|
(۱) . خوگرى: عادت، اعتياد. نياکان ما چه خوش گفتند که 'خوگرى بَتَر از عاشقى است!'
|
|
(۲) . زدن: مجازاً به معنى بهکار بردن مخدر و مسکر.
|
|
و اين 'نشأه' اى که طالب نمىتوانست از شرم نامش را بر لب آورد، معجونى بود از افيون و ديگر چيزهاى سستىآور (=مُخدّر) که آنها که از مى پرهيز مىکردند آن را چون 'کيفِ حلال' بهکار مىبردند تا دهان به 'حرام' نيالايند، از چاه پرهيز مىکردند و به گرداب مىافتادند. کليم کاشانى در دو بيت زيرين همين مفرح را از ممدوح طلب مىکند:
|
|
بلند قدرا، سرگشتگان وادى غم |
|
مفرّحى پى دفع ملال مىخواهند |
چو باده بى تو حرامست، زآن نمىطلبند |
|
حرام عيشان کيفِ حلال مىخواهند |
|
|
اين مفرح افيونى همان است که شاه اسمعيل ثانى را از پاى درآورد و او را از خود و خلق را از او رهائى بخشيد! درست نمىدانم که عادت به افيون و مفرح افيونى و شربت کوکنار (کوکنار، نارکوک، نارخوک: غوزه و حقه خشخاش که افيون شيرهٔ آن است) از چه هنگام در ايران رواج يافت. هرچه باشد اين بلاى خانمانسوز پيش از عهد صفوى به ايران روى آورده بود و درست از آغاز آن عهد در ايران و هند رواج داشت.
|
|
در اثرهاى پزشکان و داروشناسان اسلامى استفاده از افيون در تهيهٔ بعضى معجونها و مفرّحها توصيه شده اما نه به قصد نشأه و 'کيف' بلکه براى دارو و درمان، و گمان مىرود که استعمال آن در ايجاد لذت از مردهريگهاى دورهٔ مغولان و مقارن همان زمانهائى باشد که بنگ در ايران رائج شده بود، چنانکه بهکار بردن 'عرق' از دوران تيمور به بعد در ايران متداول شده و در عهد صفويان نيز بهکار رفت.
|
|
مفّرحى که از شيرهٔ کوکنار (افيون) با زعفران و دارچين و بعضى ادويهٔ ديگر بهصورتهاى مختلف ترتيب مىداده و 'ترياک' يا 'مفرح افيونى' مىناميدهاند، از عهد شاه طهماسب به بعد در ايران بهکار برده مىشد. 'کِمْفر' جهانگرد و پزشک آلمانى سدهٔ هفدم ميلادى دربارهٔ اينگونه ترکيبها و طرز تهيهٔ آنها در ايران توضيحات سودمندى داده است. (تاريخ سياسى و اجتماعى ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص ۳۲۸-۲۳۹).
|
|
غير از اين مفرح جوشاندهاى نيز از کوکنار و بنگ و حشيش و بعضى ادويهٔ هندى فراهم مىآمده که به 'آب کوکنار' معروف بوده و آن هم از عهد شاه طهماسب بهکار مىرفت و گروهى از رجال دربارى و متعيّنان بدان عادت داشتند و جوشاندهٔ سکرآور وحشتناکى بود که استعمال زائد از حد آن به مرگ منتهى مىشد.
|
|
ترکيب ديگرى هم از همين قبيل وجود داشت که بهصورت 'حَبّ' فراهم مىآمد مانند حب فلونيا که ترکيبى بود از بنگ و حشيش و آن هم ايجاد سکر شديدى مىنمود و گروهى از خلق بدان مبتلا بودند. از اينگونه معجونها، غير از کيف، گاه براى آرام کردم دردهاى سخت نيز استفاده مىکردند. در دورانهاى بعد اين معجونهاى مرگبار همراه ديگر مسکرات همچنان بهکار مىرفت.
|
|
شاه عباس در سال ۱۰۲۹ شراب را منع کرد ولى بنابر اشارهٔ 'پيترو دلّاوالّه' در سفرنامهٔ خود، اين فرمان چنان موجب رواج افيون و مسکرات ديگر شد که شاه را از کرده پشيمان ساخت. پس فرمان خود را لغو نمود و در عوض براى پيشگيرى از خريد و فروش ترياک مقرراتى وضع کرد، ولى همين که آن پادشاه قوىپنجه روى در نقاب خاک کشيد، هرگونه داروگيرى در اين باره از ميان رفت و بازار خريد و فروش کوکنار و ترياک رواج گرفت و چنانکه تا ورنيه در سفرنامهٔ خود اشاره کرده است به عهد شاه عباس دوم چندين 'کوکنارخانه' يعنى دکانهاى فروش و آشاميدن شربت کوکنار، در اصفهان وجود داشت و نوشندگان آن شربت چنان مىشدند که همچون ديوانگان مىخنديدند و حرکتهاى شگفتآور مىکردند.
|
|
در دوران صفوى تنها کسى از شاهان که واقعاً با استعمال افيون و فلونيا و شربت کوکنار مخالفت صريح مىکرد شاه عباس اول بود، وى به قدرى از اينگونه خوگرىهاى زشت بيزار بود که مىگفت 'به مردم ترياکى و بىهنر مواجب نمىدهم' .
|
|
صدرالدين محمد دشتکى شيرازى پسر حکيم مشهور غياثالدين محمد دشتکى در رسالهاى که در ذم شراب و بنگ و غنا نوشته به ذکر حُرمت گياه بنگ (حشيشةالبنج) در نزد همهٔ مسلمانان جز بعضى از شافعيان پرداخته و حديثهائى از پيامبر در نابايستگى بنگ آورده است که اگرچه باتوجه به قرينههاى تاريخى مجعول بهنظر مىآيند ليکن نقل و انتشار آنها در قرن دهم، و شايد قرن نهم، نشانهاى است از ناخرسندى گروهى از مسلمانان از ابتلاء به چنين عادت ناشايسته. در همهٔ اين حديثها کلمهٔ 'بنج' که معرّب 'بنگ' است بهکار رفته که در صدر اسلام هنوز به زبان عربى راه نيافته بود. از آن جمله است: سيأتى زمان على اُمّتى يأکُلونَ شيئاً اسمهالبنج، اَنا بَرئ منهم و هُم بريئون منّى؛ و: من احتقر ذنبالبنج فقد کفر؛ و: من اَکَلَ البنج فکأنّما هَدَم الکعبة سبعين مرّةً کأنّما قتل سبعين ملکاً متقّرباً و کأنّما قتل سبعين نبيّاً مرسلاً و کأنّما احرق سبعين مصحفاً و کأنّما رمى الى الله سبعين حجراً و هو اَبعدُ من رحمةالله منِ شاربِ الخمر و آکل الرّبا و الزّانى والنَمّام' (روضاتالجنات، ج ۷، ص ۱۸۹).
|
|
در کتابهاى طبى مسلمانان از حدود سدهٔ چهارم هجرى به بعد، علاوه بر حشيش، نام بنج در جزء سموم ذکر شده است. البته پيش از آن در کتابالسّموم منسوب به 'جابرابن حيّان' از بنج بهعنوان داروى مخدر ياد شده منتهى چنانکه مىدانيم در صحت انتساب کتابهاى کيميا و پزشکى به جابربن حيّان و حتى در وجود چنين مؤلف پرکارى که از علوم اولين و آخرين باخبر بود، ترديد بسيار است و حتى روشن است که بعضى از مؤلفات منسوب به او از کدام دانشمندانى است که در قرنهاى بعد از او مىزيستهاند. اما از جملهٔ قديمترين مؤلفان مسلّم کتابهاى داروشناسى و پزشکى ابومنصور موفق بن على هروى صاحب کتاب مشهور فارسى 'الابنيه عن حقايق الادويه' (سدهٔ چهارم يا آغاز سدهٔ پنجم هـ) شهدانج يعنى دانهٔ گياه معروف را براى انواع دردسر و دردگوش توصيه نموده است. مؤلفان ديگر اسلامى هم در مداواى اينگونه دردها از شهدانج و واژه عربى آن قِنَّب ياد کردهاند.
|
|
استعمال حشيش بيرون از قلمرو دانش پزشکى در ميان مسلمانان قدمت چندانى ندارد، هرچند در داستانهاى الف ليلة و ليلة (هزار و يک شب) بارها به استفاده از حشيش براى خوابانيدن در حکايات اشاره شده است. با اين همه نبايد پنداشت که استعمال حشيش و يا اعتياد به آن در تمدن اسلامى فقط در سدههاى اخير رواج گرفته است بلکه اطلاعات مستقيم ما در اين باب تا به حدود قرن ششم هجرى مىرسد و آن موضوع بهکار رفتن حشيش است در ميان دستهاى از شيعيان اسمعيلى که به 'نزاريه' شهرت داشته و در سوريه و ايران پراکنده بودهاند. اين فرقهٔ اسمعيلى براى مرعوب ساختن مخالفان خود يا کشتار آنان از جانبازانى بهنام 'فدائى' استفاده مىکردند که سرگذشت آنان و کارهائى که در اين راه انجام دادهاند مشهور است. پيشروان فرقه ضمن تربيت فدائيان و به قصد القاء مطالبى بدانان در نوعى از حالت بىخبرى، بنابر مشهور از حشيش استفاده مىکردند. به همين سبب از قرن ششم هجرى پيروان طريقهٔ نزاريه را در سوريه 'حشيشيّه' و 'حَشّاشين' نام دادند و همين نام است که بهوسيلهٔ جنگجويان صليبى بهصورت اسم عام اسمعيليان به اروپا برده شد.
|
|
استعمال حشيش و بنگ بعد از دورهٔ صفوى همچنان به رواج خود در ميان ايرانيان ادامه داد و براى کيف و التذاذ بهکار رفت. ابتلا به اينگونه چيزهاى سستىانگيز در عهد صفوى باعث تأليف رسالههائى در اين باب يا نظم شعرهائى در بدگوئى يا ستايش آنها و اظهار نفرت از آنها يا ميل بدانها شده است. مثلاً از توتون و تنباکو که بهوسيلهٔ بازرگانان فرنگ يا از راه آسياى صغير به ايران و هند آورده و معمول شده و حتى به کشت آن هم آغاز کرده بودند، در شعر نظيرى نيشابورى بدينگونه ياد شده است:
|
|
نى سنبل تنباکوئى نه آتش رخسارهاى
|
|
|
|
|
دل بوى خامى مىدهد بىداغ آتشپارهاى
|
در نخل تنباکو نگر صوفى شده باز آمده
|
|
|
|
|
در کوى خود سرگشتهاى در شهر خود آوارهاى
|
چون بيد مجنون هر طرف افکنده از سر طرّهاى
|
|
|
|
|
چون دلق سالک هر کجا افکنده از بر پارهاى
|
|
|
ولى سرمد کاشى (م ۱۰۶۹) آن را بدين سان نکوهيده است:
|
|
تنباکو چيست آفت برگ اميد |
|
گلخن به از آن گلو که اين دود کشيد |
از تنباکو نفع توان داشت گمان |
|
از دود اگر خانه توان کرد سپيد |
|
|
و شيخ علىنقى کمرهاى ( م۱۰۶۰ هـ) از عالمان مشهور مذهبى صرف توتون را تحريم کرد و رسالهاى در اين راه ترتيب داد بهنام 'فىحُرمةالتّتُن و شُرب دُخانه' .
|
|
فلونيا و افيون و کوکنار هم از اينگونه سستى انگيزهها است که سخن نيک و بد دربارهٔ آنها ميان گويندگان عهد روان بود. رضىالدين آرتيمانى خويگران به ترياک (ترياکيان) را در اين رباعى سخت به باد نکوهش گرفته و گفته است:
|
|
ترياکى اگر سينه کنى صد چاکش |
|
از دل نرود خباثت امساکش |
چون غنچهٔ ترياک سرافکنده بپيش |
|
سر بر نکند تا نرسد ترياکش |
|
|
بعضى از شاعران چنان به افيون و ترکيبهاى افيونى گرفتار بودند که همهٔ استعداد خود را در عشق به اين زهر قاتل مىباختند. دربارهٔ ميرزا ابوتراب بيگ فرقتى نوشتهاند که 'در آخر عمر شعر کم گفتى چرا که فلونيا گُذَرا شده بود و کيفيت افيون او را مغلوب ساخته' . وى به گفتهٔ اوحدى بليانى در عرفات 'هر روز چهل مثقال بلکه بيشتر فلونيا مىرساند، لهذا شعلهٔ آتش طبعش فىالجمله فرو نشسته که از نهال فکرتش گل تازه سر بر نزده' .
|
|
مخفى رشتى از ملازمان امامقلىخان حاکم فارس چندان در شرب کوکنار مبالغه مىکرد که او را 'کوکنارى' لقب داده بودند و او حتى در مجلس امامقلىخان نمىتوانست از نوشيدن شربت کوکنار خوددارى کند.
|
|
در نکوهش بنگ و حشيش و چرس هم به همين گونه سخنان ميان اثرهاى شاعران و اهل قلم در آن روزگار باز مىخوريم. شاه قاسم فهمى دربارهٔ بنگ گويد:
|
|
افراط بنگ عالم حيرانى آورد |
|
حيرانى و هزار پريشانى آورد |
اول برد زعالم انسانيت برون |
|
آخر ترا بنشأهٔ حيوانى آورد |
ناصح مگو که بنگ خور و ترک باده گير |
|
کارى چرا کنم که پشيمانى آورد |
|