|
|
| درباره طرح مسائل مورد بحث
|
|
بهطور عام از عنوان 'نقش اجتماعي' يک مجموعه بههم وابسته 'انتظارات ضابطهمند و قالبريزىشده' مقاوم و پايدار فهميده مىشود که به دارنده 'موقعيتهاى خاص اجتماعي' ارزانى مىدارد، به ديگر سخن دارنده انتظارات يادشده را بهسوى موقعيت اجتماعى خاص سوق مىدهد؛ مثلاً انتظار مىرود که يک پزشک برحسب آخرين و جديدترين سطح تحقيق پزشکي، همه توان خود را براى معالجه بيماران عرضه کند يا از يک معلم انتظار مىرود که به شاگردان خود برحسب شيوههاى موفقيتآميز بحث و گفتگو، درس بدهد. انسان از يک خانم خانهدار انتظار دارد در شرايط و وضعيات خاص، شيوههاى رفتارى خاصى را بهکار برد؛ که اين شرايط و وضعيات ممکن است در مواردى براى مرد و زن يکى باشد، اما در وضعيات ديگر انتظارات رفتارى از آن دو متفاوت خواهد بود. همچنين افراد مختلف از لحاظ سنى بهوسيله ساختارهاى انتظاراتى متفاوت مشخص مىشوند. به اين ترتيب تقريباً براى يک نوجوان تاحدى آزادى عمل در مدارا و تحمل، پذيرفته مىشود که پس از برعهده گرفتن نقش، نظارت افراد بالغ و بزرگتر ديگر پذيرفته نمىشود.
|
|
'پارادايم' تحليل نقشها بايد بهوسيله برنامهريز مشخص شود: انسان انتظاراتى را که در داخل يک سيستم برهمکنشى وجود دارد و از آن انتظارات رفتارهاى واقعى افراد را پيگيرى مىکند، بررسى مىنمايد. يک چنين اشاراتى فايده غيرقابل انکارى دارد که مىتوان آن را بر رفتار واقعى افراد منتسب کرد. بدون اينکه کوشش شود ساز و کارهاى پيچيده روانى انگيزهها، معيارها و ويژگىهاى شخصيتى و رفتار را دريابند. به اين ترتيب رفتار ديگر بهوسيله نيروهاى محرک فردى (تقريباً مثل انگيزهها، سائقها، منافع، نيازها، هدفها و غيره) توضيح داده نمىشوند بلکه 'تنها و تنها بهوسيله ساختارهاى انتظاراتي' که فرد يا افراد در موقعيتهاى اجتماعى در برابر خود مىيابند. اشخاص فقط آنگاه، 'بهعنوان' و بهمنزله فىالمثل عضو کارخانه و کارگاه، آموزگار، مدير مؤسسه، رئيس و مافوق، مادر، فروشنده، رهبر گروه و دسته و ... دست بهعمل مىزنند. فرد از لحاظ منافع اوليه بهمنزله يک انسان مطرح نيست بلکه بهمنزله 'حامل و ناقل نقش' و يا بهطورى که رالف دارندورف (در سال ۱۹۵۸) مشخص کرده است بهمنزله انسان 'اجتماعىشده' (homo sociologicus) مطرح مىشود.
|
|
اينک از نظر ما مهم نيست که آيا به اين ترتيب 'نظريه' نقشها تصوير انسانى درست يا نادرستى را القاء مىکند و يا دارنده خصال و صفات مضحک و بىتناسب (grotesk) و يکطرفه است مثل 'انسان روانشناختي' (psychological man) در روانشناسى نظرى يا 'انسان اقتصادي' (homo economicus) در اقتصاد نظري، بلکه آنچه تعيينکننده است اين است که فقط ارزش توضيحيد چنين مبانى در نظر گرفته شود. اين برداشت و انديشه نه فقط بايد توضيح دهد که چرا انشان (در فلان موقعيتها) 'برحسب نقشهاى خود' رفتار مىکند؛ بلکه علاوه بر اين بايد به ما در اين مورد اطلاعاتى بدهد که چرا افراد گاهى از اين نقش خود منحرف مىشوند و در چه شرايطى آنها به نقشهاى خود وفادار هستند، کى 'نقشها را رها مىکنند و کنار مىگذارند' . بهعلاوه تحليل نقشها مىبايد توضيح دهند چرا افراد 'نقشهاى اجتماعى را تفسير مىکنند و مورد ارزيابى قرار مىدهند؟' و علاوه بر آن تحقيقات جامعهشناختى بايد اين پرسش را مورد تعقيب و بررسى قرار دهند و به آن جواب دهند که چگونه نقشهاى اجتماعى در روابط مبادلهاى اجتماعى بهطور کلى 'به منصه ظهور و وقوع مىپيوندند' ، چه کسى آن را تعريف مىکند و به آن ساخت مىدهد، چه کسى قدرت تعريفکنندگى و ساختدهى درباره نقشهاى اجتماعى را برعهده دارد و چه اتفاقى مىافتد اگر چنين انتظارات ناشى از نقشها تاحدى بهطور مستقل انجام شود؟ (مثلاً نقش زنان يا نقش کشيش)، که فىالمثل زندگى خاصى را آغاز کنند و ادامه دهند و در طول زمان آن را انتقال دهند و به اين ترتيب حتىالامکان آنها را به 'سيستمهاى خاص و نمونهاي' تغيير دهند.
|
|
|
|
|
مکتب کارکردگرائى در فهم و شناخت نقشها به 'مردمشناسى فرهنگي' آمريکائى استناد و اتکاء مىکند. در اينجا مخصوصاً لينتون (۱۹۳۶ و ۱۹۴۵) نقشها را بهمنزله 'حقوق و تکاليف' مىفهمد که به موقعيتهاى اجتماعى خاص پيچ مىخورند. از آنجا که خيلى از نقشها را مىتوان بهطور دوطرفه و متقابل فهميد (مثلاً معلم و شاگرد، مادر و فرزند، مافوق و مادون)، لذا مىشود اين نوع داورىها را بيان کرد که حقوق يک شخص A وظيفه شخص B است يا بهطور عامتر در يک سيستم برهمکنشي، حقوق و تکاليف بهطور دوطرفه و ترازمانند، بين آنها توازن برقرار مىکنند.
|
|
براى پارسونز 'نقشها' يک مفهوم ارتباطى و بههم پيوستگى است؛ او با مفهوم نقشها، سيستم اجتماعى و فردى را به يکديگر پيوند مىدهد و به اين ترتيب نقش عبارت است از عضو ارتباطى يا پيونددهنده بين سيستم و رفتار. نقش يک مفهوم پوششى (Hülsenbegriff) است بهطورى که در آن به شيوهاى که توصيف شد از فرآيندهاى انگيزشى (روانشناختي) رها مىشود، زيرا رفتار به آنچنان عناصر مرکبهاى تحليل و تحويل مىشود که مآلاً به نقشها ختم مىشوند.
|
|
نقشها نيز در حقيقت کارکرد انتخابکننده (selegierende Funktion) را انجام مىدهند. فقط آن شيوههاى رفتارى از لحاظ اجتماعى مجاز شناخته مىشوند که با نمونههاى انتظاراتى معينى تطبيق کنند. نقشها نيز مىتوانند رفتار را 'توليد' کنند: انتظارات، اثر انگيزشى بر شيوه رفتارى خاص دارند و خيلى از انسانها در جريان زندگى خود 'صفاتي' را تکامل مىدهند يا مشخصات شخصيتهائى را مىسازند که با ساختارهاى انتظاراتى اين نقشها مطابقت داشته باشند.
|
|
به اين ترتيب ممکن است يک حالت دوگانه پيش آيد: يا به نقش مطرح شده نوعى بار اضافى تحميل مىشود، يعنى 'سنگين' مىشود بهصورت سرکوب و فشار، بهطورى که فرد وظيفه ناشى از نقش را به گفته دارندورف بهصورت 'خشم و غيظ' (Ärgernis) احساس مىکند. از طرف ديگر نقش انگيزه و اثر مثبت دارد، بهويژه از طريق حقوق و مزايائى که در آن نهفته است. اشخاص کم و بيش کوشا هستند و تلاش مىکنند داراى نقش خاص شوند (فىالمثل بهصورت شهردار انتخاب گردند، استاد دانشگاه بشوند، وکيل دادگسترى گردند) به اين ترتيب ممکن است تعهد و پذيرش نقش پدر براى يک نفر سبب خشم و ناراحتى شود، ولى براى ديگرى يک پيشامد مسرتبخش و شادکننده باشد. اغلب نقشها هر دو چنبه مثبت و منفى را با خود دارند، اما برخى از نقشها از قبل و پيشاپيش اثر منفى دارند؛ فىالمثل نقش زندانىبودن، نقش برده، نقش عاشقى که مورد بىاعتنائى معشوق قرار گرفته است.
|
|
يک نقش ممکن است هم بهصورتى برانگيزاننده باشد که انسان با آن و در آن 'رشد' کند. مثلاً اغلب گفته مىشود به آنان که خداوند بزرگ ارادهاى عطا مىفرمايد، عقل و فهم هم ارزانى مىدارد (که اغلب افراد بيهوده منتظر بروز و ظهور آن مىشوند!...). همچنين انسان بيهوده به مقالات و نوشتههاى طرفداران 'نظريه' کارکردى نقشها، چشم دوخته است تا راهحل تجربى مسائل را بيابد. باز هم يک بار ديگر حل مسائل محتوائى به سطوح مفهومى ناب رانده شدهاند، بهطورى که در درجه اول در اين راه فرهنگ لغاتى بهکار مىافتد که قلمروهاى اجتماعى يا سيستمهاى اجتماعى را - که در اينجا سيستمهاى عملى و ساختار اجتماعى هستند - بهطور واحد و يکپارچه بههم پيوند دهند، بدون اينکه با اين کار از لحاظ معناى فرضيههاى قانونمندانه، کوچکترين توضيحى ارائه شود.
|
|
ساختارهاى اجتماعى اجازه مىدهند که در سطوح سيستمى بدون وجود مشکلاتي، بهمنزله سيستمهاى پيچيده، نقشهاى مربوط بههم را بر يکديگر تفسير کنند، با وجود اين بهوسيله اين نوع 'بينش جهاني' هيچ چيزى در اين باره گفته نمىشود که چرا همه اين نقشها کار مىکنند و چگونه بر اثر آنها يا از آنها 'جامعه' يا 'عمل کردن' را بايد توضيح داد. اگر توضيح اين مسئله در پيش باشد که چرا انسانها (بهطور وسيع) برحسب نقشهاى خود رفتار مىکنند و چرا در مرحله آخر از آنها تاحدى بافتها و ساختهاى محکم انتظامدهنده بهوجود مىآيد؟ در اينصورت لازم مىنمايد که رجوع به مکانيسمهاى 'پاداشها و مجازاتها' - که در بطن خود بر انديشههاى نظريه سودمندى مبتنى هستند - غيرقابل چشمپوشى باشد.
|