|
هرگونه رفتارى که با چشمداشتهاى جامعه يا گروه معينى در داخل جامعه تطبيق نداشته باشد، انحراف ناميده مىشود. انحراف به دورى جستن از هنجار اطلاق مىشود و زمانى رخ مىدهد ک يک فرد يا يک گروه معيارهاى جامعه را رعايت نکند. ما معمولاً انحراف را به رفتارى منفى مانند بزهکارى يا جنون اطلاق مىکنيم. ولى فردى که معيارهاى جامعه را نديده مىگيرد و يا زير پا مىگذارد، نيز بههمينسان منحرف است.
|
|
رفتار و کنشهاى انحرافآميز را هنجارهاى اجتماعى حاکم بر يک فرهنگ مشخص مىسازند. رفتار يا کنشى که در يک موقعيت شايسته و پذيرفتنى است، ممکن است در موقعيتى ديگر ناشايسته و ناپذيرفتنى باشد. براى مثال، افسر پليسى که به يک قاتل فرارى تيراندازى مىکند و او را مىکشد (البته بهعنوان آخرين چاره و در دفاع از خود)، حتى ممکن است بهخاطر شجاعت مورد تحسين قرار بگيرد. اما جنايتکارى که در هنگام دزدى به شخصى تيراندازى مىکند و او را مىکشد، با شديدترين مجازات قانونى روبهرو مىشود.
|
|
مثال:
|
نمونههاى انحراف در فرهنگ ما عبارتند از: آدمکشي، تجاوز به عنف، دزدي، همجنسبازي، اعتياد به مواد مخدر و فحشاء.
|
|
- انحراف نخستين:
|
در برخى موارد، يک فرد درگير يک عمل انحرافآميز مىشود، اما اين انحراف او موقتى است و هميشه تکرار نمىشود. اينگونه انحراف موقتى را انحراف نخستين مىنامند. شخصى که در زندگى گهگاه به عمل انحرافآميز دست مىزند، از نظر اجتماعى مطرود نيست، زيرا سبک زندگى آن تحت چيرگى الگوى انحرافآميز قرار نگرفته است.
|
|
مثال:
|
شخصى که گهگاه جنسى را از فروشگاه مىدزدد و يا با اتومبيل از خيابان عبور ممنوع عبور مىکند، در واقع، به نخستين صورت انحراف دچار است.
|
|
- انحراف دومين:
|
در دومين صورت انحراف، فرد غالباً به رفتار انحرافآميز دست مىزند و همه او را منحرف مىشناسند. جامعه يک چنين افرادى را غيرقابل قبول و ناخوشايند مىداند.
|
|
مثال:
|
آدمکشان و دزدان حرفهاي، دائمالخمرها و معتادان که پيوسته رفتار انحرافآميز دارند، منحرف بهصورت دومين بهشمار مىآيند و جامعه نمىتواند رفتار آنها را تحمل کند و سعى مىکند آنها را با مجازات و يا نگهدارى در بيمارستانهاى ترک اعتياد، وادار به تطبيق با معيارهاى اجتماعى کند.
|
|
|
شخصى که بهتنهائى از هنجارهاى جاافتادهٔ جامعه خود منحرف مىشود و در واقع آن هنجارها را رد مىکند، منحرف فردى ناميده مىشود.
|
|
مثال:
|
جنايتکارى که بهتنهائى کار مىکند و پس از پيدا کردن قربانى خود او را به قتل مىرساند، نمونهٔ يک منحرف فردى است. او با شخص ديگرى همدست نمىشود، بلکه کار خود را بهصورت فردى انجام مىدهد.
|
|
|
گروهى که بهگونهاى دستهجمعى برخلاف هنجارهاى مرسوم جامعه خود انجام مىدهد، انحراف گروهى را مرتکب مىشود. انحراف گروهى فراوان معمولاً در داخل خرده فرهنگ منحرف جامعه انجام مىگيرد (مبحث خرده فرهنگ منحرف). در اينجا بايد تأکيد کرد که شخص در اين موقعيت، برطبق هنجارهاى خردهفرهنگ خود رفتار انحرافآميز از خود نشان مىدهد. در واقع اين خردهفرهنگ آن است که هنجارهاى جامعه را رد مىکند. گهگاه تعيين مرز ميان مسئوليت فردى و مسئوليت گروهي، از نظر اجتماعى دشوار مىشود.
|
|
مثال:
|
يک دسته نوجوان تبهکار که در جوامع غربى يافت مىشوند، بهترين نمونهٔ رفتار انحرافى گروهى را نشان مىدهند. عضو اين دسته که از قواعد دسته خود پيروى مىکند، در واقع، چشمداشتهاى همگنان خود را رعايت مىکند، ولى همگى اعضاء اين دسته بهگونهاى دستهجمعى معيارهاى جامعهٔ متعارف خود را زير پا مىگذارند.
|
|
| تبيينهاى زيستشناختى انحراف
|
|
برخى از جامعهشناسان بر اين باور هستند که عوامل زيستشناختى مانند نقض جسمانى و وضعيت خاص ژنتيک، را بايد علت انحراف اجتماعى دانست. توجيههاى زيستشناختى با انتقادهاى فراوان روبهرو بوده و پشتيبانى چندانى را نتوانستهاند بهخود جلب کنند.
|
|
سزار لومبروزو، جرمشناس ايتاليائى سدهٔ نوزدهم، پيشاهنگ دانشمندانى بوده است که مىکوشند رفتار انحرافآميز را برحسب وضعيت جسمانى توجيه کنند. او در نوشتههاى خود اظهارنظر کرد که يک جنايتکار از نظر زيستشناختى عقبافتادهتر از يک آدم معمولى است و از نظر وضعيت جسمانى به نياکان ماقبل تاريخ بيشتر شباهت دارد تا به معاصران خود. کارلگورينگ، شاگرد لومبروزو که پس از مرگ او کار خود را دنبال کرد، کشف کرد که ميان جنايتکاران و بقيه مردم، تفاوت جسمانى مهمى وجود ندارد.
|
|
مثال:
|
شخصى که آروارهها و استخوانهاى گونهٔ بيش از حد بزرگ، چشمهاى عجيب و غريب، دستهاى بيش از اندازه بلند، انگشتان چاق و بلند و دندانهاى غيرمعمولى دارد، با الگوى جنايتکار لومبزوزو بسيار جور درمىآيد.
|
|
ويليامشِلدون، انسانشناس جسمانى آمريکائي، سه وضعيت جسمانى اساسى را تشخيص داد که عبارتند از: گرد و چاق، عضلاني، استخواني.
|
|
شلدون کوشيد تا شخصيت و رفتار فرد را به نوع بدن خود مرتبط سازد. او از تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد کسى که جسم عضلانى دارد، احتمال تبهکارى وى از همه بيشتر است، زيرا اينگونه افراد، زورگو، پرتوان و عصبى هستند. او کشف کرد که افراد گرد و چاق معمولاً مهربان و آسايشطلب هستند، ولى اشخاص استخوانى بسيار حساس و تا اندازهاى گوشهگير هستند.
|
|
الئنور و شلدون گلوک براساس سنخشناسى ويليام شلدون، در سال ۱۹۵۶ نتايج تحقيقات وى را منتشر کردند که در آن، پانصد پسر جوان بزهکار با پانصد جوان معمولى مورد مقايسه قرار گرفتند. آنها کشف کردند که از نظر آماري، درصد چشمگيرى از جوانان بزهکار، از سنخ عضلانى هستند.
|
|
پژوهش دربارهٔ رابطهٔ ميان رفتار انحرافآميز و الگوهاى توزيع کروموزومها، هنوز هم انجام مىگيرد، گرچه کوششهاى گوناگون مجابکنندهاى برضد هرگونه نظريهٔ مبتنى بر ارتباط اين دو عامل، نيز صورت گرفتهاند. طبق اين نظريه، يک مرد بهنجار الگوى کروموزوم XY دارد و يک زن بهنجار نيز الگوى XY را نشان مىدهد. برخى از پژوهشگران بر اين عقيده هستند که افرادى که جنايتکار بهدنيا مىآيند، الگوى کروموزوم XYY دارند.
|
|
مثال:
|
ريچارد اِسپِک که در سال ۱۹۶۶ متهم به کشتن هفت پرستار در شيکاگو شده باشد، الگوى کروموزوم XYY داشت. پس از کشف اين قضيه، پژوهشهاى گوناگونى در ايالات متحد انجام گرفته بودند تا ببينند که آيا ميان الگوى کروموزوم و رفتار انحرافآميز هرگونه رابطهاى وجود دارد يا نه. تا اين زمان، هيچگونه دليلى دال بر رابطهٔ ميان الگوى کروموزوم و انحراف، پيدا نشده است.
|
|
| تبيينهاى روانشناختى انحراف
|
|
بسيارى از روانشناسان انحراف را برحسب نقص شخصيت توجيه مىکنند؛ به اين معنا که برخى از گونههاى شخصيت بيشتر از گونههاى ديگر به انحراف اجتماعى گرايش دارند.
|
|
زيگموند فرويد خود را به سه بخش، او، خويشتن و فراخويشتن تقسيم کرده است. او، بخش ناخودآگاه، غريزي، وادارنده و اجتماعىنشدهٔ خود را نشان مىدهد. خويشتن، بخش خودآگاه و معقول خود را مىنماياند. به اين بخش، 'دروازهبان' شخصيت نيز مىگويند، زيرا واسطه رابطهٔ متقابل او و فراخويشتن است. فراخويشتن به آن بخشى از خود اطلاق مىشود که ارزشهاى فرهنگى را جذب مىکند و بهعنوان وجدان، کار مىکند. آنهائى که به مکتب روانشناختى وابسته هستند، معتقد هستند که زمانى رفتار انحرافآميز پيش مىآيد که او نظارتناپذير و بسيار فعال در ترکيب با فراخويشتنِ کمفعاليت ظاهر مىشود، حال آنکه در اين ميان، خويشتن بىتفاوت مىماند و در راهنمائى رفتار فرد نقشى ايفاء نمىکند.
|
|
مثال:
|
هرگاه کسى گرسنه مىشود و به غذا نياز مىيابد، او از وى مىخواهد که با هر وسيلهاى که در دسترس هست، اين نياز را برآورده سازد. اگر فراخويشتن بسيار ضعيف باشد و نظارت چندانى بر او نداشته باشد، شخص وارد رستورانى مىشود و غذاى سرميز کسى را برمىدارد و مىخورد. در اين موقعيت، خويشتن به اين شخص خطرهاى احتمالى اين عمل را گوشزد نمىکند و فراخويشتن نيز به او علامت نمىدهد که اين نوع رفتار از نظر اخلاقى و اجتماعى قابلقبول نيست.
|