دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
قصهٔ عالی
يکى بود يکى نبود. دو تا بردار بودند. يکى از آنها شش پسر داشت و يکى شش دختر. |
برادرى که شش دختر داشت روى سکوئى نشسته بود. برادرش آمد از کوچه رد شود با شوخى و کنايه گفت: |
- 'پدر شش دختر! سلام. پدر شش ماده سگ سلام!' |
اين برادر هم از عصبانيت گفت: 'پدر شش قرم... ! سلام عليک!' |
پدر شش دختر با گريه و ناراحتى آمد خانه و به دخترهايش گفت: |
- 'برادرم با کنايه به من گفت: 'پدر شش ماده سگ سلام! من هم به او گفتم اى پدر شش قرم... سلام عليک!' |
يکى از دخترهاى مرد گفت: 'پدر ناراحت نباش، گريه هم نکن. چرا گريه مىکني. من الان مىروم به پسرهايش مىگويم هر کدام از شما غيرت داريد بيائيد با من همسفر شويد تا برويم شهر!' |
دختر بلند شد و بهطرف خانهٔ عمويش رفت و گفت: |
- 'عمو سلام' |
عمويش گفت: 'سلام عليک.' |
دختر گفت: 'عمو! هر کدام از پسرهايت را که اهل کار هستند حاضر کن همراه من بيايد. صبح، من که دختر هستم، مىخواهم بروم شهر پول در بياورم. تو يکى از پسرهايت را با من همراه کن برويم به شهر غريب پول در بياوريم تا ببينم کداميک از ما غيرتى است و بيشتر مىتواند کار کند و پول دربياورد.' |
مرد پسر وسطى خودش را حاضر کرد. سفرهاى براى او فراهم کرد. براى دختر هم سفرهاى فراهم کردند. صبح آنها به راه افتادند. رفتند و رفتند تا به يک سنگ بزرگ رسيدند. ديدند روى سنگ دو تا علامت است که هر کدام يک راه را نشان مىدهد. يک طرف سنگ نوشته بود: 'هر کس از اين راه رفته است سالم و سلامت برنگشته است.' روى طرف ديگر نوشته بودند: 'هر کس از اين راه رفته است سالم و سلامت برگشته است.' |
دختر به پسر عمويش گفت: 'تو پسر هستى از راه کم خطر برو من هم از اين راه بدون برگشت مىروم. اگر برنگشتم برنگشتم. من به جهنم اما تو سالم بمانى بهتر است!' |
دختر به راه افتاد. پسر هم به راه افتاد. زمستان بود. پسر آواره و دربهدر از اين ده به آن ده رفت. روى گلخن حمام خوابيد و بيدار شد. |
از آن طرف هم دختر رفت و جلوى مغازهٔ يک پيرمرد رسيد و ايستاد. دختر لباس مردانهاى تنش کرده بود و همه خيال مىکردند پسر است، مرد مغازهدار پرسيد: |
- 'کيستي؟ چرا اينجا ايستادهاي؟ چه مىخواهى بگو تا آرزويت را برآورده کنم.' |
دختر گفت: 'آقا! من آمدهام اينجا مىخواهم کار کنم. اگر توى خانهکار باشد مىتوانم توى مغازه هم کار باشد مىتوانم.' |
مرد مغازهدار گفت: 'باشد بيا مغازهام بنشين. غروب که شد تو را مىبرم به خانهٔ خودمان. اگر زنم قبول کرد تو را توى خانهٔ خودمان نگه مىداريم. چند ماه بمان کارت را ببينم بعد راجع به حق و حقوقت صحبت مىکنيم.' |
دختر تا غروب در مغازهٔ مرد نشست. غروب با مرد به خانهٔ آنها رفت. مرد يک پسر بزرگ و يک زن داشت. مرد به زنش گفت: 'اين پسر را از مغازه به خانه آوردهام تا به تو کمک کند. کارى توى خانه داشتى انجام مىدهد. کار بيرون داشتى انجام مىدهد. تا دو ماه بدون حق و حقوقش را مىدهيم.' |
زن گفت: 'خوب است.' بعد از دختر که لباس مردانه پوشيده بود پرسيد: |
- 'پسرم، اسمت چيست؟' |
دختر گفت: 'اسمم عالى است.' |
زن نگاه کرد ديد 'عالي' عجب عالى کار مىکند. انگار صد سال است که سنگ اين خانه را کار گذاشته است. آنقدر قشنگ کار مىکرد که نگو و نپرس! |
روزى دو دفعه هم اگر او را به مغازه مىفرستاد مىرفت و با سليقه و دقت همهٔ کارها را انجام مىداد، يک ماه بيشتر کار نکرده بود که زن به شوهرش گفت: |
- 'حق و حقوق عالى را بگو، چون خيلى خوب کار مىکند. با هنر و با سليقه است. ' |
قرار شد ماهى پنج تومان به او حقوق بدهند. آن زمانها پنج تومان خيلى پول بود. گفتند توى اين ما هم اينقدر پول خواهيم داد، يک دست لباس هم خواهيم داد. هر وقت هم خواستى به خانهات بروى پدر و مادرت را ببينى و برگردي.' |
دختر چهار پنج ماه در آنجا کار کرد. روزى پسر به مادرش گفت: |
- 'به نظر مىآيد عالى دختر باشد. چون به کار روفت و روب خانه با سليقه و دقت بيشترى مىرسد. غذاهاى خوشمزه مىپزد. کارهايش بيشتر به دخترها شبيه است.' |
زن گفت: 'حالا که اينطور است با عالى برو به باغ گل برويد. در باغ گل کنار 'گُل حوض' چند تا صندلى گذاشتهاند جا براى خوابيدن و نشستن هم هست. عالى را بفرست برود گردش. خودت کمى گل سرخ بچين و زير ملحفهٔ او بريز. بعد از اينکه او روى گلها نشست تو نگاه کن ببين ملحفه خيس است يا خشک. اگر خشک باشد بدان که او دختر است اگر خيس باشد بدان او پسر است.' |
دختر، دختر عارف و دانائى بود. پسر را به خواب داد. ديد ملحفه خشک است. از کنار آنها آب مىگذشت. گلها را برداشت خيس کرد و زير ملحفه گذاشت و نشست پسر از خواب بيدار شد. ديد ملحفه خيس است. آمد به مادرش گفت: 'ننه به همان صورت که گفته بودى عمل کردم. ملحفه خيس بود.' |
مادر گفت: 'پسرم اينطور نمىشود. فردا يک لقمه نان و پنير درست مىکنم. با عالى برويد کنار دريا. آنجا اگر دختر باشد از سينههايش مىتوانى بفهمى اگر هم پسر باشد خيالمان راحت مىشود که پسر است.' |
- 'من شنا مىکنم تو مواظب لباسهاى من باش. بعد تو شنا کن من مواظب لباسهاى تو باشم. پسر رفت توى دريا. آن سر دريا که رسيد. دختر اينطرف دريا لخت شد شنا کرد. خودش را شست. تا پسر اينطرف بيايد لباس پوشيد. موهايش را زير کلاهش پنهان کرد و نشست. پسر آمد و گفت: |
- 'عالي! من ديگر دارم لباس مىپوشم. تو هم لباسهايت را در بياور و برو خودت را بشور. برويم خانه.' |
عالى گفت: 'آقا شما خيلى دير کرديد. من همين نزديکىها شنا کردم و درآمدم.' |
آمدند به خانه. ننه پرسيد: 'کجا رفتيد؟ چه شد؟' |
پسر گفت: 'من رفتم شنا، قرار شد او مواظب لباسها باشد تا من بيرون بيايم او خودش را شسته بود و لباس پوشيده منتظر من بود.' |
هر کلکى به او زدند نتوانستند متوجه بشوند دختر است يا پسر تا اينکه يکسال تمام شد. عالى به مرد گفت: 'آقا! حق و حساب مرا برس. يکسال تمام است که دارم کار مىکنم مىخواهم پيش خانوادهٔ خودم برگردم. چشم پدر و مادرم به راه است. من بروم اگر پدر و مادرم راضى بودند دوباره برمىگردم. ' |
زن و شوهر گفتند: 'ما بدون تو نمىتوانيم زندگى کنيم. اگر هم بروى بايد برگردي.' |
بار و بنديل خوبى براى او بستند. يک اسب از طويله درآوردند به عالى گفتند: |
- 'اين اسب را سوار شو برو و هر زمان که برگشتى اسب را سوار شو و بيار.' |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست