|
|
نقش زبان در فرهنگ و سنتهای اجتماعی
|
|
گفتيم که انسانيت انسان با کلام آغاز شده است، يعنى انسانيت از آن روز آغاز شده است که موجودى نيمانسان و نيمحيوان غارنشين يا درخت زي، مغز خود را براى يافتن و اختراع علامات صوتى به کار انداخت تا رموزى را بسازد که شناساى دستهاى از اشياء باشد؛ به سخن ديگر زبان و سخن گوئى با تعقل آغاز شده است و از آن زمان راه تازهاى براى پيشرفت تعقل انسان باز و هموار گرديد که پايانى براى آن قابل تصور نيست. زيرا کلمات براى فکر به مثابه ابزار کار است و روشن است که تکامل مصنوعات تا حدودى مديون تکامل ابزار کار مىباشد. پيدايش کلمات مجرد ظاهراً نتيجه ترقى فکر بشر است که با تفکر انسان ارتباط علت و معلولى دارد در اينباره رالف لينتون گفته است: 'شکى نيست که قوه تکلم انسان با استعداد عالى تفکرش ارتباط بسيار دارد. آنچه که انسان را، حتى بيش از استعدادهاى خاصى که در تفکر و فراگيرى دارد از ديگر جانوران جدا مىسازد همين قوه گفتار است' (رالف لينتون، سير تمدن، ترجمه پرويز مرزبان، ص ۹-۱۱).
|
|
تأثير زبان در سنتهاى اجتماعى قابل ترديد نيست؛ و با استفاده از تکلم مىتوان آموزش و پرورش اطفال را تسريع کرد. چنانکه ما در قبل از وقوع هر حادثهاى مىتواند کودک خود را براى مبارزه يا احتراز از آن آماده سازد، در اينجا آنچه که سبب انتقال پيام است ارتباط شفاهى و کلامى است. به سخن ديگر با تکلم مىتوان هر پيشامدى را اعلام کرد.
|
|
رشد و تکامل زبان به انسان اين فرصت را داده است تا او تجربيات و آموختههاى خود را به نسلهاى آينده منتقل کند و از اين راه به تراکم فرهنگى و گسترش آن يارى رساند. رشد ابزار و ساختههاى انسان بهدست نسلهاى آينده، در سايه انتقال مواريث از راه زبان است. بنابراين حاصل زحمات پيشينيان، يعنى پيامد فعاليتهاى مغز و بازوى نسلهاى فعال گذشته، به نسل آينده منتقل مىشود و گسترش فرهنگى و افزايش ثروتهاى مادى را سبب مىگردد.
|
|
پس بزرگترين فايده کلمات پس از توسعه فکر، آموزش و پرورش است، که انتقال ميراث بشرى را ممکن مىسازد، و بدينسان بيجا نخواهد بود اگر گفته شود که مدنيت مديون آموزش و پرورش است. مىتوان گفت که هر زبانى معرف تجارب گذشتگان است و طرز فکر و ذوق و سليقه هر ملتى در آن منعکس مىباشد و با شناخت آن مىتوان به خصوصيات فرهنگ و تمدن يک ملت پى برد (نراقي، احسان، علوم اجتماعى و سير تکوينى آن، ص ۲۲۵).
|
|
'زبان منحصراً وسيلهٔ انتقال سنتها و آداب و رسوم نيست بلکه خود نيز در آنچه که انتقال مىدهد مؤثر است. معنائى که يک جامعه به يک کلمه مىدهد ناچاراً انعکاس معنوى و مجردى نيز هست؛ مثلاً کلمه 'بانان' طبقه معينى از ميوه را که داراى پارهاى از خصايص مشترک هستند نشان مىدهد، ولى ما با استفاده از اين واژه جنبه معنوى به آن مىدهيم. يعنى به ذکر جزئياتى که سبب تمايز و اختلاف هر يک از اين ميوهها مىگردد توجه نمىکنيم. زبان بهواسطه ماهيت خود طبقهبندى را ايجاد کند. اگر از راه تقليد مىتوانيم عملياتى را که از طريق يک شيء لازم است انجام دهيم بهوسيله زبان نوع حرکت و عملياتى را که بايد در تهيه آن شيء به کار رود مىتوان آموخت. بهوسيلهٔ زبان مىتوان از روشها و گفتار ديگرى که در تهيه و توليد اشياء مفيد است آگاه شد. بنابراين زبان به روايات و سنتها جنب عقلانى مىدهد' .
|
|
گوناگونى شيوه زندگي، اعم از مادى يا غيرمادي، پيدايش فرهنگها و زبانهاى متفاوتى را موجب شده است و مفاهيم الفاظ و نشانهها را تابع خصلت قرار داد اجتماعى نموده است. از اينرو مىتوان گفت که هر فکرى را به هر زبانى مىتوان بيان کرد ولى بايد دانست که قوم يا جامعه خاصى از يک شيء واحد استفاده مىکردند که پيدايش يک لفظ يا کلام مشترک را براى آن شيء سبب شده. روشن است که هر لفظى که در يک سرزمين وضع گردد کار کرد و نقش او براى همان مردم قابل درک است لذا واژه يا کلمه هواپيما براى مردمان بومى استراليا يا مردم بومى مناطق ديگر قابل درک نيست و براى فهم آن لازم است تا چندين جمله به کار برده شود همچنين براى مردمان جوامع متمدن الفاظ و کلماتى که در سرزمينهاى ابتدائى رايج است قابل درک نيست.
|
|
کلمه تابووتوتم و غيره براى بوميان يک مفهوم جا افتاده و بدون توضيح است و حال آنکه براى ما درک و فهم آن نيازمند توضيحات فراوان مىباشد؛ که يقين باز هم آن درکى که بوميان از آن خواهند داشت کاملتر از درکى است که با توضيحات فراوان نصيب ما خواهد شد.
|
|
اهميت و نقش زبان در شناخت فرهنگ و آداب و رسوم و سنن اقوام و قبائل اعم از قبائل ابتدائى يا پيشرفته که به اجمال به آنان اشاره شد، ضرورت همبستگى و پيوند انسانشناسى را با زبانشناسى نشان مىدهد. فردينان دوسوسور (Fcrdinand Dc Saussurc)، استاد زبانشناسى عمومى دانشگاه ژنو اين ضرورت را کشف کرد و زمينه را براى مطالعات زبانشناسى و بهخصوص آن بخش از زبان که در انسانشناسى فرهنگى مورد استفاده قرار مىگيرد، فراهم ساخت. بهنظر سوسور 'زبان عبارت از علائمى است که با حواس مختلف براى برقرار کردن رابطه با ديگران به کار برده مىشود' . وى تقسيمبندى سهگانهاى را که عبارت از زبان، سخن و گفتار است از اين مقوله ارائه مىدهد. بهنظر وى زبان اشکال مختلفى دارد و متشکل از اجزاء متفاوت و عجيب است. براى تحقيق علمى بايد در ميان اين توده مختلفالجنس علائم، دستههائى را يافت که شباهتهائى دارند و روابط بين آنان نظامى را بهوجود مىآورد. به سخن ديگر بايد عناصرى را جمع کرد که به يکديگر وابسته هستند. چنين نظامى سخن است که به قول وى وحدت زبان را بهوجود مىآورد. سخن يک پديده اجتماعى است و مربوط به گروهها است و در فرد خاصى منحصر نيست. گفتار برعکس سخن است:
|
|
عملى است فردى و فيزيولوژيک که هر فرد انجام مىدهد. به سخن ديگر هر فرد آزاد است که حرف بزند يا سکوت کند ولى اگر حرف زد نمىتواند قواعد و دستور سخن را تغيير دهد لذا موضوع علم زبانشناسى سخن است نه گفتار (شيباني، مکتب اصالت ساخت، نامه علوم اجتماعي، مؤسسه تحقيقات علوم اجتماعى دانشگاه تهران، دوره اول شماره ۲ زمستان ۱۳۴۷، ۳۱-۳۲)
|
|
|
عوامل سياسى از قبيل هجوم يک قوم برتر بر قوم ديگر در پذيرفتن زبان فاتحان و چه
بسا، تجديد حيات زبان مرده يک ملت نقش داشته است. حتى حکام داخلى يک کشور با
برنامهريزىهاى خود مىتوانند در احياء و تغيير زبان مؤثر باشند. تحولات اقتصادى و
انقلابات اجتماعى دگرگونى در نظامهاى معيشتى و آداب و رسوم و شيوه زندگى مردم را
بهوجود آورده است وسبب پيدايش فرهنگهاى مختلف گرديده است، مثلا توسعه کشاورزى در
هزارههاى گذشته فرهنگهاى متمايز ايرانى يوناني، لاتين و غيره را بهوجود
آوردهاند که بخشى از خصوصيات آنها در زبان آنها منعکس مىباشد امروزه مطبوعات و
عمدتاً وسايل ارتباط جمعى در وحدت زبانها و بهطور کلى فرهنگها بسيار مىکوشند.
از اينرو در ايجاد يک زبان بينالمللى کارهائى صورت گرفته، ولى باز هم اختلاف
زبانها به نحو قابل ملاحظهاى نه تنها در سطح کره زمين بلکه در درون کشورها مشاهده
مىشود. به سخن ديگر تمدن مشترک به سختى مىتواند مبين رواج زبان مشترک باشد، مثلاً
در کشورهاى اروپاى غربى علىرغم حاکميت نظام صنعتى و سرمايهدارى و وجه اشتراک
فراوان زبانهاى آنها مشترک نيستند.
|
|
در عين حال اختراعات مهم مسئله زبان و يکنواختَسازى و اشاعه آن را مطرح مىسازد،
مثلاً بسيارى از الفاظ و عبارات فنى و مکانيکى در زبانهاى مختلف جهان وارد شده که
بيشتر ريشه در زبان کشورى دارد که اختراع در آن صورت گرفته است. علاوه بر الفاظ که
بخش اعظم افکار بشر را بيان مىکنند، علائم و نشانههاى ديگر مثل نقاشي، موسيقي،
اسطوره، معماري، مجسمهسازى و غيره نيز انتقالدهندهٔ افکار مىباشند و به يارى
آنها انسان مىتواند مجموعههاى پيچيده فرهنگ خود را حتى از نسلى به نسل ديگر منتقل
سازد.
|