|
|
خان زمان و خان اعظم کوکلتاش
|
|
در عهد جلالالدين اکبر، بزرگان ديگر هم بهکار ادب و شعر توجه خاص داشتند مانند خان زمان متخلص به 'سلطان' و خان اعظم کوکلتاش برادر همشير اکبر. اين دو هم به شيوهٔ بزرگان عهد، شاعران را به جاه و مال مىنواختند چنانکه گويندگانى بزرگ مثل غزالى مشهدى در خدمت خان زمان، و جعفر هروى، سهمى، مدامى، بدخشى و مقيمى در ملازمت خانِ اعظم بهسر مىبردند. اين رباعى از خان اعظم کوکلتاش است:
|
|
عشق آمد و از جنون برومندم کرد |
|
وارسته ز صحبت خردمندم کرد |
آزاد ز بند دين و دانش گشتم |
|
تا سلسلهٔ زلف کسى بندم کرد |
|
|
|
زمانه بيگ مهابتخان خانخانان
|
|
زمانه بيگ مهابتخان خانخانان از رجال بزرگ ايرانى است که 'فهمى بس بلند و حوصلهاى فراخ داشته، با شعراى عصر کريمانه پيش مىآمد و هر سخنورى را به قدر حالت تعظيم مىکرد و خود به حسب تکليف وقت شعر مىگفت، ديوان مختصرى دارد...' (سفينهٔ خوشگو). پسر اين زمانه بيگ يعنى،
|
|
خان زمان بهادر، ميرزا امانالله متخلص به 'امانى' هم پزشکى مىدانست و در شعر شاگرد مرشدخان بود. از او است:
|
|
بر دور جام ما بنويسيد نام ما |
|
تا نام ما به دور بماند زجام ما |
دوران اگر به کام نگرديد گو مگرد |
|
اين بس که دور جام بگردد به کام ما |
|
ز دست رفتم و ذوق مى از دماغ نرفت |
|
خراب گشتم و از دل غم اياغ نرفت |
اگر شراب نباشد به کعبه نتوان شد |
|
کسى به خانهٔ تاريک بىچراغ نرفت |
|
بيگانهٔ خويشم آشنا مىخواهم |
|
در پهلوى عندليب جا مىخواهم |
چون غنچه مهياى شکفتن شدهام |
|
تحريک نسيمى از صبا مىخواهم |
|
|
| تبار خواجه ارجاسب اميدى تهرانى
|
|
تبار خواجه ارجاسب اميدى تهرانى از خاندانهاى بزرگ رياست و صدرات در عهد گورکانيان هند بود. دربارهٔ نياى اعلاى اين خاندان يعنى خواجه ارجاسب اميدى رازى. پسرش خواجه محمّد طاهر نيز شعر مىسرود ولى اختصاصش بيشتر به ترسّل و انشاء بود. فرزند او خواجه محمّد شريف متخلّص به 'هجرى' در عهد شاه طهماسب صفوى (۹۳۰-۹۸۴ هـ) چند سال وزارت بيگلربيگى خراسان داشت و غزل را خوب مىسرود. وفاتش در ۹۸۴ هـ اتفاق افتاد. از او است:
|
|
آتشِ خرمنِ من سوخته خرمن داند |
|
همچو من سوختهاى سوزدل من داند |
بىغمان پاى به دامان فراغت دارند |
|
پايِ عشّاق کجا لذّت دامن داند |
هجرى از روى تو و بوى تو مىبايد فيض |
|
باغبان قدر گل و لذّت گلشن داند |
|
اى ياد تو پيوسته انيس دل ناشاد |
|
گر از تو فراموش کن از که کنم ياد |
هر گل به لباسى از تو با پيرهن چاک |
|
هر مرغ به رنگى زتو در ناله و فرياد |
هجرى نشود کار تو از زلف بتان راست |
|
گويا که ز روز ازل اين طرح کج افتاد |
|
|
دو پسر ديگر خواجه محمّد طاهر يعنى خواجه ميرزا احمد و خواجه خواجگى به شعر و ادب داشتند و از اين سه برادر پسران مشهور برجاى ماندند.
|
|
|
خواجه غياثالدين محمد اعتمادالدوله
|
|
خواجه غياثالدين محمد اعتمادالدوله برادر خواجه محمد طاهر و صلى مردى اديب و دانشمند و در انشاء توانا بود، خطّى خوش و تتبعّى بسيار در ديوانهاى استادان داشت و بر سرِ همهٔ اينها مردى خوشرفتار و کارگزار و نيکو گفتار بود.
|
|
به هرحال رجال اين خاندان بزرگ تا اواخر عهد گورکانيان هند عهدهدار مقامهاى بلند بوده و در بيشتر از مهمات هند دخالت داشتهاند. بيشتر مردان و زنان اين خاندان اهل شعر و ادب و مشوّق شاعران و ادبيان بودهاند، چنانکه به بعضى از آنان اشاره شد، و اما نورجهان بيگم دختر اعتمادالدولهٔ تهرانى که بر اثر تأثيرش در مزاج جهانگير پادشاه قدرت بسيار حاصل کرده بود، زنى تيزهوش و خوشذوق و بديههگوى و لطيفهپرداز بود. از او است:
|
|
از پنجهٔ من چاک گريبان گله دارد |
|
وز گريهٔ من گوشهٔ دامان گله دارد |
سنبل به چمن نافته به چين مشک به تاتار |
|
ز نکهت آن زلف پريشان گله دارد |
گه بت شکنم گاه به مسجد زنم آتش |
|
از مذهب من گبر و مسلمان گله دارد |
در بزم وصال تو به هنگام تماشا |
|
نظاره زجنبيدن مژگان گله دارد |
|
گشادِ غنچه اگر از نسيم گلزارست |
|
کليد قفل دل ما تبسم يارست |
نه گل شناسد و نه رنگ و بو نه عارض و زلف |
|
دل کسى که به حسن و ادا گرفتارست |
|
|
|
خاندان رکنالسلطنه خواجه ابوالحسن تربتى
|
|
خاندان رکنالسلطنه خواجه ابوالحسن تربتى هم يکى از خاندانهاى ايرانى بود که در دستگاه گورکانى هند اعتبار و نفوذ بسيار به هم رسانيد. خواجه ابوالحسن و پسرش خواجه ظفرخان احسن و نوادهاش ميرزا محمد طاهر آشنا ملقب به 'عنايتخان' در پرورش شاعران و ادبيان پارسىگوى شهرت فراوان در عهد خود حاصل نمودند.
|
|
|
ميرزا قوامالدين قزوينى آصفخان
|
|
ميرزا قوامالدين قزوينى آصفخان متخلّص به 'جعفر' از جملهٔ اميران فاضل ايرانى در درگاه تيموريان هند است که از شاعران مشهور عهد خود بود.
|
|
|
رستم ميرزاى صفوى و پسرش ميرزا مراد هم از اينگونه بزرگان ايرانى در ديار هند بودهاند. رستم ميرزا پسر سلطان حسين ميرزا در شعر فدائى تخلص مىکرد و از جملهٔ مشوّقان و حاميان شعراى ايرانى در هند بود. از او است:
|
|
پا برهنه از کفشِ به منّت بهتر |
|
چون نيست وفا، ترک محبت بهتر |
در مذهب من زود به دوزخ رفتن |
|
بسيار ز انتظار جنّت بهتر |
|
برچيده دلم بساط ايمانى را |
|
کج باختهام نرد خدادانى را |
ابروى بتى قبلهنما ساختهام |
|
بر طاق نهادهام مسلمانى را |
|
|
اگر بخواهيم به همين گونه دربارهٔ همهٔ اميران و بزرگان درگاه گورکانيان هند که بيشتر ايرانى يا ايرانىنژاد بوده و به شعر و شاعران پارسى دلنمودگىها مىنمودهاند، سخن گفت کار بسيار به درازا خواهد کشيد. اينان به همان ميزان در نشر پارسى و رسمى کردن آن در سرزمين هند مؤثر بودند که پادشاهان گورکانى، جانشينان ظهيرالدين بابر، در اين راه اثر داشتند. يادشان به خير و نامشان جاويد باد.
|