|
مواجبِ من و يوز باشى صد و يک تومان است! |
|
|
به طنز و شوخى: حقوق و مستمرى ماهيانهٔ من در مقايسه با حقوق مافوق من بسيار ناچيز و اندک است |
|
موجود را به مفقود و يافته را به نايافته مفروش |
|
|
نظير: |
|
|
نقدِ موجود بِهْ که نسيهٔ موعود |
|
|
ـ سرکهٔ نقد بِهْ از حلواى نسيه است |
|
مودّت اهل صفا چه در ورى چه در قفا |
|
مو در رسن مددِ رسن است |
|
مورچهاى که با حضرت سليمان حرف زد نر بود يا ماده؟ |
|
|
نظير: قابيل هابيل را با بيل کشت يا با ميل؟ |
|
مورچه توى آب افتاد فرياد کشيد: آى دنيا را آب برد! |
|
|
نظير: مورچه را آب برد خيال کرد دنيا را آب برده است |
|
مورچه چيست که کلّهپاچهاش باشد! |
|
|
نظير: |
|
|
سگ چيست که پشمش باشد! |
|
|
ـ گنجشک چيست که آبگوشتش باشد |
|
مورچه چيه که دمپائى دوانگشتى بپوشه! (عا). |
|
مورچه در خانهٔ خود پادشاست (پروين اعتصامى) |
|
|
رک: به شهر خويش هر کس شهريار است |
|
مورچه دور استخوان چرب مىگردد |
|
|
نظير: مگس جائى نخواهد رفت جز دکّان حلوائى (سعدى) |
|
مورچه را آب برد خيال کرد دنيا را آب برده است |
|
|
نظير: مورچه توى آب افتاد فرياد کشيد: آى دنيا را آب برد! |
|
مور در خانهٔ خود حکم سليمان دارد |
|
|
رک: به شهر خويش هر کس شهريار است |
|
مور را چون اجل رسد پَر برآرد |
|
|
رک: هلاک مور از پرِ اوست |
|
مور همان بِهْ که نباشد پرش٭ |
|
|
رک: هلاک مور از پرِ اوست |
|
|
|
٭ آن نشنيدى که حکيمى چه گفت |
........................... (سعدى) |
|
موريانه همه چيز را مىخورد جز غم صاحبخانه را |
|
مورى که پَر برارد عمرش رسد به آخر |
|
|
رک: هلاک مور از پر اوست |
|
موش با انبان کار ندارد، انبان با موش کار دارد |
|
|
نظير: |
|
|
ما با ابول کار نداريم، ابول با ما دعوا دارد |
|
|
ـ شکارچى با خرس کار ندارد، خرس با شکارچى کار دارد |
|
موش به سوراخ نمىرفت جارو به دُمش بست٭ |
|
|
نظير: روباه به سوراخ نمىرفت جارو به دمش مىبست |
|
|
|
٭ تمثّل: |
|
|
|
تنگ بُد جاى موش در سوراخ |
بست جاروب نيز بر دنبال (کمال اسمعيل) |
|
موش به همبون کار ندارد همبون به موش کار دارد! |
|
|
رک: موش با انبان کار ندارد... |
|
موش توى خمرهٔ آدم وسواسى مىافتد |
|
|
نظير: توى ديگ آدم وسواسى موش مىافتد |
|
موش را جان کندن، گريه را بازى! |
|
موش زنده بِهْ از گربهٔ مرده |
|
|
نظير: |
|
|
سگ زنده بِهْ که شير مرده |
|
|
ـ يار زنده بِهْ که شُويِ مُرده |
|
|
ـ پهلوان زنده را عشق است |
|
موش کور نخواهد که آفتاب برآيد٭ (سعدى) |
|
|
نظير: نور گيتى فروز چشمهٔ هور |
زشت باشد به چشم موشک کور (سعدى) |
|
|
نيزرک: آقاى کجل نوکر زلفدار نمىخواهد |
|
|
|
٭ به رغم دشمنم اى دوست سايهاى به سر افکن |
که....................... (سعدى) |
|
موش که اجلش برسد سرِ گريه را مىخاراند |
|
|
رک: اجل سگ که برسد به مسجد خرابى مىکند |
|
موش موشک آهسته برو آهسته بيا که گربه شاخت نزنه، انگشت بلور به چشم زاغت نزنه! (عا). |
|
|
نظير: |
|
|
به پسر خان بىاحترامى نبايد کرد |
|
|
ـ سگ اصحاب کهف را چخ نبايد گفت و گربهٔ ابوهُريره را پيشت نبايد کرد |
|
موش و گربه که با هم بسازند دکّان بقّالى خراب مىشود |
|
|
نظير: از صلح ميان موش و گربه |
بر باد روَد دکان بقّال (ايرجميرزا) |
|
موش همسايه دُمش درازتر است |
|
|
رک: مرغ همسايه غاز مىنمايد |
|
مونس فرداى تو امروز تُست٭ |
|
|
رک: برگ عيشى به گور خويش فرست (سعدى) |
|
|
|
٭ عدل تو قنديل شب افروز تُست |
............................ (نظامى) |
|
موى آبجى خاکانداز را آتش زدند! (عا). |
|
|
رک: زمين ترکيد و پيدا شد سرِ خر |
|
موى بلند دُمّ خره، سرخ و سفيد چغندره (عا). |
|
|
رک: نه همين لباس زيباست نشان آدميّت |
|
موى خود را همى خضاب کنى |
خويشتن را همى عذاب کنى |
|
|
رک: نتوان يافت جوانى به خضاب |
|
موى را در چشم ديگران مىبيند و شاه تير را در چشم خود نمىبيند |
|
|
رک: کاه را در چشم ديگران مىبيند و ... |
|
موى سر از دل آب مىخورد |
|
موى گيرم سيه کنى به خضاب |
نارى ديده را چه خواهى کرد؟٭ |
|
|
رک: نتوان يافت جوانى به خضاب |
|
|
|
٭ شعر از شوريدهٔ شيرازى است که در قطعهٔ کوتاهى در شکايت از پيرى سروده است. اينک چند بيت از آن قطعه: |
|
|
|
موى گيرم سيه کنى به خضاب |
تارى ديده را چه خواهى کرد؟ |
|
|
|
تارى ديده بِهْ شود به دوا |
قدّ خم گشته را چه خواهى کرد؟ |
|
|
|
قدّ خم گشته راست شد به عصا |
عضو خوابيده را چه خواهى کرد؟ |
|
موئى به ريسمان کمک است |