خیزید و خز آرید که هنگام خزانست |
|
باد خنک از جانب خوارزم وزانست |
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست |
|
گویی به مثل پیرهن رنگرزانست |
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست |
|
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار |
|
طاووس بهاری را، دنبال بکندند |
|
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند |
خسته به میان باغ به زاریش پسندند |
|
با او ننشینند و نگویند و نخندند |
وین پر نگارینش بر او باز نبندند |
|
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار |
|
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست |
|
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست |
دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست |
|
گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست |
بویش همه بوی سمن و مشک ببردست |
|
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار |
|
بنگر به ترنج ای عجبیدار که چونست |
|
پستانی سختست و درازست و نگونست |
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست |
|
زردیش برونست و سپیدیش درونست |
چون سیم درونست و چو دینار برونست |
|
آکنده بدان سیم درون لل شهوار |
|
نارنج چو دو کفهی سیمین ترازو |
|
هردو ز زر سرخ طلی کرده برونسو |
آکنده به کافور و گلاب خوش و لل |
|
وانگاه یکی زرگر زیرکدل جادو |
با راز به هم باز نهاده لب هر دو |
|
رویش به سر سوزن بر آژده هموار |
|
آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته |
|
چون جوژگکان از تن او موی برسته |
مادرش بجسته سرش از تن بگسسته |
|
نیکو و باندام جراحتش ببسته |
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته |
|
وآویخته او را به دگر پای نگونسار |
|
وان نار بکردار یکی حقهی ساده |
|
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده |
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده |
|
توتو سلب زرد بر آن روی فتاده |
بر سرش یکی غالیهدانی بگشاده |
|
واکنده در آن غالیه دان سونش دینار |
|
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد |
|
در معصفری آب زده باری سیصد |
بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد |
|
وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد |
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد |
|
زنگی بچهای خفته به هر یک در، چون قار |
|
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید |
|
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید |
نزدیک رز آید، در رز را بگشاید |
|
تا دختر رز را چه به کارست و چه باید |
یک دختر دوشیزه بدو رخ نماید |
|
الا همه آبستن و الا همه بیمار |
|
گوید که شما دخترکان را چه رسیدهست؟ |
|
رخسار شما پردگیان را بدیدهست؟ |
وز خانه شما پردگیان را که کشیدهست؟ |
|
وین پردهی ایزد به شما بر که دریدهست؟ |
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیدهست؟ |
|
گردید به کردار و بکوشید به گفتار |
|
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم |
|
از بهر شما من به نگهداشت فتادم |
قفلی به در باغ شما بر بنهادم |
|
درهای شما هفته به هفته نگشادم |
کس را به مثل سوی شما بار ندادم |
|
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار |
|
امروز همی بینمتان «بارگرفته» |
|
وز بار گران جرم تن آزار گرفته |
رخسارکتان گونهی دینار گرفته |
|
زهدانکتان بچهی بسیار گرفته |
پستانکتان شیر به خروار گرفته |
|
آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار |
|
من نیز مکافات شما باز نمایم |
|
+اندام شما یک به یک از هم بگشایم |
از باغ به زندان برم و دیر بیایم |
|
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم |
اندام شما زیر لگد خرد بسایم |
|
زیرا که شما را بجز این نیست سزاوار |
|
دهقان به درآید و فراوان نگردشان |
|
تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان |
وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان |
|
ور زانکه نگنجند بدو در فشردشان |
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان |
|
وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار |
|
آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان |
|
برپشت لگد بیست هزاران بزندشان |
رگها ببردشان، ستخوانها بکندشان |
|
پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان |
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان |
|
تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار |
|
آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان |
|
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان |
خونشان همه بردارد و جانشان و روانشان |
|
وندر فکند باز به زندان گرانشان |
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان |
|
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار |
|
یک روز سبک خیزد، شاد و خوش و خندان |
|
پیش آید و بردارد مهر از در و بندان |
چون در نگرد باز به زندانی و زندان |
|
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان |
گل بیند چندان و سمن بیند چندان |
|
چندانکه به گلزار ندیدهست و سمنزار |
|
گوید که شما را به چسان حال بکشتم |
|
اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم |
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم |
|
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم |
بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم |
|
گفتم که شما را نبود زین پس بازار |
|
امروز به خم اندر نیکوتر از آنید |
|
نیکوتر از آنید و بیآهوتر از آنید |
زندهتر از آنید و بنیروتر از آنید |
|
والاتر از آنید و نکو خوتر از آنید |
حقا که بسی تازهتر و نوتر از آنید |
|
من نیز از این پس ننمایمتان آزار |
|
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم |
|
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم |
بر فرق شما آب گل سوری بارم |
|
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم |
من خوب مکافات شما باز گزارم |
|
من حق شما باز گزارم به بتاوار |
|
آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد |
|
دهقان و زمانی به کف دست بدارد |
بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد |
|
عود و بلسان بویش در مغز بکارد |
گوید که مرا این می مشکین نگوارد |
|
الا که خورم یاد شه عادل مختار |
|
سلطان معظم ملک عادل مسعود |
|
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود |
از گوهر محمود و به از گوهر محمود |
|
چونانکه به از عود بود نایرهی عود |
دادهست بدو ملک جهان خالق معبود |
|
با خالق معبود کسی را نبود کار |
|
شاهی که ز مادر ملک و مهتر زادهست |
|
گیتی بگرفتهست و بخوردهست و بدادهست |
ملک همه آفاق بدو روی نهادهست |
|
هرچ آن پدرش مینگشاد او بگشادهست |
هرگز به تن خود به غلط در نفتادهست |
|
مغرور نگشتهست به گفتار و به کردار |
|
شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد |
|
شاهی که شکارش بجز از شیر نباشد |
یک نیمهی گیتی ستد و سیر نباشد |
|
تا نیمهی دیگر بگرد دیر نباشد |
این یافتن ملک به شمشیر نباشد |
|
باید که خداوند جهاندار بود یار |
|
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک |
|
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک |
تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک |
|
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک |
چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک |
|
چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار |
|
شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد |
|
نینی که تهیدست خود او شیر بگیرد |
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد |
|
آنگه که بگیرد ، زبر و زیر بگیرد |
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد |
|
گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار |
|
آن روز که او جوشن خر پشته بپوشد |
|
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد |
چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد |
|
بندش به هم اندرشود از بسکه بکوشد |
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد |
|
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار |
|
ای شاه! تویی شاه جهان گذران را |
|
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را |
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را |
|
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را |
با ملک چکارست فلان را و فلان را |
|
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار |
|
هر کو بجز از تو به جهانداری بنشست |
|
بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست |
دادار جهان ملک وقف تو کردست |
|
بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست |
از وقف کسان دست بباید بسزا بست |
|
نیکو مثلی گفتهست «النار و لاالعار» |
|
جدان تو از مادر از بهر تو زادند |
|
از دهر بدین ملک ز بهر تو فتادند |
این ملک به شمشیر برای تو گشادند |
|
خود ملک و شهی خاصه ز بهر تو نهادند |
زین دست بدان دست، به میراث تو دادند |
|
از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار |
|
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی |
|
کس را نبود با تو درین باب سپاسی |
زین، دادگری باشی و زین حق بشناسی |
|
پاکیزهدلی، پاک تنی، پاک حواسی |
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی |
|
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار |
|
ای بار خدای و ملک بار خدایان |
|
ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان |
ای راهنمای به سر راهنمایان |
|
ای بسته گشای در هربسته گشایان |
ای ملک زدایندهی هر ملکزدایان |
|
ای چارهی بیچاره و ای مفرغ زوار |
|
ای بار خدای همه احرار زمانه |
|
کز دل بزداید لطفت بار زمانه |
کردار تو ضد همه کردار زمانه |
|
در پشت عدویت تو کنی بار زمانه |
از پای افاضل تو کنی خار زمانه |
|
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار |
|
تو زانچه بگفتند بسی بهتر بودی |
|
برجان و روان پدرانت بفزودی |
چندانکه توانستی رحمت بنمودی |
|
چندانکه توانستی ملکت بزدودی |
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی |
|
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار |
|
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی |
|
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی |
همواره همیدون به سلامت بزیادی |
|
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی |
وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی |
|
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار |
|