|
|
|
از مهمترين فوايد سفر پند آموختن از سرنوشت اقوام گذشته و پى بردن به علل پيشرفت و تعالى ملتها يا سقوط و هبوط آنها است.
|
|
قُل سيرٌوا فِىاَلارضِ ثٌمّ انٌظرٌوا کَيفَ کٰان عاقبةاْلمکذّبين (قرآن کريم، سورهٔ انعام، آيهٔ ۱۱)
|
|
(بگو در زمين سير و سفر کنيد و بنگريد که عاقبت کار کسانىکه آيات و نشانههاى خداوند را باور نداشتند و تکذيب مىکردند چگونه بود).
|
|
در طول سفر آدمى با آثار و ويرانههاى شهرهائى برخورد مىکند که روزگارى در نهايت آبادانى بودهاند. اين شهرها پايتخت پادشاهان و فرمانروايانى بوده، که در کاخهاى مجللِ بنا شده بر روى خون و استخوان فقراء و زحمتکشان مىزيستند. اين شهرها و کاخها در اوج زيبائى و شکوه و آبادى بودند و اقامتگاه کسانى بود که با اتکاء به قدرت خويش، با زور سرنيزه و سلاح، ميليونها انسان بىگناه را استثمار مىکردند و يا به بردگى گرفتن هزاران تن از همنوعان ضعيف خود زندگى پُررونق و شکوهمندى براى خود مىساختند. اما دير نپائيد که حوادث روزگار يا دست اجل طومار زندگى آنان را درهم پيچيد و شيرازهٔ حيات پر جلال و شوکت آنها را از هم گسست. آن پيکرههائى که در بسترهاى راحت مىآراميدند و ملبس به لباسهاى پرزرق و برق و فاخر و جواهرنشان بودند. به دل خاک سپرده شدند و در اندک زمانى متعفن و متلاشى شد و بالاخره به خاک تبديل گشتند. آن قصرهاى مجلل و افسانهاى ويران شدند و کنام لاشخوران و لانهٔ جغدان گرديدند. آرى چنين است شيوهٔ روزگار که دير يا زود فريادهاى آمرانهٔ فرمانروايان خودکامه و گردنکشان و کشورگشايان ستمگر را خاموش مىکند و سرهاى تاجداران را به خاک مىسايد و پيکرهائى که از خون مظلومان و بينوايان فربه شدند، به خاک سياه تبديل مىکند:
|
|
فَاعَتِبرٌو يٰا اٌوليَالابصٰارْ
|
|
اگر بناهاى تاريخي، کاخها و گنجينهها و اشيائى که در معرض تماشاى جهانگردان است زبان و بيان داشتند، چه بسيار داستانهائى که از ساکنان و صاحبان گذشتهٔ خود مىگفتند و چه افسانههائى که از قدرت و عظمت و غرور و نخوت و ستم پادشاهان يا مهربانى و نکوئى مردمان گذشته بر زبان مىآوردند.
|
|
|
هر ذرهٔ خاک ارگ رازى دارد
|
هر کنگرهاش ز فخر نازى دارد
|
|
گر باز کند زبان به صحبت خشتى
|
دانى که چه سوزى و چه سازى دارد.*
|
|
|
پهنهٔ خاک زمين سرشار از خاطراتى شگفتانگيز، از شهرها و تمدنهائى است نظير کار تاژ، فينيقيه، بابل، سومر، اکد، ماده، هخامنشي، نيل، يونان و روم و... است. هماکنون تنها نشانى که از آن همه هياهو و جلال و شکوه باقى مانده يادى نامى است که جاودانه بر تارک تاريخ نقش بسته است: نامى نيکو و يادى گرامي، اگر صاحبنام در ايام حيات خود در جهت کمال و در راه آسايش و آرامش خلق گام برداشته است يا نامى زشت و مورد لعن و نفرين چنانچه صاحبنام در چند روز عمر او بهدليل رفاه مادى و برخوردارى از نعمات و ارضاء روح سرکش شهوات نفسانى و... از هيچ جنايتى خوددارى نمىکرده است.
|
|
* اين شعر از آموزگارى دلسوخته به نام حاج محمود توحيدى است که به همت بانوئى دانشمند در بخشى از ارگ بم کرمان، زينتبخش ديوار قهوهخانهٔ سنتى شده است.
|