چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان


باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان    از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان
باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد    باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان
باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم    از بت چونین جدایی الغیاث ای دوستان
باز ناگه بلعجب وارم پس چادر نشاند    آفتابی را هبایی الغیاث ای دوستان
باده‌خواران باز رخ دارند زی صحرا و نیست    در همه صحرا گیایی الغیاث ای دوستان
بنگه هادوریان را ماند این دل کز طمع    هر دمش بینم به جایی الغیاث ای دوستان
جادوی فرعونیان در جنبش آمد باز و نیست    در کف موسی عصایی الغیاث ای دوستان
خواهد اندر وی همی از شاخ خشک و مرغ گنگ    هر زمان برگ و نوایی الغیاث ای دوستان
دیده‌ی روشن جز از من در همه عالم که داد    در بهای توتیایی الغیاث ای دوستان
از برای انس جان انس و جان ای سرفراز    مر سنایی را چو نایی الغیاث ای دوستان


همچنین مشاهده کنید