در میکده با حریف قلاش |
|
بنشین و شراب نوش و خوش باش |
از خط خوش نگار بر خوان |
|
سر دو جهان، ولی مکن فاش |
بر نقش و نگار فتنه گشتم |
|
زان رو که نمیرسم به نقاش |
تا با خودم، از خودم خبر نیست |
|
با خود نفسی نبودمی کاش |
مخمور میم، بیار ساقی |
|
نقل و می از آن لب شکر پاش |
در صومعهها چو مینگنجد |
|
دردی کش و میپرست و قلاش |
من نیز به ترک زهد گفتم |
|
اینک شب و روز همچو اوباش |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
ای روی تو شمع مجلس افروز |
|
سودای تو آتش جگرسوز |
رخسار خوش تو عاشقان را |
|
خوشتر ز هزار عید نوروز |
بگشای لبت به خنده، بنمای |
|
از لعل، تو گوهر شب افروز |
زنهار! از آن دو چشم مستت |
|
فریاد! از آن دو زلف کین توز |
چون زلف، تو کج مباز با ما |
|
از قد تو راستی بیاموز |
ساقی بده، آن می طرب را |
|
بستان ز من این دل غم اندوز |
آن رفت که رفتمی به مسجد |
|
اکنون چو قلندران شب و روز |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
ای مطرب عشق، ساز بنواز |
|
کان یار نشد هنوز دمساز |
دشنام دهد به جای بوسه |
|
و آن نیز به صد کرشمه و ناز |
پنهان چه زنم نوای عشقش؟ |
|
کز پرده برون فتاده این راز |
در پاش کسی که سر نیفکند |
|
چون طرهی او نشد سرافراز |
در بند خودم، بیار ساقی |
|
آن می که رهاندم ز خود باز |
عمری است کز آروزی آن می |
|
چون جام بماندهام دهن باز |
گفتی که: بجوی تا بیابی |
|
اینک طلب تو کردم آغاز |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
ساقی، بده آب زندگانی |
|
اکسیر حیات جاودانی |
می ده، که نمیشود میسر |
|
بیآب حیات زندگانی |
هم خضر خجل، هم آب حیوان |
|
چون از خط و لب شکرفشانی |
گوشم چو صدف شود گهر چین |
|
زان دم که ز لعل در چکانی |
شمشیر مکش به کشتن ما |
|
کز ناز و کرشمه در نمانی |
هر لحظه کرشمهای دگر کن |
|
بفریب مرا، چنان که دانی |
در آرزوی لب تو بودم |
|
چون دست نداد کامرانی |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
وقت طرب است، ساقیا، خیز |
|
در ده قدح نشاط انگیز |
از جور تو رستخیز برخاست |
|
بنشان شر و شور و فتنه، برخیز |
بستان دل عاشقان شیدا |
|
وز طرهی دلربا درآویز |
خون دل ما بریز و آنگاه |
|
با خاک درت بهم برآمیز |
وآن خنجر غمزهی دلاور |
|
هر لحظه به خون ما بکن تیز |
کردم هوس لبت، ندیدم |
|
کامی چو از آن لب شکرریز |
نذری کردم که: تا توانم |
|
توبه کنم از صلاح و پرهیز |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
ساقی، چه کنم به ساغر و جام؟ |
|
مستم کن از می غم انجام |
با یاد لب تو عاشقان را |
|
حاجت نبود به ساغر و جام |
گوشم سخن لب تو بشنود |
|
خشنود شد، از لبت، به دشنام |
دل زلف تو دانه دید، ناگاه |
|
افتاد به بوی دانه در دام |
سودای دو زلف بیقرارت |
|
برد از دل من قرار و آرام |
باشد که رسم به کام روزی |
|
در راه امید میزنم گام |
ور زانکه نشد لب تو روزی |
|
دانی چه کنم به کام و ناکام؟ |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
دست از دل بیقرار شستم |
|
وندر سر زلف یار بستم |
بیدل شدم وز جان به یکبار |
|
چون طرهی یار برشکستم |
گویند چگونهای؟ چه گویم؟ |
|
هستم ز غمش چنان که هستم |
خود را ز چه غمش برآرم |
|
گر طرهی او فتد به دستم |
در دام بلا فتاده بودم |
|
هم طرهی او گرفت دستم |
ساقی، قدحی، که از می عشق |
|
چون چشم خوش تو نیم مستم |
شد نوبت خویشتن پرستی |
|
آمد گه آنکه میپرستم |
فارغ شوم از غم عراقی |
|
از زحمت او چو باز رستم |
|
|
در میکده میکشم سبویی |
|
|
باشد که بیابم از تو بویی |
|
|
|
|