پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت


بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت    کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت
بود محل بندی لیل ز باد روزگار    محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت
تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان    پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت
دل به راه او چو مرغ نیم به سمل می‌طپید    او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت
تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش    چشم لطفی کز من آن بی‌درد و غافل بست و رفت
خود در آب چشم خویشم غرق و می‌سوزم که او    غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت
لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل    رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت


همچنین مشاهده کنید