ادوارد لى تورندايک (۱۸۷۴-۱۹۴۹) يکى از افرادى بود که در اثر مطالعهٔ کتاب 'اصول' جيمز، علاقهمندىهاى وى به روانشناسى برانگيخته شد. تورندايک بعضى از فصول اين کتاب را هنگامى که دانشجو بود مطالعه نموده و بعدها زمانى که براى ادامه تحصيلات عالى به هاروارد رفت، در کلاس درس جيمز شرکت کرد.
اولين آزمايشى که تورندايک انجام داد، راجع به تلهپاتى (Telepathy) در کودکان بود که منجر به اعتراض شد و او مجبور گرديد به بررسى هوش در جوجهها بپردازد. ولى هنگامى که صاحبخانهٔ وى اجازهٔ نگهدارى دستگاه جوجهکشى و پرورش جوجهها را در منزل خود نداد، جيمز کوشيد براى او مکانى در آزمايشگاه دانشگاه يا ساختمان موزه فراهم سازد، ولى موفق نشد. بنابراين، جيمز تمام جوجهها و وسايل آزمايش تورندايک را به زيرزمين خانهٔ خود انتقال داد و موجب سرگرمى و شادمانى فراوان بچههاى وى شد. ولى تورندايک مجبور بود به شکلى امرار معاش کند، لذا زمانى که کتل به او بورسى را در کلمبيا اعطاء کرد، وى همراه با دو جوجهٔ تعليم يافتهٔ خود که در زنبيلى قرار داشتند، به نيويورک رفت. وى کتل را آماده يافت تا او را در ادامهٔ تحقيق دربارهٔ هوش حيوانات يارى نمايد، بهخصوص در مورد گربه و سگ، ولى اين بار بدون دستگاه جوجهکشي. تورندايک درجهٔ دکتراى خود را در سال ۱۸۹۸، از دانشگاه کلمبيا دريافت کرد. پاياننامهٔ تورندايک براى دريافت درجهٔ دکترا تحت عنوان 'هوش حيوانات: يک مطالعهٔ تجربى در مورد فرآيندهاى تداعى در حيوانات' بود.
پاياننامهٔ وى در سال ۱۸۹۸ براى نخستين بار به چاپ رسيد و چاپ مجدد آن در سال ۱۹۱۱ همراه با تحقيقات ديگر صورت گرفت. اين همان پژوهش مشهورى است که بهوسيلهٔ جعبههاى معما (Pussle Box) انجام شد و مطالعهٔ رفتار حيوانات توسط آن منجر به ارائهٔ قانون تأثير (Law of Effect) شد، اين اصل که قبلاً از طرف لويد مورگان مورد بحث قرار گرفته بود، در دست تورندايک استحکام يافت و آمادهٔ کاربرد در روانشناسى تربيتى شد.
تورندايک پانزده جعبه براى آزمايش با گربهها تهيه نمود که در آن گربه را حبس مىکرد، و از آن فقط زمانى مىتوانست بگريزد که طنابى را بکشد يا دستگيرهاى را فشار دهد يا حتى در يک زمان، سه فعاليت مختلف انجام دهد (او همچنين نه جعبه براى سگها و سه لانهٔ پيچ در پيچ براى جوجهها که از کتابهاى خود ساخته بود مهيا نمود.) او نمودارهاى يادگيرى ترسيم کرد و نشان داد که چه مدت طول مىکشد تا حيوان با اولين يا دومين يا سومين يا ... کوشش از جعبه خارج شود. او مشاهده کرد که در حيوانات از طريق 'آزمايش و خطا' (Trial - And - Error) و 'موفقيت تصادفي' (Accidental Sucess)، يادگيرى صورت مىگيرد. از آن زمان، اين نوع يادگيرى را 'آزمايش و خطا' ناميدهاند، ولى تورندايک علاقهٔ بيشترى به جنبهٔ 'موفقيت' آن داشت.
روشن بود که موفقيت در يک حرکت صحيح، حتى اگر بعد از انجام حرکت صورت گيرد، سبب يادگيرى آن حرکت مىشود. موفقيت، تأثير آن حرکت است و اين تأثير، 'مُهر' آن حرکتى را که علت ايجاد آن بود، بر وجود موجود زنده مىزند. گاهى گفته مىشود که اين مکانيسم 'پسرونده' (Retroactive) است، زيرا تأثير، زمانى که بهصورت موفقيت باشد، بر علت تأثير مىگذارد؛ ولى اين حرفى بىاساس است. تورندايک هيچگاه ادعا نکرد که آينده، تعيينکنندهٔ گذشته است، بلکه فقط گفت که آثار گذشته در وجود موجود زنده به شکلى 'مهر' مىخورد که امکان حادث شدن و تکرار گذشته بيشتر مىشود. بعداً تورندايک بهجاى 'موفقيت' ، واژهٔ 'لذت' (Pleasure) را بهکار برد و کمى بعد از آن، از واژه 'رضايت' (satisfaction) استفاده کرد. بهنظر او اين اصل جديد علاوه بر اصل تکرار (Repetition) که او آن را 'تمرين' (Exercise) مىخواند، باعث يادگيرى مىشود. از زمان ابينگهاوس (۱۸۸۵) بهنظر مىرسيد که تکرار تنها قانون يادگيرى باشد. اکنون تورندايک صاحب دو قانون بود: 'تمرين و تأثير' . اين اصول در سال ۱۸۹۸ کاملاً روشن بودند، گرچه اين اصطلاحها تا زمانى بعد، بهکار برده نشدند.
هنگامى ماهيت کنشى اين تحقيقها کاملاً پديدار مىشود که مىبينيم چگونه حرکات در ارتباط با يکديگر حائز اهميت مىشوند و نه ايدهها. لويد مورگان در سال ۱۸۹۴، 'قانون صرفهجوئي' (canon of parsimony) خود را که مىگويد همواره رفتار را به سادهترين صورت آن تفسير کنيد، ارائه کرد. وى اين قانون را براى مخالفت با نظريهٔ 'تعميم ويژگىهاى انسان به حيوانات' (Anthropomorphism) عرضه کرده بود. اکنون تورندايک از آن عليه لويد مورگان استفاده نمود. مورگان، در حالىکه وجود منطق را در حيوانات عالى انکار کرد، ولى براى آنها امتياز 'تعبير هوشمندانهٔ بسيار دقيق' در حل مسائل ساده را قائل شده بود و آنها را قادر به تداعى ايدهها مىدانست.
تورندايک، اين نوع برداشت راجع به يادگيرى حيوانات را مسرفانه مىپنداشت و خلاف قانون صرفهجوئى مورگان مىدانست. واضح بود که گربه براساس طبيعت خود عملى را شروع مىکند و از اعمال غريزى و اکتسابى بهره مىگيرد، به موفقيتى تصادفى مىرسد که سبب تثبيت يادگيرى آن حرکت که اين موفقيت، تأثير آن بود، مىشود. حيوان هيچگونه شناخت هوشيارانه از رابطهٔ علت و معلول در اين روند ندارد. بههرحال، 'تعداد عناصر را نبايد بيش از حد لازم افزايش داد' . وونت بر اين باور بود که گرچه حرکات عادى شده ممکن است ناخودآگاه شوند، اما تمام حرکات، در اصل هوشيارانه بوده است. اين عقيدهٔ عنصرگرايان بود، ولى کنشگرايان به آسانى از درگيرى با هوشياري، دور ماندند.
تورندايک در سال ۱۸۹۹ به سمت مدرس روانشناسى در دانشگاه کلمبيا منصوب شد. اين زمانى بود که کتل از او پرسيد آيا ميل ندارد روشهائى را که در مورد حيوانها بهکار برده، به کودکان و نوجوانان تعميم دهد. تورندايک به اجراء اين پيشنهاد گرفت. در سال ۱۹۰۱ با همکارى وودورت مقالهٔ معروف خود دربارهٔ 'انتقال آموزش' (Transfer of Training) انتشار داد. در سال ۱۹۰۳، کتاب روانشناسى تربيتى (Educational Psychology) براى اولين بار منتشر شد و او به مقام استادى ارتقاء يافت. در سال ۱۹۰۴، سالى که ديوئى از دانشگاه شيکاگو به کلمبيا آمد، تورندايک کتاب 'مقدمهاى بر نظريهٔ اندازهگيرىهاى روانى و اجتماعي' را به چاپ رساند. او صاحب استعدادها و علائق مختلف بود. وى با نهضت آزمونهاى روانى همراه و رهبر آن شد. در سال ۱۹۴۰ پس از چهار دهه خدمت در کلمبيا بازنشسته شد، ولى بهکار ادامه داد. در سال ۱۹۴۲ او به هاروارد بازگشت و به سمت مدرس ويليام جيمز منصوب شد، به افتخار مرد بزرگى که زيرزمين منزل خود را براى آزمايش روى جوجهها چهل سال پيش در اختيار او قرار داده بود.
روبرت سشنز وودورت (Robert Sessions Woodworth)
روبرت سشنز وودورت هنگامى که در سال چهارم دانشگاه امهرست (Amherst) به سال ۱۸۹۰ بود، تصميم گرفت در درس فلسفهٔ يکى از استادان معروف فلسفه در آمريکا به نام گارمن شرکت کند. آن استاد به او توصيه کرد که براى تحصيل فلسفه، دانش علمى لازم است. وودورت اين پيشنهاد را پذيرفت و پس از دريافت درجهٔ B.A. (ليسانس - مترجم) از دانشگاه امهرست براى تدريس علوم و رياضى دو سال را در دبيرستان و کالج گذراند.
در سال ۱۸۹۵، وودورت و تورندايک هر دو به هاروارد رفتند و دو سال آنجا بودند که در آنجا به دريافت B.A. و M.A. (فوق ليسانس - مترجم) نائل آمدند. وودورت با جيمز و هال آشنا شد و پس از ترک هاروارد بهعنوان مدرس به کلمبيا رفت و در سال ۱۹۰۹ به سمت استادى رسيد و در سال ۱۹۱۷ جانشين کتل شد، و بالاخره در سال ۱۹۴۲ بازنشسته شد.
وودورت يک متخصص روانشناس آزمايشى عمومى به تمام معنا بود. نگاهى به شش کتاب مهم او صحت اين ادعا را ثابت مىکند. اين کتابها عبارتند از: حرکت، (۱۹۰۳) تجديدنظر در کتاب روانشناسى فيزيولوژى لد که تا سال ۱۹۳۴ کتاب اصلى در اين رشته محسوب مىشد. کتاب روانشناسى پوياى او در سال ۱۹۱۷که روانشناسى کنشى است، ولى روانشناسى انگيزشى نيز به آن افزوده شده است. آنگاه کتاب روانشناسى عمومى وى منتشر شد که بسيار سليس و روشن و ساده بود و اشتهار بسيارى يافت. چاپ اول آن در سال ۱۹۲۱ و چاپ پنجم آن در سال ۱۹۴۷، انتشار يافت، براى مدت بيست و پنج سال اين کتاب پرفروشترين کتاب روانشناسى بود و هيچ رقيبى براى خود نمىشناخت. وى در سال ۱۹۳۱ کتاب معروف 'مکاتب معاصر در روانشناسي' (Contemporary Schools of Psychology) را نگاشت و در سال ۱۹۴۸ در آن تجديدنظر نمود. بالاخره وودورت کتاب مرجع خود را در روانشناسى آزمايشى تحت عنوان 'روانشناسى آزمايشي' (rxperimental Psychology) در سال ۱۹۳۸ منتشر کرد.
مقالات وودورت نيز حائز اهميت هستند. در سال ۱۹۳۹ همکاران او بيست و پنج عدد از آنها را در يک مجلد به چاپ رساندند. ده مقاله به موضوع سيستم در روان روانشناسى اختصاص داشت. پانزده مقالهٔ ديگر در مورد مسائل متنوع و مختلفى از قبيل روانشناسى مرضي، روانشناسى اختلافي، روانشناسى تربيتى و مانند آن بود. ما قبلاً دربارهٔ يکى از آنها که با تورندايک راجع به انتقال يادگيرى نوشته بود، صحبت کرديم. چند مقاله در ارتباط با کنترل ارادى حرکات نوشت و همينطور يک مقاله نيز در رابطه با هوشيارى ارتباطها نوشت، و بررسى او دربارهٔ مسئله تفکر بىتصوير (Imageless Thought) که سخنرانى او بهعنوان رئيس انجمن روانشناسى نيز بود، مورد توجه قرار گرفت. اين دو مقالهٔ اخير، تبيين روشنى از ديدگاه سيستمى وودورت است. وى خود را يک روانشناس پويا مىدانست، ولى در وهلهٔ اول يک روانشناس کنشى بود و بعد از آن، يک روانشناس پويا محسوب مىشد. نيمى از آنچه او دربارهٔ مقيد نبودن تفکر روانشناختي، استفاده از رابطه علّي، بهرهورى از دروننگرى و فيزيولوژى و مطالعهٔ حرکات برحسب شرايط کاملاً با اصول روانشناسى کنشى تطابق دارد. وودورت بر اين باور بود که روانشناسان خيلى بيشتر از آنچه که مىنمودند، با يکديگر در توافق هستند. از اينرو کوشيد سيستمى را ايجاد کند که همه بدان روى آورند. او تقريباً موفق شد. اما بعضى از روانشناسان لجباز مانع موفقيت کامل او شدند. از آن جمله افرادى مثل مانستربرگ بر اين اعتقاد بودند که 'روانشناسى علمى هيچگاه قادر به ترسيم زندگى واقعى نخواهد بود' ، تيچنر که اصرار داشت 'تمام دادههاى اصلى روانشناسى بايد شامل احساسات باشند' يا واتسن که اعلام کرد 'از دروننگرى نبايد استفاده کرد و تنها فعاليتهاى حرکتى (و غددي) را بايد کشف نمود' . وودورت روانشناسانى را که مىخواستند عقايد خود را به همکاران خود تحميل نمايند، دوست نداشت.
در بطن کنشگرائى آزاد، وودورت يک روانشناسى پويا پرورش داد. در سال ۱۸۹۷ در هاروارد به تورندايک گفته بود که مىخواهد يک انگيزهشناسى (Motivology) بهوجود آورد. در کتاب روانشناسى پوياى او که واکنشى عليه تيچنر، واتسن و مک دوگال بود، اصرار داشت که روانشناسى بايد شناختى از مکانيسم علت و معلول در تفکر و عمل انسان و ماهيت محرکهاى بيرونى يا شرايطى که انگيزهٔ خاصى را تحريک مىکند، داشته باشد. وودورت خاطرنشان ساخت که چگونه مکانيسمها که در اصل بهوسيلهٔ محرکهاى خارجى برانگيخته شدهاند، پس از مدتى بدون محرک اضافى به راه خود ادامه مىدهند. يعنى مکانيسم، بهصورت کشش (drive) درمىآيد. اين جملهٔ انعکاس ديدگاه وودورت در روانشناسى است.
براى بعضى افراد ساده است که رهبر روانشناسى در هر برهه از زمان را برگزينند. مسلماً جيمز اولين 'رهبر' بود و بهحق، بهعنوان رئيس کنفرانس بينالمللى روانشناسى که در سال ۱۹۱۳ در آمريکا برقرار شد، انتخاب گرديد. ولى جيمز در سال ۱۹۱۰ فوت کرد و حسادت دربارهٔ انتخاب جانشين او از تشکيل کنگرهٔ مزبور در سال ۱۹۱۳ جلوگيرى نمود، و يک سال بعد، جنگ جهانى اول آغاز شد و بهکلى آن را متوقف کرد. بالاخره در سال ۱۹۲۹ که کنگره مجدداً در آمريکا تشکيل شد، کتل بدون شک 'رهبر' مورد قبول همه بود و هيچکس به انتخاب او بهعنوان رئيس کنگره اعتراضى نکرد. مانستربرگ، لد، هال و تيچنر همه فوت کرده بودند. بعداً تورندايک بهعنوان 'رهبر' شناخته شد و پس از او بسيارى وودورت را جانشين او مىدانستند. بههرحال، نفوذ دانشگاه کلمبيا توسط دريافتکنندگان درجهٔ دکترا (ph.D) گسترش يافت و توزيع شد.
برجستهترين شاگردان کتل، تورندايک و وودورت بودند. پس از اينها افرادى مانند: فرانز (Franz)، ويسلر، ديربورن (Dearborn)، ولز (Wells)، وارنربراون (Warner Brown)، هالينگورت (Hollingworth)، استرانگ (Strong)، پافن برگر (Poffenberger)، دشيل (Dashiell)، کلى (Kelley)، گيتس (Gates)، گارت (H.E. Garret) و فلورنس گودايناف (Florence Goodenough) بودند.