از میان تمام حسها هیچیک به اندازهٔ حس درد توجه ما را بهخود جلب نمیکند. ممکن است گاهی نسبت به تجربهٔ حاصل از حسهای دیگر بیتوجه بمانیم ولی به تجربهٔ درد نمیتوان بیاعتنا بود. با وجود همهٔ ناراحتیهائی که حس درد موجب میشود اگر فاقد آن بودیم زندگی ما بهخطر میافتاد. مثلاً بدون حس درد، کودکان به دشواری میتوانند یاد بگیرند که به بخاری داغ دست نزنند یا اینکه زبانشان را نجوند. در واقع افرادی با اختلال ژنتیکی نادری بهدنیا میآیند که موجب میشود نسبت به درد حساس نباشند. این افراد معمولاً بر اثر تباهی بافتی ناشی از زخمهائی میمیرند که در صورت برخورداری از حس درد قابل اجتناب هستند.
|
|
|
|
وقتی شدت محرک بهحدی برسد که بتواند به بافتها آسیب برساند، محرکی برای احساس درد میشود. محرکهای فشار، دما، ضربهٔ الکتریکی، و مواد شیمیائی از زمرهٔ این قبیل محرکها میتوانند باشند. اثر این قبیل محرکها این است که سبب رهاسازی مواد شیمیائی خاصی در پوست میشوند که خود گیرندههای خاصی با آستانهٔ بالا را تحریک میکنند (مرحلهٔ تبدیل نیرو). این گیرندهها نورونهائی با انتهای عصبی آزاد و تخصصیافته هستند و پژوهشگران چندین نوع متمایز از آنها را شناسائی کردهاند (براون و دفنباکر - Deffenbacher در ۱۹۷۹).
|
|
در مورد تنوع کیفیت درد، شاید مهمترین تمایزی که بتوان قائل شد بین دردی است که در همان لحظهٔ واردشدن آسیب احساس میشود (درد مرحلهای) (phasic pain)، و نوع دیگری از درد که پس از وقوع آسیب تجربه میشود و درد مداوم (tonic pain) نام دارد. درد مرحلهای نوعاً درد تیرکشندهٔ تند و تیزی است و مدت آن کوتاه است (شدت آن بهسرعت زیاد میشود و سپس فروکش میکند)، و درد مداوم نوعاً دردی گنگ و درازمدت است.
|
|
برای مثال، اگر مچ پای شما پیچ بخورد، بلافاصله دردی شدید و تیر کشندهای احساس میکنید که نوسان دارد (درد مرحلهای)، اما اندکی بعد بهتدریج درد مداومی را احساس خواهید کرد که ورم پا موجب آن است (درد مداوم). واسطهٔ این دو نوع درد دو گذرگاه متفاوت عصبی هستند که هریک نهایتاً به بخش متفاوتی از قشر مخ میرسد (ملزاک - Melzak در ۱۹۹۰).
|
|
|
اثر عواملی بهجز محرک درد
|
|
شدت و کیفیت درد بیش از سایر احساسها تحت تأثیر عوامل دیگری بهجز محرک مستقیم درد قرار میگیرد. این عوامل عبارتند از فرهنگ، انتظارات، و تجربههای قبلی فرد. تأثیر چشمگیر عوامل فرهنگی در این واقعیت نمایان است که در برخی جامعههای غیرغربی، برخی آئینهای مذهبی رواج دارد که در نظر اول برای غربیان بسیار دردناک مینماید. شاهدی بر این گفته، آئین 'تابخوردن بر قلاب' است که در بعضی مناطق هندوستان اجراء میشود:
|
|
این آئین، ریشه در مراسمی قدیمی دارد که طی آن عضوی از اعضاء یک گروه اجتماعی بهعنوان نمایندهٔ قدرت خدایان انتخاب میشد. نقش 'مرد برگزیده' (یا 'مجری آئین' ) این است که در چند روستا طی دورهٔ خاصی از سال برای کودکان سعادت و برای محصولات کشاورزی برکت بطلبد. جنبهٔ شگفتانگیز این آئین این است که قلابهای فولادیای را که با طنابهای محکم به بالای گاری مخصوصی متصل هستند، به زیر پوست و عضلهٔ دو طرف پشت بدن مرد برگزیده فرو میبرند (شکل فرهنگ و درد). سپس این گاری از روستائی به روستای دیگر روانه میشود. در مواقعی که گاری حرکت میکند مرد برگزیده معمولاً با دست از ریسمان آویزان میشود، اما در اوج مراسم در هر روستا، طناب را رها میکند و در حالیکه فقط بر چنگکهای فرورفته بر پشتش آویزان است و در هوا تاب میخورد، برای کودکان سعادت و برای محصولات برکت میطلبد. حیرتانگیز است که هیچ نشانهای از اینکه وی در حین اجراء مراسم درد میکشد، بهچشم نمیخورد، و برعکس بهنظر میرسد که او در حالتی از احساس سرخوشی عمیق است. بعداً، وقتی چنگکها برداشته میشوند، زخم، بدون هیچ درمان پزشکی، بهجز استفاده از خاکستر چوب، بهسرعت جوش میخورد. دو هفته بعد، تقریباً اثری از زخم بر پشت این مرد نمیماند (ملزاک، ۱۹۷۳).
|
|
|
|
|
آشکار است که ذهن آدمی نیز به اندازهٔ گیرندههای حسی در احساس درد دخالت دارد.
پدیدههائی از این دست به نظریهٔ کنترل دریچهای (gate control theory) دربارهٔ درد منتهی شد (ملزاک و وال - Wall در ۱۹۸۲، ۱۹۶۵). طبق این نظریه، احساس درد تنها در گرو این نیست که گیرندههای درد در پوست فعال شوند، بلکه علاوه بر آن، باید 'دریچهٔ عصبی' (neural gate) در نخاع شوکی نیز باز باشد تا علامتهائی که گیرندههای درد میفرستند، راهی مغز شوند (با فعال شدن تارهای خاصی در نخاع شوکی این دریچه بسته میشود). چون دریچهٔ عصبی میتواند توسط علاماتی که از مغز میرسد بسته شود، همانطور که در آئین تابخوردن بر قلابها دیدیم، حالت ذهنی میتواند شدت ادراکی درد را کاهش دهد. اما 'دریچهٔ عصبی' دقیقاً چیست؟ بهنظر میرسد که دریچهٔ عصبی به بخشی از میانمغز مربوط باشد که خاکستری پیرامجرائی (periaqueductal gray - PAG) (پیاِجی) نامیده میشود. نورونهای پیاِجی با نورونهای دیگری ارتباط دارند که موجب بازداری یاختههائی میشوند که معمولاً منتقلکنندهٔ علائم الکتریکی برخاسته از گیرندههای درد هستند (جیزل - Jesell و کلی - Kelly در ۱۹۹۱). بنابراین، وقتی نورونهای پیاِجی فعال هستند دریچهٔ عصبی بسته است، و وقتی نورونهای پیاِجی فعال نیستند این دریچه باز است.
|
|
جالب است بدانیم که پیاِجی ظاهراً محل اصلی اثرگذاری ضددردهای قوی از قبیل مرفین، بر پردازش عصبی است. میدانیم مرفین فعالیت عصبی را در پیاِجی افزایش میدهد و همانطور که دیدیم این افزایش فعالیت باید موجب بستهشدن دریچهٔ عصبی شود. بنابراین، اثر دردزدائی مرفین که کاملاً شناخته شده است، با نظریهٔ کنترل دریچهای درد همخوان است. علاوه بر این، بدن ما مواد شیمیائی خاصی بهنام اندورفین (endorphin) تولید میکند که همانند مرفین درد را کاهش میدهند، و گفته میشود که اثربخشی این مواد نیز ناشی از اثر آنها بر پیاِجی است - اثر خاصی که موجب بسته شدن دریچهٔ عصبی میشود.
|
|
پدیدههای شگفتآور دیگری نیز هستند که با نظریهٔ کنترل دریچهای درد تطبیق میکنند. یکی از اینها دردزدائی از طریق تحریک (stimulation - produced analgesia) نامیده میشود که در آن، تحریک پیاِجی همانند داروی بیحسی عمل میکند. با تحریک پیاِجی بهعنوان تنها ابزار بیحسی میتوان بر شکم موش عمل جراحی انجام داد بیآنکه هیچ نشانهای از احساس درد در حیوان ظاهر شود (رینولدز - Reynolds در ۱۹۶۹). شکل سادهتری از این پدیده برای همه ما آشنا است، و آن اینکه مالشدادن ناحیهٔ آسیبدیده، درد را فرو مینشاند، احتمالاً به این علت که تحریک حاصل از فشار موجب بسته شدن دریچهٔ عصبی میشود.
|
|
پدیدهای که با دردزدائی از راه تحریک ارتباط دارد، کاهش درد از طریق طبسوزنی (acupuncture) است. طب سوزنی، روشی درمانی است که در کشور چین بهوجود آمد؛ در طب سوزنی سوزنهائی در نقاط حساس پوست فرو میبرند. گزارش شده است که چرخاندن این سوزنها درد را کاملاً از بین میبرد بهنحوی که در این شرایط انجام جراحیهای بزرگ روی بیماران هوشیار ممکن میشود (شکل از نقشههای رایج طب سوزنی). به احتمال زیاد، سوزنها، آن دسته از رشتههای عصبی را که تحریک آنها منتهی به بسته شدن دریچهٔ درد میشود، تحریک میکنند.
|
|
|
|
|
اعداد، نقاطی از بدن را نشان میدهند که میتوان سوزن را در آنها فرو برد و سپس آن را یا چرخاند، یا به برق وصل کرد، یا حرارت داد. با این روش در بسیاری از موارد درد بهمیزان قابلتوجهی کاهش مییابد.
|
|
بنابراین، در سطح روانشناختی شواهدی داریم حاکی از آنکه داروها، باورهای فرهنگی، و برخی روشهای پزشکی غیررسمی میتوانند بهنحو مؤثری درد را کاهش دهند. باید توجه داشت که همهٔ این عوامل ممکن است مبنای زیستشناختی مشترکی داشته باشند. در اینجا نیز به موردی برمیخوریم که در آن پژوهشهای زیستشناختی میتوانند به یافتههای مختلف روانشناختی وحدت بخشند.
|
|
|
|