دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
لانه زنبور ترکمانان ـ ظهور شاه اسمعیل صفوی
اتفاقاً در طرف ديگر مقابل لانهٔ زنبور قديم، لانهٔ زنبور ديگرى بود که از احفاد تاتار کمتر خطرناک نبود، و آن لانهٔ زنبور ترکمانان قرهقويونلو اتباع قرامحمد و قرايوسف ترکمان و ترکمانان آققويونلو اتباع قرايولق عثمان و اوزون حسن بودند که از تاريخ (۷۸۰-۸۷۴ و ۷۸۰-۹۰۸) اين دو خانواده به سبب سازش با اين و آن بهوجود آمد. |
قرهقويونلو توانست از حدود درياچهٔ وان و ارمنيه و آذربايجان تا عراق و فارس و حدود خراسان را فرو گيرد، و آققويونلو نيز بلافاصله قوت يافته در عهد اميرحسن بهادرخان (که ترکها او را اوزون حسن يعنى حسن دراز مىگفتند) موفق شد که سلسلهٔ پيشين را برانداخته، خود مالک قسمتى از ايران گردد. ضربتى که بر پيکر خاندان تيمور خورد در حقيقت از اين راه بود که ابوسعيد تيمورى را با لشگرى آراسته در آذربايجان بهوسيلهٔ جنگهاى قزاقى و چريکبازى و جنگ و بستن راه علوفه و خواربار شکست دادند و پادشاه را کشتند و اميرحسن بعد از اين فتح در ايران همه کاره شد. |
پشت سر اين لانهٔ زنبور قفس شيرى بود که اروپا را به لرزه درآورد بود و آن دولت عثمانى بود که امپراطورى وسيع خود را به شتاب داشت تشکيل مىداد و به ايران خاصه آذربايجان و قفقاز و بغداد و کرمانشاه تا همدان چشم طمع دوخته بود ـ و اين يکي، ديگر از آن شوخىها نبود و اگر آن روز که هنوز استخوانبندى وحدت ملى بهدست 'قزلباش' در ايران درست نشده عثمانى به ايران حمله کرده بود به سهولت بيرون نمىرفت! |
ايران تمام شده بود، بنيهٔ علمى و ادبى و اخلاق اجتماعى و فرهنگ عمومى در اين کشور بهقدرى ضعيف شده بود که هرگاه به طبيعت واگذاشته مىشد چارهپذير نبود و اگرچه ادبيات پارسى هنوز مقام اولويت خود را در دست داشت و در استانبول که مقر حکومت ترک بود زبان فارسى بر زبان عربى و ترکى مزيت و برترى خود را ثابت کرده بود، سلاطين عثمانى خود بدين زبان شعر مىگفتند (۱) و منشيان بلاغت شعار در دربار ترک نامه به پارسى مىنوشتند (رجوع شود به منشأت فريدون به يک طبع استانبول) و زبان پارسى در سراسر خاک عثمانى تنها زبان علمى و ادبى شمرده مىشد و مثل ماوراءالنهر هنوز پايمال توحش نگرديده بود، اما اعتقادى به بقاء آن نبود، چنانکه به فاصلهٔ دو سه قرن از ميان رفت و زبان ترک جاى خود را در تحت تربيت علمى و ادبى که از فارسى و اروپائى مىگرفت باز مىکرد چنانکه کرد. |
(۱) . سلطان محمود و سلطان اول هر دو به پارسى شعر مىگفتند و ديوان سلطان محمود چاپ شده است. |
در اين موقع که ايران در دست ترکمانان و ازبکان وحشى از مغرب و مشرق اسير شده و امپراطورى عظيمى هم به اين مملکت چشم طمع دوخته است و نقشهٔ دولت عظيم اسلامى عصر خلفا را مىريزد ـ و مخوفترين مصايب، مليت ايران را بيم مىدهد، ايرانيان يکى از آن تکانهاى تاريخى را به خود دادند، شاه اسمعيل از فرزندان شيخ صفىالدين اردبيلى پيشواى گروهى از صوفيان بود و مدعى بود که از فرزندان امام موسى کاظم است. شيخ صفى در ۷۳۵ بدرود حيات گفت و فرزندانش جانشين او شده و بساط ارشاد در اردبيل گسترده بودند. |
شيخ حيدر يکى از فرزندان شيخ صفى بداعيهٔ رياست دنيائى برخاست، زيرا وى خواهرزادهٔ اميرحسن بهادر و سر و سامان امارت و ارشاد را با هم دارا بود و کلاهى از ماهوت قرمز دوازده ترک بر سر مىنهاد (۲) و اتباع او نيز به همان و تيره کلاه مىپوشيدند و آنان را بدين روى 'قزلباش' مىخواندند؛ اميرحسن پس از آنکه ابوسعيد گورکان را بشکست و بر جهانشاه ترکمان قرهقويونلو فايق آمد و آذربايجان و عراقين را گرفت، دختر خود حليمه آغابيگى را به سلطان حيدر به زنى داد، سلطان حيدر در محاربهاى که با شروانشاه در آذربايجان کرد کشته شد، يعقوب بيک پسر اوزان حسن اولاد او علي، ابراهيم و اسمعيل را در قلعهٔ اصطخر فارس حبس کرد، ولى پس از چندى در نتيجهٔ اختلافاتى که ميان رؤساى آققويونلو در گرفته بود، اين سه برادر، به امر رستم بيک خلاص شدند و به آذربايجان آمدند و شاهعلى برادر بزرگ، به خيال رياست بود و به خونخواهى پدر، با شيروانيان زد و خوردى نيز کرده کارى از پيش نبرد و با برادران در اردبيل بساط ارشاد را تجديد کرد ولى به زودى رستم بيک از او نگران شده او و برادرانش را به اردو طلبيد، اما شاه على و برادران گريختند و به اردبيل رفتند و طرح خلاف افکندند و عاقبت سلطان على بهدست دشمن کشته شد و ابراهيم و اسمعيل با دويست تن از مريدان به گيلان نزد امير آنجا ميرزاعلى که با ايشان نسبتى داشت شتافتند ـ و چندى نگذشت ابراهيم به ترک کلاه سرخ گفت و طاقيهٔ ترکمانى بر سر بسته از گيلان به مملکت ترکمانان باز آمد و در اردبيل به ارشاد نشست و اسمعيل در گيلان بماند. |
(۲) . اين نوع کلاه را چهل سال قبل در خراسان 'کلاه بيگي' مىگفتند و پهلوانان و لوتيان آن را بر سر مىنهادند. کلاهى بود بسيار زيبا دوازده ترک داشت لبهاش که سر را مىگرفت تنگتر و با نوارى از گلابتون زرد و زى شده بود و خود کلاه به تدريج فراخ و بهطور شلغمى بالايش جمع مىشد و با ترکهاى گلابتوندار و رنگارنگ تاجى زيبا مىنمود و چون قطور و پشم آگند بود در مقابل ضربهٔ چوب و غيره مقاومت مىکرد و سر را محفوظ مىداشت، اين بود تاج قزلباش که کلاه سربازان ايران و بسيار معروف شده بود. |
اسمعيل در ۸۹۲ متولد شده بود و وقتى که در گيلان ميزى است سيزده يا چهارده ساله بود و در همان سال سنهٔ ۹۰۶ هجرى از گيلان با معدودى از صوفيان صافى عقيدت، به اردبيل شد و از آنجا جمعى ديگر از صوفيان را برگرفته بهسوى قراباغ نهضت نمود و به هر سود براى گرد آمدن سپاه و جمع شدن اعوان و همعقيدگان دولتخواه کس فرستاد و چون وارد ارزنجان شد، عدد لشگرش به هشت هزار تن رزمجوى مىرسيد، اين سردار جوان و خوشاندام و جسور با قزلباش دلير در عرض يک سال دشمنان را قهر کرده با فتح و ظفر وارد تبريز گشت و تاج بر سر نهاد و در آن وقت پانزده سال يا سالى زياده داشت و جوانى بود بسيار زيبا و ظريف ولى شيردل و پلنگ خوى و به مذهب شيعهٔ اماميه نيز بسيار سخت معتقد بود و چنين مىپنداشت که در هر نبردى على پشت و پناه او است، مخالفان مادهٔ تاريخ ظهور شاه اسمعيل را چنين ساختند 'مذهب ناحق' و زيرکان دربار شاه اسمعيل گفتند اين عبارت را مخالفان غلط مىخوانند و اصل 'مذهبنا حق' است و اين تاريخ مطابق است با سنهٔ ۹۰۶ که آغاز قوت اين طايفه است. |
شاه اسمعيل خود معتقد بود به آنچه مىگفت و غير از شيعه سايرين ـ خاصه اهل سنت و جماعت را ـ گمران و بسيار ملعون مىپنداشت، از اينرو در ترويج مذهب تشيع (همان مذهبى که از صدر اسلام با وجود زحمات زياد علما و سرداران نامى و شعراى بزرگ و مروجان مشهور نتوانسته بود يکباره در تمام ايران مانند دين واحد منبسط شده کانون واحدى تشکيل دهد) سعى و اهتمام عجيبى به خرج داد و از خونريزى و قتلعام، ذرهاى خوددارى نکرد و ملاحظه را يکباره به کنار گذاشت، بنابراين در اندک زمانى که از بيست سال تجاوز نمىکرد در ايران ملتى يکنواخت و فرهنگى نو و سپاهى جنگى بهوجود آورد که با بزرگترين امپراطورى آن روز که عثمانى بود نبرد کرده غالباً فاتح بيرون مىآمد و او در ۹۳۰ هجرى به اجل طبيعى درگذشت. |
لشگر کلاه سرخان جلو دو لانهٔ زنبور مذکور در فوق را سد کرد، ايران را از شر ماوراءالنهر نجات بخشود و ريشهٔ ترکمانان غربى ايران را هم طورى کند که ديگر سر برنياوردند. |
اين دولت تا سنهٔ ۱۱۴۸ که نادرشاه در دشت مغان تاجگذارى کرد باقى بود و تشکيلات آنها نيز تا عصر قاجاريه باقى ماند و تأثير وجودش که وحدت خانوادهٔ ايرانى است هنوز باقى است و تا عوضى بهتر برايش نيافتهاند مصلحت نيست آن را از کف دهند! |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست