شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

پسر بد مر او را یکی همچو شیر


پسر بد مر او را یکی همچو شیر    که ساسان همی خواندی اردشیر
دگر دختری داشت نامش همای    هنرمند و بادانش و نیک‌رای
همی خواندندی ورا چهرزاد    ز گیتی به دیدار او بود شاد
پدر درپذیرفتش از نیکوی    بران دین که خوانی همی پهلوی
همای دل‌افروز تابنده ماه    چنان بد که آبستن آمد ز شاه
چو شش ماه شد پر ز تیمار شد    چو بهمن چنان دید بیمار شد
چو از درد شاه اندرآمد ز پای    بفرمود تا پیش او شد همای
بزرگان و نیک‌اختران را بخواند    به تخت گرانمایگان بر نشاند
چنین گفت کاین پاک‌تن چهرزاد    به گیتی فراوان نبودست شاد
سپردم بدو تاج و تخت بلند    همان لشکر و گنج با ارجمند
ولی عهد من او بود در جهان    هم‌انکس کزو زاید اندر نهان
اگر دختر آید برش گر پسر    ورا باشد این تاج و تخت پدر
چو ساسان شنید این سخن خیره شد    ز گفتار بهمن دلش تیره شد
بدو روز و دو شب بسان پلنگ    ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ
دمان سوی شهر نشاپور شد    پر آزار بد از پدر دور شد
زنی را ز تخم بزرگان بخواست    بپرورد و با جان و دل داشت راست
نژادش به گیتی کسی را نگفت    همی داشت آن راستی در نهفت
زن پاک‌تن خوب فرزند زاد    ز ساسان پرمایه بهمن نژاد
پدر نام ساسانش کرد آن زمان    مر او را به زودی سرآمد زمان
چو کودک ز خردی به مردی رسید    دران خانه جز بینوایی ندید
ز شاه نشاپور بستد گله    که بودی به کوه و به هامون یله
همی بود یکچند چوپان شاه    به کوه و بیابان و آرامگاه
کنون بازگردم به کار همای    پس از مرگ بهمن که بگرفت جای


همچنین مشاهده کنید