پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

حکایت


یکی گربه در خانه‌ی زال بود    که برگشته ایام و بدحال بود
دوان شد به مهمان سرای امیر    غلامان سلطان زدندش به تیر
چکان خونش از استخوان، می‌دوید    همی گفت و از هول جان می‌دوید
اگر جستم از دست این تیر زن    من و موش و ویرانه‌ی پیرزن
نیرزد عسل، جان من، زخم نیش    قناعت نکوتر به دوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست    که راضی به قسم خداوند نیست


همچنین مشاهده کنید