یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چنان در قید مهرت پای بندم


چنان در قید مهرت پای بندم    که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم    گهی بر حال بی سامان بخندم
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی    که پند هوشمندان کار بندم
مجال صبر تنگ آمد به یک بار    حدیث عشق بر صحرا فکندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست    مده گر عاقلی ای خواجه پندم
چنین صورت نبندد هیچ نقاش    معاذالله من این صورت نبندم
چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها    نه تنها من اسیر و مستمندم
تو هم بازآمدی ناچار و ناکام    اگر بازآمدی بخت بلندم
گر آوازم دهی من خفته در گور    برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت    گر آسایش رسانی ور گزندم
و گر در رنج سعدی راحت توست    من این بیداد بر خود می‌پسندم


همچنین مشاهده کنید