والدين و اشخاص مهم ديگر مىتوانند کودکان را نسبت به انواع رفتار ترغيب و تشويق کنند؛ در حالى که براى پسران و دختران در جامعه نقشهاى متفاوت اجتماعى در نظر گرفته مىشود. اصولاً به اين عمل شکلگيرى رفتار قالبى گويند. جوامع غربى بهطور سنتي، تفاوت در نقش اجتماعى دختران و پسران را به محدودهٔ فعاليتهاى ورزشى نيز تعميم دادهاند، بهطورىکه برخى از ورزشها را مناسب دختران و پارهاى ديگر را مخصوص پسران تلقى کردهاند. بزرگتران در اين جوامع به کودکان پسر اجازه مىدهند تا در ورزشهاى خشن و مبارزهجويانه بيشتر شرکت کنند؛ در حالى که دختران از شرکت در اينگونه ورزشها منع مىشوند و حتى گاهى والدين بهدليل دويدن يا کوهنوردى دختران خود را تنبيه مىکنند (دى پيترو،: ۱۹۸۱؛ اتون وانز، ۱۹۸۶؛ اتون و کيتز، ۱۹۸۲؛ فاگوت و لين باخ، ۱۹۸۳؛ لوئيس، ۱۹۷۲؛ ليس، ۱۹۸۳؛ لويد و اسميت، ۱۹۸۵). جامعه براى مشارکت دختران در اينگونه فعاليتهاى ورزشى محدوديت قائل مىشود و آنها در اکثر موارد از مشارکت در فعاليتهاى ورزشى شديد محروم مىشوند (گرين دورفر، ۱۹۸۳) و تنها تعداد معدودى چنين فرصتى را بهدست مىآورند.
اين امر باعث مىشود تا تعداد زيادى از دختران قابليتهاى حرکتى و ورزشى بالقوهٔ خود را رشد ندهند. حتى آنهائى که فرصت مشارکت در ورزشهاى شديد و خشن را پيدا مىکنند بر اين باور هستند که اجراهاى ماهرانه و شديد متناسب با نقش جنسى آنها نيست. اين امر بر انگيزهٔ آنها براى مشارکت فعالانه اثر مىگذارد و برنامههاى تمرينى و رقابتهاى ورزشى آنان را تحت تأثير قرار مىدهد؛ بهطورىکه سطح اجراء مهارتهاى ورزشى آنها در مقايسه با پسران تا اندازهاى مبيّن اين محدوديت است. عليرغم آگاهى بيشتر والدين از اهميت مشارکت ورزشى براى دختران در دههٔ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ملاحظه مىشود که تحقيقات انجام شده در اواسط دههٔ ۱۹۸۰ حاکى از ممانعت و جلوگيرى والدين از مشارکت فرزندان دختر در فعاليتهاى شديد ورزشى و قهرمانى است (پاور، ۱۹۸۵؛ پاور و پارکه، ۱۹۸۳ و ۱۹۸۶؛ ويليامز، گودمن و گرين، ۱۹۸۵). بهطورىکه آنها را از فوائد ورزش و رشد توانائىهاى ورزشى خود محروم مىسازند، در حالى که پسران خود را تشويق مىکنند که بهطور مستقل در فعاليتهاى ورزشى شرکت کنند (پاور، ۱۹۸۵).
نقش مؤسسات و افرادى که مىتوانند در تربيت اجتماعى کودک مؤثر واقع شوند با توجه به جنس کودک متفاوت است و حتى جنس کسانى که بهعنوان مدل و اسوه در تربيت کودکان نقش دارند مىتوانند در گرايشهاى رفتارى و درونسازى آن رفتار در کودکان تأثير فراوان داشته باشد.
معلمان و مربيان
مربيان و معلمان نيز مىتوانند در تربيت اجتماعى و ورزشى افراد نقش و اثر داشته باشند (گرين دورفر و لکو، ۱۹۷۸ ب). ورزشکاران مرد چنين گزارش کردهاند که مربيان و معلمان روى رفتار ورزشى و نوع ورزش انتخابى آنها اثرگذار بودهاند، بهويژه وقتى دورهٔ نوجوانى و جوانى خود را مىگذرانيدهاند (ابىهارا و همکاران، ۱۹۸۳؛ کنيون و مک فرسون، ۱۹۷۳). در مقابل ورزشکاران زن گفتهاند که آنها در دورهٔ کودکى تحت تأثير مربيان و معلمان خود بودهاند (گرين دورفر و اوينگ، ۱۹۸۱؛ ويز و نوپرز، ۱۹۸۲). ياما گوچى در سال ۱۹۸۴ از تحقيق خود در اين زمينه چنين نتيجهگيرى کرد که مربيان و معلمان مدارس چندان در مشارکت ورزشى شاگردان خود دخالت نداشتهاند. آنها بهندرت از مربيان خود بهعنوان نافذترين اشخاص در انتخاب فعاليت ورزشى خود نام بردهاند. شايد نقش مربيان و معلمان آن بوده است تا فرآيند مشارکت ورزشى کودکان و نوجوانان را که توسط والدين يا همسالان شکل گرفته است تقويت کنند.
در هر صورت مربيان و معلمان نبايد نقش خود را در اين زمينه ناديده بگيرند. آنها مىتوانند به کودکان و نوجوانان فعاليتهاى جديد و هيجانانگيزى را معرفى کنند و آنها را به يادگيرى مهارتها و نگرشهاى مربوط به آن ورزش تشويق کنند. برعکس اين قضيه نيز صادق است؛ يعنى اينکه مربيان و معلمان مىتوانند شاگردان خود را از ورزش و فعاليتهاى حرکتى دور کنند. تجارب ناپسند مىتواند عواقب ناگوارى در طول عمر و شيوهٔ زندگى فرد بهوجود آورد (اسنايدر و اپريترز، ۱۹۸۳). اينگونه تجارب منفى بهعنوان رفتار اجتماعى آزاردهنده شناخته شده است. اين وضعيت موقعى مىتواند رخ دهد که مربيان يا معلمان در برابر کودکان و همسالان موجبات شرمسارى و آشفتگى کودک را فراهم سازند يا بيش از اندازه روى اجراء صحيح به قيمت يادگيرى و لذت تأکيد کنند و طورى فعاليتهاى کلاس را برنامهريزى کنند که به جاى احساس موفقيت، کودکان احساس عجز و ناتوانى کنند. کودکانى که از فعاليتهاى ورزشى آزرده و مأيوس شوند، بهطور طبيعى از ورزش کردن اجتناب ورزيده، نمىتوانند مهارتها را بهخوبى فرا گيرند؛ در نتيجه هر تلاشى براى مشارکت آنها با آزردگى و عدم استقبال همراه خواهد بود.
اعضاء خانواده
خانواده تأثير اصلى را در فرآيند تربيت اجتماعى و ورزشى دارد (کلي، ۱۹۷۴؛ اسنايدر و اسپريتزر، ۱۹۷۳). اين تأثير در ساير گرايشهاى رفتارى نيز وجود دارد (اسنايدر و اسپريتزر، ۱۹۷۸). اين امر تا اندازهاى به حضور اعضاء خانواده در زندگى کودک بهويژه در نخستين روزهاى زندگى مربوط مىشود. بهطورىکه مىدانيم والدين از نخستين روزهاى زندگي، کودک خود را به گرايشها و تجارب معينى سوق مىدهند و رفتارى را که مناسب مىدانند در نوزاد خود تقويت مىکنند. آنها اين عمل را از طريق ژست گرفتن، جايزه و پاداش دنبال مىکنند و در مواردى که رفتار نامناسب باشد با تنبيه مانع تکرار آن مىشوند. اين فرآيند نظامدار و در نوع خود بسيار ظريف است، بهطورىکه ممکن است اعضاء خانواده به سختى دريابند که در مورد چه چيز و چگونه با اطفال خود ارتباط برقرار کنند.
والدين. کودکانِ بزرگتر، نوجوانان و جوانانى که بهطور فعال در ورزش شرکت مىکنند، در واقع به شکلى علاقه و تشويقهاى والدين خود را در سالهاى اوليهٔ زندگى به اين نوع فعاليتها نشان مىدهند. والدين ممکن است فرزندان خود را تشويق کنند تا در فعاليتهاى ورزشى و مهارتهاى حرکتى شرکت کنند و يا اينکه آنها را از اين کار باز مىدارند. هيچ شکى وجود ندارد که اجتماعى شدن از طريق ورزش در سالهاى کودکى آغاز مىشود. در حدود ۷۵ درصد قهرمانان ورزشى از سن ۸ سالگى در ورزش فعال شدهاند (گرين دورفر، ۱۹۷۶؛ اسنايدر و اسپريتزر، ۱۹۷۶)، لذا بهترين شاخص مشارکت ورزشى جوانان، ميزان فعاليت و نوع ورزش دوران کودکى و نوجوانى آنها است (گرين دورفر، ۱۹۷۹؛ لوى و همکاران، ۱۹۷۸؛ اسنايدر و اسپريتزر، ۱۹۷۶).
اعضاء خانواده هر يک ممکن است نقش متفاوتى را در فرآيند اجتماعى شدن از طريق ورزش داشته باشند. اسپريتزر (۱۹۷۳) نقش مادر را براى دختر و نقش پدر را براى پسر مطرح مىکند و تأثير آنها را براى مشارکت پسران و دختران در ورزش نشان مىدهد، بهطورىکه مادر براى فرزند دختر خود نقش يک مدل و نمونهٔ ورزشى را بازى مىکند (لکو و گرين دورفر، ۱۹۸۸). برخى از پژوهشگران معتقد هستند که پدران نسبت به مادران بيشتر به نقش اجتماعى و نوع رفتار فرزند دختر يا پسر خود توجه دارند و دربارهٔ آن اظهارنظر مىکنند (گرين دورفر و لکو، ۱۹۷۸ ب)؛ بر طبق اين عقيده ميزان مشارکت و نوع ورزش فرزندان بيشتر توسط پدر تعيين و تشويق مىگردد. محقق ديگرى به نام اِوينگ (۱۹۸۰) چنين دريافت که پسران ورزشکار در فاصلهٔ سنى ۹ تا ۱۱ سالگى تحت تأثير پدر و دختران ورزشکار در همين سنين غالباً تحت تأثير مادر خود در ورزش شرکت داشتند. تنها چيزى که تفاوت داشت اين بود که دختران در اين سن به تشويق و ترغيب بيشترى براى شرکت در ورزش نياز داشتند و اين تشويق از جانب ساير اعضاء خانواده هم نسبت به آنها به عمل مىآمد (جدول زير). در جامعهٔ ژاپن نيز چنين الگوئى در رفتار ورزشى پسران و دختران ديده شد. مىتوان گفت در اينگونه جوامع بهطور سنتى پسران براى مشارکت و اجتماعى شدن از طريق ورزش بيشتر از دختران تشويق مىشوند (ابىهارا، ايکدا و مياشيتا، ۱۹۸۳).