|
|
بهنظر مارکس، تاريخ تمامى جوامع تا به امروز همانا تاريخ نبرد طبقات است. آزادمردان و بردگان، نخبا و عوام، خوانين و رعايا، استادکاران و شاگردان و خلاصه ستمگران و ستمديدگان. که در تضاد دائمى رودرروى يکديگر ايستادهاند، در نبردى بىامان بودهاند که هر بار، با واژگونى انقلابى همه جامعه يا با ويرانى مشترک طبقات درگير در نبرد، خاتمه يافته است.
|
|
به عبارت ديگر به نظر مارکس، تضاد دو طبقه را مىتوان در تضاد ميان کسانىکه مالک چيزى جزء نيروى کار خود نيستند و کسانىکه 'وسايل توليدي' را در اختيار دارند و 'ارزش اضافي' توليد شده در چنين دستگاه اقتصادى را بهخود اختصاص مىدهند خلاصه کرد.
|
|
مفهوم طبقه در نزد مارکس، مفهوم مبتنى بر وحدت است. به عقيدهٔ او افکار، انديشهها نمودى طبقاتى هستند. انديشههاى مسلط در يک جامعه، انديشه طبقهٔ مسلط آن جامعه است. به عبارت ديگر جهان ايدهها، ارزش، هنجارها، هنر اخلاق، حقوق و سياست و... از نمود طبقاتى جدا نيست. همچنين نمودهاى قدرت نيز به عقيدهٔ مارکس دقيقاً به طبقات اجتماعى وابستهاند. او مىگويد در لحظهٔ معين تاريخ، قدرتى وجود ندارد که از قدرت طبقهٔ مسلط جدا باشد. در جامعهاى که طبقه بوروژوا حاکم است دولت جز دولت بوروژوازى نتواند بود. يعنى دولت در حقيقت وسيلهٔ دفاع بوروژوازى از منافع خويش و تثبيت حقوق خويش است. دولت ابزار تسلط طبقهٔ حاکم است و نه داور بىطرفى در بين طبقات. به عبارت ديگر بهنظر مارکس 'قانون، دولت هنر و ادبيات، علم و فلسفه و... همه و همه مبتنى بر عوامل اقتصادى و کم و بيش مستقيم در خدمت منافع طبقهٔ حاکم هستند' .
|
|
در نزد مارکس، قدرت و مالکيت با هم ارتباط دقيق دارند و مالکيت پديدهٔ تعيينکننده است. تمايز طبقات بر اين اساس است که مالکيت وسايل توليدى مالکيتى خصوصى است. قدرتهاى با هم تفاوت دارند. زيرا که در چنين دستگاهي، قدرتهاى بنيادى متعلق به صاحبان مالکيت است. حيثيت، وجوه زندگى يا حتى انديشهها و افکار و.... از اينرو فرق دارد که مالکيت جاى هر کسى را در فرآيند توليد معين مىکند. به عبارت ديگر، مالکيت، موقعيت اجتماعي، يا به قول مارکس نحوهٔ انسان شوندگى 'خود انسان' را تعيين مىکند و اين است آن پديدهاى که همه مشکلات نابرابرى را تعيين خواهد کرد.
|
|
مارکس در بعضى از نوشتههاى آن از سه طبقه و در برخى ديگر فقط از دو طبقه نام مىبرد که عبارت هستند از: طبقهٔ بورژوا و طبقهٔ کارگر (پرولتاريا) و گروههاى متفاوت غير از اين دو طبقه که طبقهٔ متوسط مىباشد.
|
|
مفهوم طبقهٔ متوسط در آثار مارکس به گروههائى اطلاق مىشود که با توجه به وسيله يا نقشى که در اجتماع يا منابع درآمد دارند، موقعيت متوسطى را در جامعه اشغال کردهاند. مارکس، طبقهٔ متوسط را بين طبقات کارگر (پرولتاريا) و بورژوا (سرمايهدار) در نظر مىگيرد.
|
|
بهنظر او طبقهٔ متوسط يا خرده بورژوا صرفنظر از اينکه در شهر يا در روستا زندگى کنند، با دو ملاک: مالکيت وسايل توليد و کار، مشخص مىشود. بنابراين سرمايهدار، طبقهاى است که وسايل عظيم توليد را با بهکار گماردن انسانها زياد، در اختيار دارد و 'خرده بورژوا' طبقهاى است که وسايل توليد را به مقياس بسيار کوچکترى در تصاحب دارد و طبقهٔ 'پرولتاريا' (کارگران) هيچ چيز را در تملک ندارد. بنابراين تنها درجه ثروت، حدود طبقات را تعيين نمىکند بلکه نقشهاى اجتماعى يعنى مناسبات آنها با وسايل توليد، کار و بهکار گماردن انسانهاى ديگر در تعيين طبقات اهميت دارد.
|
|
قشرهاى متوسط به نظر مارکس، داراى موقعيت، وظيفه و قدرتى ميان طبقهٔ سرمايهدار و طبقهٔ 'پرولتاريا' است و از اينرو داراى ماهيت مبهمى است که از هر دوى آنها اخذ نموده و داراى منافع طبقاتى مشخصى نمىباشد. به خاطر همين تزلزل و بىثباتى است که اين قشرها گاهى به سرمايهداراى و زمانى به 'پرولتاريا' مىپيوندند و بهتدريج اهميت خود را از دست مىدهند و جامعه بهدو طبقه محدود مىگردد. بهنظر مارکس پنج قشر اجتماعى را طبقه متوسط جا دارند:
|
|
- قشر نخست؛ توليدکنندگان کوچک مانند: صاحبان صنايع و کارگاههاى کوچک و خرده مالکان
|
|
- قشر دوم: گروههاى واسطه در معاملات و مبادلات مانند؛ عمده فروشان، خردهفروشان و دلالان
|
|
- قشر سوم: کارکنان بنگاههاى سرمايهدارى
|
|
- قشر چهارم: صاحبان مشاغل آزاد چون؛ پزشکان، وکلا و روزنامهنگاران
|
|
- قشر پنجم: کارمندان دولت و رؤساى ادارات و افسران
|
|
به عقيده مارکس بهجزء برخى از مشاغل نخستين و سومين، بقيهٔ قشرها و گروههاى طبقهٔ متوسط به کارهاى غيرتوليدى مىپردازند و با ارزش نيروى کارگران زندگى مىکنند.
|
|
خلاصه آنکه، توصيف مارکس از طبقات اجتماعى با بينش اجتماعى و اقتصادى او و با پيشگوئى وى دربارهٔ وضع آينده جامعه دقيقاً ارتباط دارد و مفهوم طبقاتى او از نوعى 'فلسفهٔ تاريخ' جدا نيست و هم چون همه فسلفههاى تاريخ تا آنجا که مىخواهد تبيينى بسيار وسيع و بسيار کامل از جامعه و تاريخ ارائه دهد شوقانگيز است، اما آسيبپذير نيز هست. زيرا به قول 'مندراس' کافى است که در اين بناى عظيم يک عنصر ضعيف باشد تا بهتدريج همهٔ مفاهيم اصلى آن متزلزل گردند و ما اين عنصر ضعيف را نبايد در مجموعهٔ پيشگوئى مارکس بجوييم، بلکه در ساده کردن 'نبرد طبقاتي' و گروهه کردن طبقات را در دو طبقه بايد پيدا کنيم. حداقل چيزى که مىتوان گفت، اين است که چنين ادعائى بسيار قابل بحث است.
|
|
بهترين دليل قابل بحث بودن، وجود يک طبقهٔ متوسط است که شرح آن گذشت. البته طبقهٔ متوسط، طبقهاى به مفهوم مارکسيستى کلمه نيست. شکى نيست که جاى طبقهٔ متوسط را در 'فرآيند' توليد نمىتوان به آسانى تعيين کرد. آيا اين طبقه، طبقهاى است که در استفاده از 'ارزش اضافي' شريک است يا آنکه طبقهاى است که نيروى کار خويش را مىفروشد. مهندسان، کارمندان و پزشکان و... را چگونه بايد طبقهبندى کرد؟ بايد اعتراف کرد که حل قضيه دشوار است.
|
|
يک راه حل اين است که بگوئيم اينگونه اشخاص، کارگزاران طبقه بورژوازى هستند و مأمور مراقبت از طبقهٔ کارگر. اما در اين راهحل هم اشکالات قابل ملاحظهاى پيدا مىشود. اين گروه مراقبان به نحو قابل ملاحظهاى بزرگ مىشود و يک طبقهٔ متوسط تازه را هم (طبقه متوسط مزدبگيران متخصص) در کنار طبقهٔ متوسط قديم که شامل خرده بازرگانان، خرده کارفرمايان و خرده مالکان دهقانى است بهوجود آورده که نمىتوان در طبقهٔ مزدوران و يا در طبقهٔ سرمايهداران آورد.
|
|
بنابرآنچه گذشت در اصطلاح مارکس 'طبقهٔ اجتماعي' به تجمع افرادى گفته مىشود که در سازمان توليد وظيفه يکسانى را انجام دهند. اما مارکس، طبقه اجتماعى را تنها گروه عظيمى از مردم که موقعيت عينى يکسانى را در ساختمان اقتصادى جامعه اشغال مىکنند، نمىداند بلکه در عوض او 'آگاهى ذهني' را شرط ضروري، براى بسيج موفقيتآميز طبقه براى مبارزه سياسى و اقتصادى دانسته است.
|