|
از مفهوم طبقه و طبقات نيز تعاريف و استنباطهاى مختلفى شده و خصيصههاى متفاوتى را براى آنها قائل شدهاند. چنانکه در مطبوعات و ساير رسانههاى گروهى و زبان محاورهٔ مردم، اصطلاحاتى از اين قبيل به وفور ديده و شنيده مىشود. مانند: طبقهٔ زنان، مردان، دانشجويان، معلمان، روشنفکران، فرهنگيان، کارمندان، کاستها، باسوادان، بيسوادان و بالاخره طبقهٔ راننده و غيره ...
|
|
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد که آيا هر کدام از اينها طبقهاى تشکيل مىدهند؟ آيا عوامل يک بُعدي، مانند: تحصيل، شغل، جنس و... ملاک تعيينکنندهٔ طبقات هستند؟ و مىتوان بر آن اساس افراد را طبقهبندى کرد؟ حقيقت اين است که هيچکدام از اينها، طبقه نيستند و با اين ضوابط، طبقه بهحساب نمىآيند. زيرا هر گروه اجتماعى را نمىتوان براساس گروه بودن طبقه دانست.
|
|
جامعهشناسان نيز براى تعيين و تبيين طبقات اجتماعى ملاکهاى گوناگونى به کار مىبرند.
|
|
گروهى از آنان فقط شغل را ملاک تعيين طبقات مىشمارند. مانند 'گوستاورشمولر' (Schmoller)، جامعهشناس آلمانى که کوشيده است مفهوم طبقه را با حرفه و شغل پيوند دهد. گروهى ديگر عوامل اجتماعى مانند مقدار و منبع درآمد، وضع و محل سکونت را وسيله تعيين طبقات اجتماعى قرار مىدهند. مانند 'بوخر' (Bucher)، که ثروت و دارائى را ملاک تشکيل طبقات مىداند.
|
|
گروهى ديگر قضاوت را مهم مىشمارند و معتقد هستند که طبقه هرکس را بايد از روى طبقاتى که خود فرد درنظر مىگيرد و خود را جزء آن طبقه بهحساب مىآورد يا نظرى که ديگران درباره او مىکنند (منزلت اجتماعي) معين ساخت. مانند: 'مک ايور' و 'وارنر' هم عقيده با گورويچ بايد گفت که هيچ يک از اين سه نظريه به تنهائى قابل قبول نيست. زيرا هيچيک از نظريههاى مذکور نتوانسته است نه توضيح بيشترى درباره مفهوم طبقه اجتماعى بدهد و نه خود را از قيد موضعگيرىهاى آئينى يا فلسفهٔ تاريخ رها کند. علاوه بر آن بايد گفت:
|
|
- ردهبندى کردن افراد از لحاظ شغل 'صنف' را تشکيل مىدهد و طبقه و صنف را نمىتوان يکى دانست. چه به نظر مارکس 'طبقه' ، شغل يا حرفه، نيست و اشتباه است اگر بخواهيم مشکل طبقه را تا حد مشکل حرفه پائين آوريم. به عقيدهٔ مارکس بهترين دليل اين است که اگر بخواهيم طبقه را با مشاغل تعريف کنيم، مىبينيم که مشاغل با هم اختلاف دارند و هرگز از اين 'ايده' گروه وسيعى که ما آن را طبقه مىناميم استنباط نمىشود.
|
|
- تقسيمبندى افراد از لحاظ عوامل اجتماعى گوناگون مانند: درآمد و... الزاماً به نتايج متفاوتى منجر مىشود و معلوم نيست که کدام عوامل را بايد ملاک طبقه دانست. مثلاً اگر درآمد را در نظر بگيريم وقتى که به طبقهٔ کارگر مىانديشيم، نخست سطح معينى از درآمد در نظرمان مجسم مىشود و اين فکر پيدا مىگردد که مايهٔ تميز اين طبقه از طبقات ديگر آن است که طبقه کارگر درآمدهاى کمترى دارد. مارکس در اين مورد نيز به وضوح کامل گفته است که: 'بزرگى و کوچکى کيف پول باعث تفاوتهاى طبقاتى نيست' .
|
|
- ردهبندى افراد از روى قضاوت خود افراد يا رأى ديگران جنبهٔ 'عيني' و اعتبار علمى ندارد و معلوم نيست افراد چه ملاکى را درنظر مىگيرند.
|
|
بنابراين با چنين ملاکهائى نمىتوان طبقهبندى اجتماعى به عمل آورد و به اتکاء آنها به مفهوم تاريخى طبقه که بهوسيله فيلسوفان اجتماعى از ارسطو تا مارکس، ماکس وبر، پارتو، گورويچ، وارنر و ديگران روشن شده است، رسيد. در نتيجه براى تعريف طبقه و تفکيک طبقات از يکديگر بايد مانند آنان، بر عامل مالکيت، مخصوصاً مالکيت وسايل توليد و قدرت ناشى از آن و نبرد طبقاتى که براثر قدرت مالکيت در ميان مردم مىافتد تأکيد کرد.
|
|
براين اساس، 'طبقهٔ اجتماعي، گروهى نسبتاً وسيع و پايدار است، مرکب از زنان و مردان و کودکان که از لحاظ توليد اجتماعى و مالکيت ابزارهاى توليد داراى وضعى کمابيش يکسان هستند' از اينرو هر طبقه با وجود تعارضات داخلى خود با طبقههاى مشابه ديگر در اختلاف و کشمکش است و مطابق پايگاهى که از لحاظ توليد اقتصادى دارد، از اهميت و قدرت معينى برخوردار است و نيز مطابق اهميت و قدرت خود به جهان مىنگرد و بر 'جهانبيني' يا 'فرهنگ' خاصى دست مىيابد.
|
|
لغت طبقه، در زبانهاى اروپائي، در اواخر قرن هيجدهم، رايج گشت و در قرن نوزدهم، مفهوم طبقه رنگ معينى به خود گرفت. در آثار ريکاردو، سنت سيمون و بالاخره مارکس و انگلز آشکارا، اصطلاح طبقهٔ سرمايهدار در برابر زحمتکش، طبقهٔ فقير در مقابل طبقهٔ ثروتمند، بورژوازى در مقابل پرولتاريا، ملاحظه مىشود. با انقلاب صنعتى نيز مفهوم طبقه بهعنوان وسيلهاى براى تحليلهاى اجتماعى بهوجود مىآيد.
|
|
در تفسير نظريات مارکس، مناقشات و مباحثات فراوانى وجود داشته و دارد ولى هيچ مفسرى تاکنون در اهميت نظريه طبقاتى مارکس شک نداشته است. اکثر جامعهشناسان به پيروى از مارکس، افراد جامعه را به طبقه: بالا، پائين و متوسط تقسيمبندى کردهاند. منتها ملاک مورد قبول نزد برخى از آنها متفاوت است.
|
|
- گروهى چون: مارکس، انگلز، ماکس وبر، گورويچ و ديگران، مالکيت و سايل توليد و عوامل اقتصادى را مهم دانستهاند.
|
|
- برخى چون: مک ايور، وارنر و ديگران گرچه به 'منزلت اجتماعي' اهميت دادهاند؛ با اين همه 'تصور ذهني' شغل و درآمد، محل سکونت و تحصيلات را نيز در طبقهبندى اجتماعى مهم شمردهاند.
|
|
- گروهى چون: پارسنز، ديويس و مور (K.Davis and W.Moore) و شومپيتر، بر 'فونگسيون' و کارکرد تأکيد ورزيدهاند.
|
|
- سرانجام بعضى چون: پارتو، موسکا، طرفداران نظريه نخبگان جامعه را بهجاى سه طبقه بهدو طبقه تقسيم کردهاند.
|
|
| طبقه از ديدگاه فونکسيو ناليستها
|
|
در تحليل و تبيين فونکسيوناليستي، نابرابرىهاى طبقاتى از مقتضيات حيات اجتماعى دانسته شده و امرى طبيعي، عام و شامل درنظر آمده است. فونکسيو ناليست بهجاى تضاد و نزاع طبقاتى مارکس و اصحاب 'ديالکتيک' اصل توازن و تعادل کارکردى و توافق جمعى در ارزشهاى اجتماعى را پذيرفتهاند.
|
|
ديويس و مور، معتقد هستند نابرابرىهائى طبقاتى که در تمام جوامع بشر وجود دارد يک ضرورت کارکردى است و آن را از مقتضيات اجتماعى مىپندارند. اصولاً در تبيين فونکسيوني، به اين نکته توجه نمىشود که فلان عنصر يا عضو از کجا آمده و چگونه پيدا شده است. بلکه مىخواهد بداند که عنصر موردنظر، در بقاء سيستم چه نقشى به عهده دارد.
|