|
شجاعت بهرهاى باشد خدائى (ازرقى) |
|
شجاعت به کردار است نه به گفتار |
|
شجرات را از ثمرات شناسند (از مقامات حميدى) |
|
|
نظير: |
|
|
خيار خوب از دوبرگهاش پيداست |
|
|
ـ نهال گلابى را از ميوهاش مىشناسند و گل سرخ را از غنچهٔ آن |
|
|
ـ سرشت نيک و بد پنهان نمانَد |
توان دانست ريحان از دوبرگى (سعدى) |
|
شخصى همه شب بر سر بيمار گريست |
چون صبح شد او بمرد و بميار بزيست (سعدى) |
|
|
رک: اجل گشته مىرد نه بيمار سخت |
|
شد ناف معطّر سيب کشتن آهو (از کليله و دمنه) |
|
|
نظير: |
|
|
دشمن طاووس آمد پرِّ او |
|
|
ـ دُم روبَه وبال روباه است |
|
شدنى شد، دگر چه خواهد شد؟ |
|
|
نظير: |
|
|
کارى است گذشته است و سبوئى است شکسته |
|
|
ـ اين غم ما هم به بالاى غمهاى دگر ـ ما که رسواى جهانيم غم عالم پشم است |
|
شدنى مىشود و غصه به ما مىمانَد |
|
|
رک: رفتنى مىرود و آمدنى مىآيد... |
|
شراب از خر خورَد پالان ببخشد! |
|
|
رک: باده کم خور خرد به باد مده |
|
شراب خوردن پنهان به از عبادت فاش٭ |
|
|
رک: گناه کردن پنهان به از عبادت فاش |
|
|
|
٭تحريفى از اين بيت سعدى است: |
|
|
|
اگر خداى پرستى هواپرست مباش |
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش |
|
شراب دل سياه کند و عقل تباه |
|
|
رک: باده کم خور خرد به باد مده |
|
شراب راه خرد بربندد (سَمَک عيّار) |
|
|
رک: باده کم خور به باد مده |
|
شرابِ کهنهٔ ما مستى دگر دارد (از مجمعالامثال) |
|
شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت٭ |
|
|
مقا: سخن عشق نه آن است که آيد به زبان (حافظ) |
|
|
|
٭عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت |
........................... (مولوى) |
|
شرّ خفته، بلا دور! |
|
شرط اول قدم آن است که مجنون باشى٭ |
|
|
|
٭در ره منزل ليلى که خطرهاست به جان |
............................. (حافظ) |
|
شرط عاشقى نيست با يک دل دو دلبر داشتن |
|
|
رک: خدا يکى، يار يکى |
|
شرط عشق است بلا ديدن و پا افشردن٭ |
|
|
نظير: طريق عشق جفا بردن است و جانبازى (سعدى) |
|
|
|
٭بند بر پاى، توقف چه کند ور نکند |
.............................. (سعدى) |
|
شرف دارد بسى سگ بر رياخوار٭ |
|
|
|
٭بوَد با هر عزيز اهلِ ربا،خوار |
............................ (ناصرخسرو) |
|
شرف خواهى به گرد مُقبلان گرد٭ |
|
|
نظير: |
|
|
مردى گردى چو گِرد مردى گردى (خواجه عبدالله انصارى) |
|
|
ـ وطن در کوى صاحبدولتان گير (سعدى) |
|
|
ـ با هر که نه دولتى است منشين |
کز سرکه انگشت کام شيرين (ناصرخسرو) |
|
|
|
٭........................ |
که زود از مقبلان مقبل شود مرد (نظامى) |
|
شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است٭ |
|
|
نظير: فضل و هنر است مايهٔ مرد (جمالالدين عبدالرزاق) |
|
|
نيزرک: ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست |
|
|
|
٭.............................. |
نه به ديدار و به دينار و به سود و به زيان |
|
|
|
هر بزرگى که به فضل و به هنر گشت بزرگ |
نشود خُرد به بد گفتن بهمان و فلان (فرّخى سيستانى) |
|
شرنگ از کف محبوب تبرزد است |
|
|
رک: زخم دوست مرهم است |
|
شرّى شد، شورّى شد، کچل به نوائى رسيد |
|
|
رک: تغارى بشکند ماستى بريزد... |
|
شريفزاده چو مفلس شود دستش گير |
|
|
رک: دارنده که نادار شود دستش گير |
|
شريک اگر خوب بود خدا هم مىگرفت |
|
|
نظير: |
|
|
ديگ شراکت هرگز به جوش نمىآيد |
|
|
ـ دو کلّه در يک ديگ جوش نمىخورد |
|
شريک دزد و رفيق قافله است |
|
|
دورو و منافق است |
|
|
نظير: |
|
|
يار اسکندر و رفيق دارا است |
|
|
ـ با گرگ دنبه مىخورد و با چوپان گريه مىکند |
|
|
ـ هم طبال يزيد است و هم علمدار حسين! |
|
|
ـ هم آش معاويه را مىخورد هم پشت سر على نماز مىخواند |
|
|
ـ هم اسب شمر را نعل مىکند هم مشک حضرت عباس را مىدوزد! |
|
|
ـ روزى در دو محراب دارد |
|
|
ـ با مسلمان مسلمان است، با يهودى يهودى، با هر دو هيچکدام با هيچکدام هر دو ـ دو دستماله مىرقصد |
|
|
ـ پشت و رويش معلوم نيست |
|
|
ـ تاپو پشت و رو ندارد |
|
|
ـ بر يک دست شکر پاشنده و به دست ديگر زهر کشنده (تاريخ بيهقى) |
|
شرّى که بمانَد بهتر از خبرى که نبمانَد (از کيمياى سعادت) |
|
شش ماه است ده روز مهلت مىخواهم نمىدهد! |
|
|
نظير: نه مىدهم نه حاشا مىکنم! |
|
شش ماهه را تکليف نماز نکردهاند |
|
|
ترسائى مسلمان شد. محتسب گفت: تو اکنون چنانى که حالى از مادر متولد شدهاى. بعد از شش ماه او را پيش محتسب آوردند که اين نو مسلمان نماز نمىگزارد. محتسب گفت: چرا کاهل نمازى مىکنى؟ گفت: [مگر] نه وقتىکه [من] مسلمان شدم گفتى که تو اين زمان از مادر زاده شدهاى؟ از آن تاريخ شش ماه پيش نگذشته است و هرگز آدم ششماهه را تکليف نماز نکردهاند (لطائفالطوائف) |