در دنيائى که عقل حاکم است، حالتهاى عاطفى نبايد آرزوى کم و بيش خوب بودن با ديگران را تحت تأثير قرار دهد. در واقع، نيازهاى ديگران، متناسب با حالات روانى ما تغيير نمىکند! با اين همه، در دنيائى که زندگى مىکنيم، حالات عاطفى به اندازهٔ تحليل موقعيتها، ما را تحت تأثير قرار مىدهند.
|
|
|
|
احتمالاً شنيدهايد که در کلاس روانشناسى مشاوره و راهنمائى يا مددکارى اجتماعى از همدلى صحبت مىشود. همدلى يعنى 'خود را به جاى ديگران گذاشتن و بهطور همزمان احساس کردن همان چيزى که او احساس مىکند' . هر روانشناس، دستکم روانشناسى که ديدگاه انسانگرائى دارد، هر اندازه بيشتر بتواند ناراحتى مراجع را 'احساس مىکند' و نه اينکه تنها شنونده باشد، بهتر خواهد توانست حامى او باشد. به ياد داشته باشيد که همدلى به معناى همدردى يا تائيد نيست. مىتوانيد هيجانها و پارهشدنهاى دل پدرى را که فرزند معتاد دارد واقعاً احساس کنيد، اما حرکات و همدردىهاى او را تأکيد نکنيد. تنها کار همدلى اين خواهد بود که به شما کمک کند تا به او، در نهايت به اطرافيان او کمک برسانيد. همچنين، به ياد داشته باشيد که همدلى در تيول روانشناسان نيست، شما نيز مىتوانيد نسبت به دوستى که درد مىکشد، همدلى نشان دهيد و در لحظهاى که از دردش حرف مىزند، درد او را احساس کنيد: در اين رابطه مولوى و پژمان بختيارى چقدر زيبا گفتهاند:
|
|
|
اى بسا هندو و ترک همزبان |
|
اى بسا دو ترک چون بيگانگان |
|
پس زبان محرمان خود ديگر است |
|
همدلى از همزبانى بهتر است |
|
|
|
|
|
*** |
|
از درد سخن گفتن و از درد شنيدن |
|
با مردم بىدرد ندانى که چه دردى است |
|
|
هرچه باشد، بهنظر مىرسد که همدلي، احتمال رفتار مناسب اجتماعى را هميشه به شيوهٔ تعيينکننده، افزايش مىدهد. به همين دليل، اکثر پژوهشگران معتقدند که همدلى تنها ويژگى نوعدوستى است. بهنظر آنها، همدلى از اين جهت نوعدوستى است که فرد، با گذاشتن خود به جاى ديگران، الزاماً خودش را فراموش مىکند (باتسون Batson، ۱۹۹۰، دويديو و ديگران، ۱۹۹۰).
|
|
با اين همه، اعتقاد بهوجود رابطه بين همدلى و رفتار موافق اجتماعي، مورد قبول همه نيست. در واقع، برخى مؤلفان معتقدند که همدلي، موجب احساس ناراحتى شخصى مىشود. بنابراين، کمک کردن به ديگران، در درجهٔ اول با اين هدف همراه مىشود که احساس ناراحتى خود را کم کنيم نه احساس ناراحتى ديگران را. بنابراين، ملاحظات کاملاً خود مدار ما را هدايت مىکنند. اگر دوست شما اشک بريزد و اشکهاى او شما را به شدت ناراحت کند، خواهيم گفت که او را دلدارى مىدهيد تا اشکهايش شما را ناراحت نکند. بنابراين، مشاجره بر سر نقش همدلي، به اين زودى تمام نمىشود.
|
|
|
آيا 'شخصيت مناسب اجتماعي' نيز وجود دارد، شخصيت کسانى که 'حاتم طائي' ناميده مىشوند؟ بهعبارت ديگر، آيا اشخاصى پيدا مىشوند که طبيعتاً دوست داشته باشند به ديگران خدمت کنند. تحقيقاتى که براى شناسائى ويژگىهاى شخصيت موافق اجتماعى احتمالى انجام گرفته در مجموع به نتايج جالبى نرسيده است. لازم است بگوئيم که در اين تحقيقات از همبستگىهاى موجود بين اشخاصى که نسبت به هم بيگانه بودند و در آزمايشگاه يا در محيط طبيعى فقط يک بار يکديگر را ملاقات مىکردند، استفاده شده است. تحقيقات اخير، که هدف آنها شناسائى ويژگىهاى مشترک افراد فعال به هنگام تصادفات يا حوادث غير مترقبه بود، نشان داده که بيشتر عوامل موقعيتى مؤثر است تا عوامل شخصي. همچنين، اين تحقيقات نشان داده است، افرادى که فعالانه دخالت مىکنند، در کل مردهاى بزرگتر و قويتر از ميانگين جمعيت هستند، اغلب دورهٔ خاصى ديدهاند و براثر آن تواناتر از ديگران شدهاند. بنابراين، همين برداشت يا همين احساس صلاحيت خاص است که معمولاً آنها را وادار مىکند تا در شرايط سخت و خطرناک وارد عمل شوند (هاستون Huston، ۱۹۸۱).
|
|
برخى مؤلفان معتقدند که جستجوى شخصيت موافق اجتماعى کار بيهودهاى است (جيرجن Gergen و ديگران، ۱۹۷۲)، اما راشتون (۱۹۸۰، ۱۹۸۴)جزء گروه اخير نيست. او به دنبال تعدادى تحقيق دربارهٔ دوقلوهاى يکسان، اظهار مىدارد که براى کمک کردن به ديگران، آمادگى ژنتيک لازم است. شخصيت موافق اجتماعى مخصوص فردى خواهد بود که در موقعيتهاى متنوع، رفتار موافق اجتماعى نشان خواهد داد. بهنظر راشتون، حاتم طائىها چهار ويژگى اصلى دارند، همدلي، خويشتنداري، يکپارچگى و درونىسازى هنجارهاى عدالت و مسؤوليت. با اين همه، براى تائيد فرضيهٔ وجود شخصيت مناسب اجتماعي، تحقيقات ديگرى لازم است. آنچه در حال حاضر مىتوان تائيد کرد، اين است که برخى ويژگىهاى شخصيتى وجود دارد که مردم را براى کمک کردن در موقعيتهاى اختصاصي، از پيش آماده مىکنند (کارلو و ديگران، ۱۹۹۱): فردى که به مراکز خيريه کمک مىکند، الزاماً تمايل نخواهد داشت به برادر زنش، جهت تعمير آسفالت پشتبام خانهاش، کمک کند.
|
|
|
تعداد زيادى از تحقيقات نشان مىدهد که خوشخلقي، پيدايش رفتارهاى موافق اجتماعى را مساعد مىکند (ايزن Isen، و ديگران، ۱۹۷۶ و ۱۹۷۸). اين پديده را چگونه بايد تبيين کرد؟ به عقيدهٔ راشتون (۱۹۸۰)، خوشخلقى توانائى توجه به آنچه را که در اطراف مىگذرد افزايش مىدهد، ما را به محرکهاى محيط آگاه نگه مىدارد. باري، همانطور که در الگوى دارلى و لاتانه ديديم، درک نياز به کمک (درک موقعيت) اولين شرط ظهور رفتار موافق اجتماعى است. بهعلاوه، هيجانهاى خوشايند ما را در جهت دوستداشتن مردم سوق مىدهند. وقتى از يک شبنشينى لذت مىبريم، از افرادى هم که در آن شبنشينى حضور داشتند خوشمان مىآيد، حتى اگر وجود آنها با لذت ما ربطى نداشته باشد. خوشخلقي، نسبت به ديگران احساسات مثبت بهوجود مىآورد و احساسات مثبت، کمکرسانى در حق آنها را موجب مىشود.
|
|
آيا مىتوان گفت که هيجانهاى منفي، کمتر کمکرسانى و کمتر سخاوتمند شدن ما را موجب مىشوند؟ در اين مورد، نتايج خيلى روشن نيست. هر چند که برخى تحقيقات، اثر منفى بدخلقى بر کمکرسانى را تائيد مىکند، تحقيقات متعدد ديگر، عکس نتايج تحقيقات قبلى را نشان مىدهد. در واقع، همانطور که در شکل زير مىبينيم، غم و بدخلقي، رفتارهاى موافق اجتماعى را موجب مىشوند، به شرط اينکه سبک شدن هيجانهاى منفى را به همراه آورند (سالووى و ديگران، ۱۹۹۱). بهعنوان مثال، فرض کنيد شما را، به علت يک خلاف جزئى در رانندگى جريمه مىکنند و در نتيجه حال شما گرفته مىشود. بلافاصله گدائى از راه مىرسد و پولى از شما مىخواهد. احتمالاً با پرخاش شديدى روبرو مىشود. اگر معتقد باشيد که کمک کردن به او نمىتواند حال شما را بهتر کند، احتمالاً او را به حال خود خواهيد گذاشت.
|
|
پس از شکست تأسفآور در يک کار، بيشتر آماده مىشويم که به ديگران کمک کنيم، اما تنها کسى کمک دريافت مىکند که در جريان شکست ما باشد (بگين Begin، ۱۹۷۶). چنين رفتارى پيامدهاى مثبت خواهد داشت: به ما کمک خواهد کرد تا عزتنفس خود و تصويرى را که ديگران از ما دارند به جاى اول برگردانيم. به همين صورت، بدخلقى به علت احساس گناه مىتواند ما را در جهت اتخاذ يک رفتار موافق اجتماعى هدايت کند، رفتارى که وجدان ما را راحت خواهد کرد و خوشخلقى را به جاى اول برگشت خواهد داد (ريگان و ديگران، ۱۹۷۲).
|
|
|
|