|
|
شهابالدين عبداللهبن لطفالله بهدادينى خوافى معروف به 'حافظ ابرو' از مورخان بزرگ ايران در پايان قرن هشتم و آغاز قرن نهم هجرى است. اصلش از بهدادين خواف بود ولى مدتى مديد در هرات اقامت گزيد. در همدان به تحصيل پرداخت و از جوانى در شمار دبيران اميرتيمور درآمد و سپس ملازم خدمت شاهرخ و پسرش بايسنقر ميرزا گرديد و بهنام آنان به تأليف و تصنيف اشتغال داشت تا در سال ۸۳۳هـ. در محّل سرچم نزديک زنجان بدرود حيات گفت و در زنجان مدفون گشت.
|
|
وى مورّخى موثّق و در ضبط وقايع دقيق بود. مهمترين اثرش 'مجمعالتواريخ سلطانى' در چهار مجلّد است که يک تاريخ عمومى است و 'زبدةالتواريخ' مجلد چهارم از هيمن کتاب است که از مرگ سلطان ابوسعيد (۶۳۷هـ) تا وقايع سال ۸۳۰هـ. را دربر دارد. اثر ديگرش 'ذيل جامعالتواريخ رشيدى' است که در آن حوادث بعد از مرگ غازانخان تا وقايع سال ۷۹۵ ضبط شده است. کتاب مشهور ديگر حافظ ابرو جغرافياى او است در دو مجلد، جلد اول در شرح ممالک ربع سکون و درياها و رودها و کوهها و بيابانها و جلد دوم حاوى اطلاعاتى دربارهٔ خراسان و حکام و سلاطين آن از ابتداى فتح سپاهيان عرب تا دوران تيمور و حوادث دوران سلطنت شاهرخ تا سال ۸۲۳هـ.
|
|
نثر حافظ ابرو در همهٔ اين آثار بسيار روان و خالى از تکّلف است و او توجه خود را بيشتر معطوف به بيان مطالب و سعى در درستى آنها کرده است و شايد به همين سبب است که خطاهاى جارى در انشاء مؤلفان عهد تيمورى کمتر بر قلم او رفته است.
|
|
|
خواجه صاينالدين علىبن محمد ترکهٔ اصفهانى از دانشمندان معروف قرن نهم بود. چون خاندانش اصلاً از خجند به اصفهان مهاجرت کردند و در آغاز ترک زبان بودند و به 'تُرکه' معروف شدند. وى در بسيارى از علوم معقول و منقول و در عرفان از مشاهير زمان خود بود و در عهد شاهرخ منصب قضاى يزد يافت ولى به سبب آنکه آثارى در عرفان داشت متهم به تصوف شد و به امر شاهرخ به هرات رفت و در واقعه کارد زدن احمدلُر در شمار کسانى بود که به تهمت همدستى با او مأخوذ و معاقب شدند و او را مصادرهٔ اموال و نفى بلد کردند و مدتى با اهل و عيال سرگشته اينسوى و آنسوى دوانيدند تا سرانجام با اعتذار به خدمت شاهرخ بار يافت و با توسّل به ميرزا بايسنقر چندگاهى را در امان گذارنيد و گويا چندى هم قضاى نيشابور يافت. وفاتش به سال ۸۳۵هـ. اتفاق افتاد. او به محيىالدينبن العربى ارادت خاصّ داشت و فصوصالحکم را شرح کرد.
|
|
مهمترين اثر صاينالدين همين شرح فصوص به عربى است و از ميان رسالات ديگرش به عربى رسالةالتمهيد فى شرح قواعد التوحيد در کلام و رسالهٔ 'بسلمه' مهمتر است. از آثارش به فارسى شرح قصيدهٔ ابن فارض با نثر آراسته مصنوع، کتاب اسرارالصلوة در مسائل عرفانى، اطوار ثلثهٔ تصوف، رساله در اعتقاد، مناظرهٔ رزم و بزم، رساله در شرح لمعات عراقى، رسالهٔ انجام در تصوف، و دو رسالهٔ شکوائيه به نامهاى نفثةالمصدور اوّل و نفثةالمصدور ثانى و ... در نثر صاينالدين گاه آثار صنعت ديده مىشد ولى بر روى هم سادگى انشاء بر آن غلبه دارد.
|
|
|
مولانا کمالالدين حسينبن حسن خوارزمى کبراوى ذهبى از نويسندگان و شاعران و عارفان و معروف قرن نهم هجرى است. اصلش از ماوراءالنهر ولى محلّ اقامتش خورازم، و شاگرد و پيرو ابوالوفاء خوارزمى ملقب به 'پير فرشته' بود، و به برکت تعليم او از خردسالى باز با مثنوى مولانا سرگرم و از معانى عالى آن برخوردار شد و مدتها آن را درست مىگفت و سپس به خواهش مريدان کتاب کنوزالحقائق فى رموزالدقائق را نوشت و سرانجام در اواخر دروان حيات به تدوين جواهرالاسرار در شرح مثنوى سرگرم شد. اشتغالش به مسائل عرفانى و استغراقش در آن معانى سبب شد که يکبار به سبب يکى از غزلهايش که متضمّن بعضى مبالغات صوفيانه بود از سوى فقهاى حنفيه تکفير شد امّا در مجلس مباحثه با معاندان توانست اعتراضات آنان را پاسخ دهد و خود را از آن بليّه برهاند. وى در فتنه ازبکان در خوارزم بين سالهاى ۸۳۶ تا ۸۴۰ به قتل رسيد. از او اشعارى از قصيده و غزل و مثنوى و رباعى در دست است و کنوزالحقائقش هم به گفتهٔ خود او مثنوى عرفانى بوده نه کتاب منثور.
|
|
از آثارش به نثر يکى 'ينبوعالاسرار فى نصايح الابرار' است به فارسى در اخلاق، امّا اثر معروف او همان 'جواهرالاسرار و زواهرالانوار' است در شرح مثنوى مولوى که بهنام غياثالدين ابوالفتح شاه ملک از اميران ترک خوارزم تأليف کرد. مقدمهٔ کتاب در ده مقاله است. مقالهٔ اول شامل ترجمهٔ حال سى و دو تن از پيشروان تصوف و عرفان است. سپس سه دفتر اوّل مثنوى به ترتيب بيتها شرح شده است. انشاء کمالالدين در آن بسيار روان و شيوا و همراه با سجع و جملههاى موزون و بهعبارت ديگر آميختهاى از شيوهٔ نويسندگى عارفان و منشيان است. شرح او همراه با بحثهاى اثباتى و تمثيلات و ذکر حکايتها و استشهاد به آيهها و اخبار و ايراد اشعار از شاعران و خاصّه از خود او است.
|
|
|
احمدبن جلالالدين محمدبن نصيرالدين يحيى ملقب و مشهور به 'فصيح' از رجال معروف قرن نهم و از مورخان موثّق دوران تيمورى است. خاندانش اصلاً از اهل 'روى' خواف بودند ولى خود او به سال ۷۷۷ هـ . در هرات ولادت يافت و همانجا مقيم شد و بدين مناسبت هروى شمرده مىشده است. فصيح از جوانى مانند پدرش عهدهدار خدمتهاى ديوانى شد و مثلاً در سىسالگى مأمور شد که به همراهى سه تن از اميران براى تحويل گرفتن خزانهٔ خاصه شاهرخ که در سمرقند بود بدان شهر رود امّا از سال ۸۱۸ تا ۸۳۶ عهدهدار مقامات بلند در درگاه شاهرخ و فرزندش بايسنقر بود ولى در اين سال معزول و مآخذه شد و مدتى هم مقيد و محبوس بود تا به سال ۸۴۵ از بند خلاص يافت و دوباره به ملازمت پادشاه رسيد. از اين تاريخ به بعد از فصيح خبرى نداريم و شايد فوت او هم قريب به همين سال اتفاق افتاده باشد زيرا آخرين مطلب کتابش همين خبر تشرف دوبارهٔ او به خدمت سلطان است.
|
|
اثر معروف او 'مجملفصيحى' متضّمن وقايع به شمارش سالها و بهعبارت ديگر کتابى است در زمرهٔ سالنامهها که وقايع هر سال به کوتاهى در آن آمده است و مؤلف آنها را از کتابهاى موثّق دستچين کرده و يا از يادداشتهائى که فراهم مىآورده استفاده مىنموده و از اين راه کتابى پر ارج ترتيب داده و به شاهرخ تقديم کرده است. اين کتاب در يک مقدمه و دو مقاله و خاتمه تنظيم شده است. مقدمهٔ آن از هبوط آدم تا ولادت پيامبر اسلام، مقالهٔ اوّل از ولادت آن حضرت تا زمان هجرت، مقالهٔ دوم از آغاز هجرت تا سال ۸۴۵ و خاتمهٔ کتاب موقوف بر 'بعضى احوال هرات' در سالهاى پيش از هجرت است. نثر کتاب همه جا ساده و موجز و گاه همراه با بيتها و شعرهاى پارسى و تازى است ولى ديباچهٔ آن به نثر منشيانه متوسط نوشته شده است. هر خبر با کمترين کلمات و به کوتاهترين صورت ضبط شده و از حيث جمعآورى اخبار و اشتمال بر اطلاعات فراوان و سهولت در يافتن آنها اثرى بسيار سودمند است.
|
|
|
افضلالدين صدرالدين ترکهٔ اصفهانى، از عالمان بزرگ و مانند صاينالدين على از خاندان 'ترکهٔ' اصفهانى است. دوران جوانى را به کسب علوم ادبى و شرعى گذارند و از مشاهير عالمان عراق شد و به خدمت سلطان محمدبن بايسنقر درآمد و هنگاميکه آن شاهزاده به طمع توسعهٔ قلمرو حکومت خود اصفهان را تصرف کرد او نيز مصاحب و ملازم وى بود و در نتيجه در جنگى که ميان شاهرخ با آن نوادهاش روى داد اين عالم بزرگ و ديگر ملازمان ميرزاسلطان محمّد در کام بلا افتادند و او به فرمان شاهرخ و سعى گهرشادبيگم در ساوه بر دار کشيده شد و بنابر سخن دولتشاه، دو نوبت ريسمان خواجه افضل تُرکه پاره شد و چندانکه بزرگان سعى بر نجات وى کردند مفيد نيفتاد، و البته 'آن صورت بر شاهرخ بهادر مبارک نيامد و بعد از هشتاد روز شاهرخ سلطان متوفى شد' .
|
|
اثر مهّم افضلالدين ترجمهاى است که از کتاب الملل و النحل شهرستانى به فارسى ترتيب داده و نام آن را 'تنقيحالادلّة و العلل فى ترجمة کتاب الملل و النحل' نهاده و به شاهرخ تقديم داشته است امّا مشوّق او در اين ترجمه ميرزا سلطان محمّد بوده و بنابراين بايد اين خدمت را در مدت ملازمت آن شاهزاده يعنى ميان سالهاى ۸۴۶ تا ۸۵۱ انجام داده باشد.
|