جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

آرامگاه شهشهان(علاءالدین محمد)، اصفهان


  آرامگاه شهشهان(علاءالدين محمد)، اصفهان
آرامگاه «شهشهان» در محلهٔ «شهشهان» از نواحى بزرگ «دردشت» شهر اصفهان بنا شده است. اين بقعه بر فراز آرامگاه يکى از عرفاى قرن نهم به نام «شاه علاءالدين محمد» که در سال ۸۵۰ هجرى قمرى به امر «شاهرخ تيموري» کشته شده، بنا گرديده است و کتيبه‌هاى زيباى گچ‌برى در داخل دارد. سردرِ آرامگاه، تزئينات کاشى‌کارى دارد. گنبد آن تجديد ساختمان شده است. خطوط ثلث زيباى داخل بقعهٔ شهشهان کار خط‌نويسان مشهور قرن نهم هجرى قمرى اصفهان است.
  آرامگاه شهيد آيت‌ا... سيد حسن مدرس، كاشمر
اين بنا آرامگاه سيدحسن مدرس، از چهره‌هاى برجستهٔ تاريخ معاصر ايران است که در ماه رمضان ۱۳۵۷ هـ.ق برابر با آذر ۱۳۱۷ هـ.ش توسط عوامل پهلوى اول، به چاى آلوده به سم به شهادت رسيد. جسد او را در محلى بيرون از شهر کاشمر که آن روزها به تپهٔ آخوند معروف بود، دفن کردند. مردم کاشمر ضمن زيارت قبر مدرس که به قبر آقاى شهيد مشهور بود، در تاريکى شب‌ بنايى بر آن مى‌ساختند و روزها مأمورين شهربانى وقت آن را خراب مى‌کردند. پس از سه سال، صورت مزار شهيد مدرس علنى شد. مقبرهٔ‌ اين شهيد تا به حال چندين بار تجديد بنا شده است و بناى فعلى آن نيز به امر امام (ره) و کوشش و همت توليت آستان قدس نوسازى شده است.
بى‌ترديد، سيدحسين مدرس يکى از شخصيت‌هاى برجستهٔ معاصر و مدافع منافع ملى و دينى مردم ايران است. وى اصفهانى‌الاصل بود و چندين دوره به عنوان نمايندهٔ مردم اصفهان و تهران در مجلس شوراى ملى انتخاب شده بود. نطق‌هاى مدرس در مجلس که در دفاع از آزادى و قانون‌گرايى بود، مشهور است و همان‌ها نيز موجبات شهادت وى را فراهم آوردند.
در زير، قسمتى از يک نطق او را که در مجلس شوراى ملى ايراد نموده است، نقل مى‌کنيم :
... حالا هم عرايض خود را عرض مى‌کنم. در قرون اخيره وضعيات دنيا در اثر کهنه شدن بعضى دول و غفلت بعضى دول و غرور بعضى دول، در دنياى کهنه بعضى دول به خيال ترقى خود افتاده‌اند : يا از هوشيارى يا از احتياج يا از تجدد. بالخصوص در اروپا، ‌ در قرون اخيره، از صد و پنجاه سال قبل يک دولت‌هايى وجود پيدا کردند و درصدد برآمدند که دول کوچک دنيا را بخورند. البته وضعيات دنيا هميشه اين اقتضائات را داشته است - يک قسمت بزرگش مقارن شده است با عمر و دنياى ما - از زمان اجداد و پيران ما تا رسيده است به امروزه، البته معلوم است همچو دولى مختلف‌اند : عاقل دارد، غنى دارد. بعضى به رويهٔ عقل در مقام بلع دول کوچک نهنگ‌وار حمله مى‌کنند و هى دول بزرگ را کوچک کوچک کردند و خوردند و قوى شدند و سايرين ضعيف. بعضى که عاقل بودند، لقمه‌هاى درشت درشت را بلعيدند تا کم‌کم قوى شدند.
وضعيات دنيا و غفلت سابقينِ ما و وضعيات جغرافيايى، مملکت ما را مبتلا کرده به دولت بزرگ همسايه، آن وقت بعضى از سلاطين هم شايد ملتفت شدند - مثل مرحوم ناصرالدين‌شاه - شايد ملتفت شده بودند که ما دو دولت بزرگ همجوار پيدا کرده‌ايم؛ البته مقتضاى وضعيت ما، مقتضاى ديانت ما با اين دول مسلم و صحيح است. ديانت ما در اين زمان، اقتضاى تعرض و حمله ندارد؛ مگر اين‌که متعرض‌مان بشوند و وقتى که متعرض ما شدند، البته هر ضعيفى را اگر کسى متعرض باشد، بايد به قدر مقدور و ميسور، ‌ عقلاً، ديانتاً، سياستاً در صدد رفع و دفع برآيد. هميشه دولت‌هاى ما، چه در طرز سابق چه در طرز حاليه، مراقب بودند که با اين دو دولت بزرگ غنى و قوى و اعقل و عاقل به نحو مسالمت رفتار نمايند، و همين قسم که فرمودند روابط حسنه با آن‌ها داشته باشيم وهمين‌طور هم عمل کرده‌اند و سال‌ها و عمرها گذراندند تا اين که به زمان رسيد؛ يعنى انقلاب ايران برپا شد و ملت بيدار شد و حکومت يک‌نفرى به حکومت ملى مبدل شد، مسمى به اسم دولت مشروطه.
البته اين‌ها هم به قدر قوهٔ خودشان در اين مسئله هوشيار بودند که هم مراقب بيابان خشک و هم مواظب درياى تر باشند؛ يعنى مراقب دو همسايهٔ خودمان که دو دولت قوى و غنى بودند بايد باشند. البته معلوم است بعد از آن که دنيا توليد چنين دول بزرگى را کرد و بالطبيعه آن دول بزرگ هم به يکديگر نظر دارند؛ خصوصاً اگر رفته‌رفته لقمه‌ها کم شود، ‌ بين آن‌ها رقابت توليد شود، اين مسئله و اين حالت در تمام دنيا هم‌چنين در ايران بود تا جنگ عمومى شروع شد. وقتى اين جنگ بين دول بزرگ دنيا برپا شد، بعضى از آن‌ها از حالت عظمت تنزل کردند و بعضى بر عظمت‌شان افزوده شد. ما مانديم و يک همسايه. مدت‌ها در رژيم سابق و در طرز لاحق، ميانهٔ اين دو دولت به نحوى زندگى مى‌کرديم که اگر حايلى در بين ما و بحرين اتفاق مى‌افتاد، اسمش را عدم وسيله و کِشتى مى‌گذاشتيم و اگر ميانهٔ ما و بعضى توابع و بلوکات شمال مانعى اتفاق مى‌افتاد، ‌ حمل بر قصور مأمورين مى‌کرديم. لکن بعد از آن‌که يکى از همسايه‌هاى ما، در نتيجهٔ جنگ عمومى اظهر شد و ديگر ظاهر، يکى اقوى شد و ديگرى قوى، ما مانديم و يک همسايهٔ دولت يا دولت‌نما يا مادر دايه بهتر از مادر.
گرفتارى داخله و فقر و فلاکت مردم و يک طرفى بودن همسايه ما را کشيد به قرارداد؛ يعنى انحصار ايران به يک نفر دولت همسايه. البته بعد از اين که رقيب طرف نداشته باشد، مسلماً به مقتضاى صلاح خودش رفتار مى‌کند و تقصيرى هم ندارد؛ چه البته هرکس در مقام نفع و ضرر خودش است. به توفيق خداوند و بيدارى ملت ايران، از چنگ قرار داد هم خلاصى پيدا شد؛ حتى به وسايل مختلفه هم که متوسل شدند مثل کابينهٔ آقاى سيد ضياء‌الدين (که اسمش را سفيد يا سياه يا همه رنگ مى‌گذارند) باز هم موقعيت پيدا نشد، و توفيق شامل حال ماها شد، و اين دورهٔ‌ پارلمان تشکيل شده، قبل از اين‌که پارلمان تشکيل شود. بعضى از نمايندگان اساس سياست را بر آن گذاردند که اين آثارى هم که از همسايهٔ جنوبى باقى مانده است، آن‌ها را هم محو نمايند. در تحت اين سياست که من هم يکى از آن‌ها بودم، اين دولت و اين پارلمان تشکيل شد و برطبق اين سياست، دولتى خواه‌ناخواه تشکيل شد و به آن دولت گفته شد که اگر مى‌توانى اين کارها را بکنى، بسم‌اللّه؛‌والاّ، شما را به خير و ما را به سلامت ...
... بنده از جانب خودم مى‌گويم و يقين دارم همهٔ‌ ملت ايران و نمايندگان هم صاحب اين عقيده‌اند؛ زيرا منشأ تمام آن‌ها يکى است. منشأ سياست ما، ديانت ماست. ما نسبت به دول دنيا دوست هستيم؛ چه همسايه چه غيرهمسايه، چه جنوب چه شمال، چه شرق چه غرب. و هر کس متعرض ما بشود. متعرض آن مى‌شويم، هر چه باشد هر که باشد؛ به قدرى که ازمان برمى‌آيد و ساخته است. همين مذاکره را با مرحوم صدراعظم شهيد عثمانى کردم، گفتم اگر يک کسى از سرحد ايران بدون اجازهٔ‌ دولت ايران پايش را بگذارد در ايران، و ما قدرت داشته باشيم، او را با تير مى‌زنيم و هيچ نمى‌بينيم که کلاه‌پوستى سرش است يا عمامه يا شابگا. بعد که گلوله خورد، دست مى‌کنيم ببينيم ختنه شده است يا نه؟ اگر ختنه کرده است، بر او نماز مى‌کنيم و او را دفن مى‌نماييم. والاّ که هيچ. پس هيچ فرق نمى‌کند. ديانت ما عين سياست ماست، سياست ما عين ديانت ماست. ما با همه دوستيم، مادامى که با ما دوست باشند و متعرض ما نباشد؛ همان قسم که به ما دستورالعمل داده شده است رفتار مى‌کنيم ....
  آرامگاه شيخ ابوالحسن خرقانى، روستاى خرقان، شاهرود (غزنويان)
آرامگاه عارف نامى شيخ ابوالحسن خرقانى در ۲۴ کيلومترى شاهرود در شمال قصبهٔ خرقان روى تپه‌اى قرار دارد و فضاى سبز اطراف آن به آرامگاه قداست خاصى بخشيده است.
روى قبر شيخ، يک قطعه سنگ مرمرى قرار دارد که اشعارى بر آن حک شده است. در جوار اين مقبره مسجدى بود که گنبدى مخروطى شکل و مزين به کاشى‌کارى‌هاى زيبا داشت. در حال حاضر از مسجد و گنبد ياد شده فقط محراب آن باقى مانده که برخلاف مسجدهاى ديگر اين نواحى رو به مغرب است. محراب مذکور داراى گچبرى‌هاى زيبا و استادانه است.
اخيراً براى حفاظت بيشتر اين محراب، سازمان ميراث فرهنگى استان در آن جا يک قاب بزرگ شيشه‌دار، مانند ويترين، نصب کرده است. در سال‌هاى قبل، از طرف ادارهٔ کل باستان‌شناسى وقت، در اطراف محراب مذکور و متناسب با آن مسجدى بنا شد که در حال حاضر نيايشگاه زائران شيخ ابوالحسن خرقانى و مورد استفادهٔ آنان در موقع توقف در آن محل است.
در اينجا چند قطعه از تذکره‌الاوليا در احوال شيخ را نقل مى‌کنيم:
نقل است که بوعلى‌سينا به آوازهٔ شيخ عزم خرقان کرد. چون به وثاق شيخ آمد شيخ به هيزم رفته بود. پرسيد که «شيخ کجاست؟» زنش گفت «آن زنديقِ کذّاب را چه مى‌کني؟» همچنين بسيار جفا گفت شيخ را، که زنش منکر او بودى، حالش چه بودي! بوعلى عزم صحرا کرد تا شيخ را ببيند. شيخ را ديد که همى آمد و خروارى در‌منه بر شيرى نهاده، بوعلى از دست برفت، گفت «شيخا، اين چه حالتست؟» گفت «آري. تا ما بار چنان گرگى نکشيم (يعنى زن) شيرى چنين بار ما نکشد.» پس به وثاق باز آمد. بوعلى بنشست و سخن آغاز کرد و بسى گفت و شيخ پاره‌اى گِل در آب کرده بود تا ديوارى عمارت کند. دلش بگرفت، برخاست و گفت مرا معذوردار که اين ديوار را عمارت مى‌بايد کرد، و بر سر ديوار شد، ناگاه تبر از دستش بيفتاد. بوعلى برخاست تا آن تبر به دستش باز دهد، پيش از آنکه بوعلى آنجا رسيد آن تبر برخاست و به دست شيخ باز شد. بوعلى يکبارگى اينجا از دست برفت و تصديق عظيم بدن حديثش پديد آمد، تا بعد از آن طريقت به فلسفه کشيد چنانکه معلوم هست.
... نقل است که شيخ گفت: دو برادر بودند و مادري. هر شب يک برادر به خدمت مادر مشغول شدى و يک برادر به خدمت خداوند مشغول بود. آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدايش خوش بود، برادر را گفت «امشب نيز خدمت خداوند به من ايثار کن». چنان کرد. آن شب به خدمت خداوند سر بر سجده نهاد، در خواب شد، ديد که آوازى آمد که «برادرِ ترا بيامرزيديم و ترا بدو بخشيديم». او گفت «آخر من به خدمت خداى مشغول بودم و او به خدمت مادر، مرا در کار او مى‌‌‌کنيد؟» گفتند «زيرا که آنچه تو مى‌کنى ما ازان بى‌نيازيم وليکن مادرت ازان بى‌نياز نيست که برادرت خدمت کند.»
... گفت «همه يک بيمارى داريم؛ چون بيمارى يکى بوَد دارو يکى باشد. جمله بيمارى غفلت داريم بيائيت تا بيدار شويم.»
  آرامگاه شيخ ابوالقاسم، تربت‌حيدريه
در سه کيلومترى جنوب شرقى شهر تربت‌حيدريه، در مسير راه اصلى شهرهاى جنوب خراسان، روى تپه‌اى مشرف بر جاده و ارتفاعات اطراف، مزارى قديمى و معروف وجود دارد که منسوب به شيخ‌ابوالقاسم گورکانى (گرگانى) متوفاى ۴۵۰ هـ.ق - از مشاهير عرفاى خراسان - است. مزار در آبادى شيخ‌ابوالقاسم واقع است که تا قبل از تعمير آن به سال ۱۳۴۰ هـ.ش، به کلاتهٔ درويشى معروف بوده است. نام صاحب مزار، مطابق سنگ‌نوشتهٔ آن، شيخ ‌ابوالقاسم على الکورگانى، از سران عرفاى صوفيهٔ معروفيه در اواخر قرن چهارم و نيمهٔ اول قرن پنجم هـ.ق است. اين مزار، روى تپه‌اى بزرگ، در محوطه‌اى به وسعت ۱۲۵۰ مترمربع (۵۰×۲۵ متر) واقع شده است، و به سليقهٔ خاصى محوطه‌سازى و درخت‌کارى شده و داراى دو درِ ورودى فلزى مشابه در شمال و جنوب محوطه است که مقابل هم قرار دارند. اطراف محوطه تا ارتفاع ۸۰ سانتى‌متر، ديوار آجرى و دورتادور آن نيز به ارتفاع يک متر نردهٔ فلزى دارد. آرامگاه که در زيبايى بناى آن دقت شده، ‌ در وسط محوطه قرار دارد و مصالح اصلى آن، ‌ آجر و آهک و سنگ است. مزار، اولين بار در سال ۱۳۴۰ هـ.ش تعمير شد؛ ولى بازسازى اساسى آن در سال ۱۳۵۲ هـ.ش به هزينه و دستور آقاى حاج سلطان حسين تابندهٔ گنابادى انجام شد.
  آرامگاه شيخ ابوالقاسم نصرآبادى، اصفهان
اين آرامگاه در ۷ کيلومترى غرب اصفهان و در حاشيهٔ سمت چپ جادهٔ نجف‌آباد، در نصرآباد واقع شده است. بنايى که عموماً به آن مسجد يا مدرسهٔ نصرآباد‌ مى‌گويند، (در حال حاضر، هم مدرسه و هم مسجد است) در اصل خانقاه و آرامگاه است. اين بنا به يادبود و افتخار مردى که در آنجا دفن شده، ولى نامش در کتيبهٔ بنا محو شده است، برپا گرديده است. اهالى محل، اين مرد را شيخ ابوالقاسم مى‌نامند. درگاه اصلى بنا و سرسراى گنبددار متصل به آن، تنها قسمت‌هايى هستند که از خانقاه قديمى برجاى مانده‌‌اند. درگاه بنا نمونهٔ‌ زيبايى از نماسازى در هنر کاشى‌کارى است. در کتيبه‌هاى خانقاه نصرآباد، تاريخ‌هاى ۸۵۴ و ۸۵۵ هـ.ق ثبت شده است.
سرسرا به صحنى باز مى‌شود که در انتهاى آن، ايوانى و در انتهاى ايوان، محرابى قرار دارد. در سمت چپ و در داخل شبستان کوچکِ مربع شکل و کم ارتفاع، قبر شيخ قرار گرفته است. اين شبستان با سقف گنبدى، مزين به نقاشى‌هاى جديد و بسيار معمولى است. در داخل شبستان، دو قبر بى‌نام و نشان با کاشى‌کارى آبى‌رنگ و سه سنگ قبر متعلق به سه زن که در روزهاى دهم و سيزدهم ماه رمضان سال ۸۶۱ هـ.ق درگذشته‌اند، ديده مى‌شود. دو تن از اين زنان، يکى فاطمه سلطان و ديگرى خديجه سلطان، دختران «مولى‌الاعظم سليل‌العلماء والفقهاء تاج‌الملک والدين محمود بن قطب‌الدين محمد الجرفادقاني» هستند. کتيبهٔ اصلى سردرِ بنا، با کاشى معرق سفيد بر زمينهٔ آبى و به خط ثلث نوشته شده که به مرور صدمهٔ زيادى ديده و ناقص شده است.
در قسمت فوقانى همين کتيبه، آيات ۸ و ۹ سورهٔ «دهر» به خط کوفيِ ريز و بر کاشى معرق طلايى نقش بسته است. در لابه‌لاى در، در ميان لوحه‌اى از کاشى که قابى طلايى رنگ دارد، اشعارى به زبان فارسى در مدح فرمانرواى زمان نوشته شده است.
متن کتيبهٔ سردر، نشان مى‌دهد که بنا در سال ۸۵۴ هـ.ق و در دورهٔ سلطنت ميرزا سلطان محمدبن بايسنقر ساخته شده است.


همچنین مشاهده کنید