|
|
|
اما فیلم بعدی او، حتی کوتولهها از پائین شروع کردند (۱۹۷۰)، فیلمی نامتعارف بود که در مکان واقعی در جزایر قناری فیلمبرداری شد و نظر جهانیان را به هرتزوگ جلب کرد. |
|
|
|
|
این فانتزی سیاه و بونوئلوار، که همهٔ بازیگرانش را کوتولهها تشکیل میدهند، ماجرای شورش ناکامی است که محکومان یک دارالتأدیب به پا میکنند. نگاه غریب هرتزوگ نسبت به بیهودگیِ وضعیت انسانی در این فیلم با فیلم دیگری که بهنام سرزمین سکوت و تاریکی (۱۹۷۱) ساخت وجه اشتراک داشتند. فیلم اخیر مستندی است روائی دربارهٔ زنی کر و کور که میکوشد افراد معلولی همچون خودش را نجات دهد.
|
|
|
|
|
این هر دو فیلم بهجای انتقاد از نارسائیهای خاصِ اجتماعی، طبیعت ناساز انسان را مخاطب قرار میدهند و در واقع مرکز ثقل دلمشغولیهای متافیزیک و عرفانیِ هرتزوگ در هنر را منعکس میکنند. هرتزوگ برای تهیهٔ فیلم سراب (فاتا مورگانا، ۱۹۷۰) به صحرای آفریقا سفر کرد و چیزی را که بهدست آورد تنها یک مستند تعالیجو (ترانساندانتال) در باب فساد و بیگانهسازی میتوان نامید: شیوهٔ تقریباً هذیانآمیز دوربین با گردشهای ۳۶۰ درجه و حرکات همراهِ (تراولینگ) بیپایان، به همراه متنی مقدس از اسطورهٔ خلقت در نزد سرخپوستهای گواتمالا در سدهٔ شانزدهم. فیلم سراب هیچ خط داستانی ندارد اما در سطحی شاعرانه و شهودی سیر میکند تا از طریق پوستهٔ مادیِ واقعیت تصاویری از سقوط و انحطاطِ کامل را بیافریند. به گفتهٔ آموس فوگل این فیلم 'سفرنامهای درونی و اظهارنظری است وسواسآفرین، هیپنوتیک و بتشکنانه در مورد تکنولوژی احساساتیگری و حماقتی که در اشیاء دم دستِ ما انباشته شدهاند و اسرار دهشتناک خود را هر دم بروز میدهند.
|
|
نیرومندترین فیلم هرتزوگ تا به امروزه آگیره، خشم خدایان (۱۹۷۲)، در مکانهای واقعی در جنگلهای برزیل و پِرو، براساس یک حادثه واقعی در سدهٔ شانزدهم ساخته شده است. این فیلم ماجرای مردانی است که از گروه کاشفان اسپانیائی در آمریکا جدا میشوند و در جستجوی اِل دورادو جنگلهای مهگرفتهٔ جبال آند را درمینوردند.
|
|
مأموریت آنها از آغاز تا انجام انتحاری است، چرا که اصرار دارند سازوبرگ مفلوک دنیای مدرن خود را تا اعماق درهم فشرده و وحشیِ جنگلها حمل کنند. فیلم با تصویری عینی از بیهودگی آغاز میشود، و در آن حدود پنجاه کاشف اسپانیائی با لباسهای سنگین جنگی میکوشند توپ عظیمی را از شیب رودخانهٔ جنگلی عبور دهند و به رودخانهٔ کوهستانی و خروشانی در پائین دره بیاندازند. چیزی که این فصل به نمایش میگذارد تصویری ملموس از نفرینی است که دامن مردم 'متمدن' را گرفته است: عدم توانِ دست شستن از تکنولوژی، حتی در شرایطی که تکنولوژی مطلقاً کارکردی ندارد. بلاهت اسپانیائیها در قالب یک افسر خرافاتی بهنام آگیره تجسم یافته و کلاوس کینسکی نقش او را ایفاء میکند. آگیره تاج سلطنتی فیلیپ دوم را غصب کرده و خود را 'خشم خدایان' نامیده و در اوج دیوانگی و شیفتگی گروه خود را به اعماق جنگل میراند تا در اِل دورادو نظمی جدید برقرار کند. پس از تحقق خواستههایش هر روز نامعقولتر و بیرحمتر میشود، تا سرانجام همه را به نابودی میکشاند، اما خود در پایان، در حالیکه بر کشتی سرگردان و در میان مردگان ایستاده، با فریاد به میمونهائی که در کنار رودخانه به صف نشستهاند فرمان میدهد. این فیلم، که مانند فیلمهای پیشین هرتزوگ توسط توماس ماخ و با رنگهائی فوقالعاده خیالانگیز فیلمبرداری شده، مطالعهٔ درخشانی است از آرمانگرائی، که بر اثر تعصب به بربریت بدل شده، و آرمانهای حزب نازی را به روشنی میتوان در پشت آن احساس کرد. همچنین میتوان فتح آفریقا بهدست اروپائیان در اواخر سدهٔ نوزدهم، تجربهٔ آمریکا در ویتنام، و همهٔ تراژدیهای تاریخی دیگری را احساس کرد که در آنها نیتهای ظاهراً خیرخواهانه سر از غرقاب جنایت، جنون و یأس درآورند.
|
|
![](/mag/i/c/art/cinema/world/07.jpg) | فیلم بعدی هرتزوگ، همه برای خود و خدا علیه همه / معمای گاسپار هاوِزر (۱۹۷۴)، نیز تمثیلی غریب، در باب وضعیت بشر است: در پیشدرآمد فیلم اعلام میشود، این فیلم براساس یک مورد واقعی، یعنی 'تنها مورد شناختهشده در تاریخ بشر که در آن مردی بالغ متولد میشود' ساخته شده است. در ۱۸۲۸ مرد جوانی که از هنگام تولد در یک زیرزمین بزرگ شده و فاقد حافظه و سخن گفتن است، ناگهان در یک شهرستان آلمانی آفتابی میشود. |
|
|
ابتدا با او همچون اوباشِ بیخانمان برخورد میشود، اما مردی عقلگرا بهتدریج زندگی کردن را به او میآموزد. آموزش زبان، منطق، مذهب و فلسفهٔ طبیعی او را از زیرزمین و زندگی حیوانی نجات داده بود به قتل میرسد. هرتزوگ در فیلم خود از زوایای متنوع و غیرقابل پیشبینی دوربین، قاببندی زمخت و نورپردازی نامتعارف استفاده کرده تا ذهن خالی از تجربهٔ گاسپار را به بیننده القاء کند، و بازیگری با نام استعاری برونوس. این غریبترین و خیالیترین نقش را ایفاء کرده است.
|
|
|
با وجود کنایهٔ تلخی که در این فیلم هست ظرافتی دلپذیر و خودانگیخته دارد و ظاهراً هرتزوگ چنین القاء میکند که هجرت تنها راهِ قابل تصور برای بقای انسان است. زیباترین و در عین حال رازناکترین فیلم هرتزوگ، قلبِ آبگینه (۱۹۷۶)، در ۱۹۷۶ در وایومینگ، آلاسکا، یوتا، باواریا، سوئیس و جزایر اسکلینگ، دور از سواحل ایرلند فیلمبرداری شد، و به اسرار ساختن نوعی 'شیشهٔ یاقوتی' میپردازد. پس از مرگِ یک شیشهگر کهنسال رازِ بهدست آوردن رنگِ یاقوتی از بلور، در خاک مدفون شده است و در انتهاء فیلم همهٔ ساکنان شهر برای یافتن فرمول کار آئینی غریب و هیپنوتیک برپا میکنند.
|
|
مرد جوانی که قرار بوده وارث این راز باشد دچار وسوسهای میشود که راز این ماده در خون نهفته است و برای دستیابی به آن دختر جوانی را به قتل میرساند تا خونش را بهکار شیشهگری بزند. از این واقعه رستاخیزی به پا میشود و او کارخانه را به آتش میکشد و بدینسان امیدهای اهالی روستا به باد میرود و اهالی به حوزهای از یک دیوانگی مشترک پرتاب میشوند. اگر قلب آبگینه تن به هیچ تفسیر قابل درک و حتی استعاری نمیدهد از آن است که مضمون فیلم همان راز است، همچنان که مضمون آگیره، خشم خدایان آرمانگرائی (و شاید قدرت) است. وجه تمایز میان خیال (فانتزی) و واقعیت در قلب آبگینه، بیش از فیلمهای دیگر هرتزوگ، چندان گسترده است که تفکیک این دو وادی مشکل مینماید. در واقع هرتزوگ بر آن است تا همین نگاه جادوئی به واقعیت را به یاد ما بیاورد، نگاهی که این همه با جهان معاصر بیگانه است. در این فیلم او برای دست یافتن به چنین حوزهای بازیگرانش را هر بار پیش از فیلمبرداری هیپنوتیزم میکرد. فیلم بعدی او، نوسفِراتو (۱۹۷۹)، محصول مشترک آمریکا - فرانسه - آلمان غربی با حمایت فاکس قرن بیستم تهیه شد. این فیلم که مکانهای بدیع اروپائی را بهکار گرفته، کوشیده با پشتوانهای تحقیقی، اثر کلاسیک مورنائو (۱۹۲۲) را بازسازی کند و تغییرات جالبی را در درونمایهٔ وامپیری فیلم بهوجود میآورد. اما نه این فیلم و نه فیلم بعدی او، وُیتسِک (۱۹۷۹)، روایتی ساده از نمایشنامهٔ گئورک بوخنر (۱۸۵۰)، در نزد منتقدان به پای آثار پیشین هرتزوگ نرسیدند.
|
|
|
او در این فیلم اهالی بومی استرالیا (اَبوریجینی) را در مقابل یک شرکت چند ملیتی قرار میدهد که قصد دارد یکی از مکانهای مقدس آنها را خراب کند، زیرا در آن محل اورانیوم یافت شده است. در فیلم دیگر او، ساحل برده (۱۹۸۸)، کلاوس کینسکی در نقش یک تاجر بردهٔ برزیلی در سدهٔ نوزدهم بهنام فرانسیسکو مانوئل داسیلوا ظاهر میشود، که دچار بیمار جنونِ مناطق گرمسیری شده است. فیلم دیگر او، فریاد سنگ (۱۹۹۱) ماجرای دو کوهنورد است که برای فتح قلهای در آمریکایجنوبی به مبارزهای تن به تن میپردازند. هرتزوگ اخیراً در مستندی بهنام پژواکهای یک امپراتوری تاریک (۱۹۹۰) جریان قدرت گرفتنِ مخوف ژان بوکاسا، دیکتاتور مخلوع جمهوری آفریقای مرکزی، را تصویر میکند که وحشیگریهای روزمرهٔ او به افسانه بدل شده است.
|
|
هرتزوگ علاوه بر آثار بلند سینمائی دو مستند کوتاه فوقالعاده ساخته است: خلسهٔ عمیق مجسمهساز چوبی، اشتاینر (۱۹۷۵)، دربارهٔ مردی که جنون پرواز با اسکی دارد و هر بار برای شکستن رکورد جان خود را به خطر میاندازد، و دیگری آتشفشان گوگرد (لاسوفریه، ۱۹۷۷)، فیلمی سی دقیقهای از ماجرائی که در ۱۹۷۶ در گوادالوپ اتفاق افتاد. دانشمندان و هواشناسان وقوع آتشفشان مهیبی را در این سال پیشبینی کرده بودند و همهٔ اهالی جزیرهٔ بالغ بر هفتاد هزار نفر، جزیرهٔ کاراییب را ترک کردند بهجز کشاورز پیری که با وجود آگاهی از واقعه در خانهاش ماند. در پایان این فیلم هرتزوگ در حالیکه به اعماق دود برخاسته از دهانهٔ آتشفشان خیره شده میگوید 'پس این است گزارشی از آن فاجعهٔ اجتنابناپذیری که هرگز اتفاق نیفتاد' . فیلم آتشفشان گوگرد نیز همچون آگیره، خشم خدایان و قلب آبگینه؛ نگاه مابعدالطبیعهٔ هرتزوگ به واقعیت منعکس کرده است. آموس فوگل بهدرستی در این باب گفته است:
|
|
یکی از چالشهای زمانهٔ ما آن است که عنصر مابعدالطبیعه را چنان در زندگی یا هنر منعکس کنیم که متهم به واپسگرائی نشویم: و هرتزوگ به شکلی علاجناپذیر هر جا که دست داده بر این زخمِ عفونی نمک پاشیده است... او در جستجوی جنونی قدسی است... ما کسی را مجنون میخوانیم که با ما تفاوت دارد، غرابت دارد، کسی است که از انسانهای دیگر شجاعتر است - به منابع ممکنی از عمق حقیقت نزدیکتر است، هر چند ممکن است هرگز به آن دست نیابد.
|
|
تکنولوژی سدهٔ بیستمی و عقلگرائی نزد ما به مذهبی مصون از خطا بدل شده است، و هرتزوگ در فیلمهایش به ما هشدار میدهد که تکنولوژی و عقلگرائی سدهٔ شانزدهم در نزد اشفان اسپانیائی در پرو نیز همانقدر مصون از خطا مینمود. او بر آن است که ما نیز در کار حمل سازوبرگ عظیم نظامی به جنگل، در حالیکه هیچکس برای بمباران کردن در آنجا نیست، گرفتار همان فرآیند خودویرانگرانهایم، و در این راه دست کمی از آگیره نداریم. هرتروگ خود تذکر داده است که:
|
|
ما را توهمات ژندهپاره احاطه کردهاند حال آنکه ما به تصاویر تازه نیاز داریم. شاید من چیزهای مربوط به مدینهٔ فاضله، عرصهای برای شرف و منزلت انسان، چشماندازهائی لوثنشده، سیارههائی که هنوز پیدا نشدهاند، یا مناظری را جستجو میکنم که تنها در رؤیا وجود دارند. امروز معدودی از انسانها چنین چیزهائی را میطلبند، تصاویری که به زمانهٔ ما تعلق دارند و قادر هستند ما را در درک خویشتن، درک موقعیت امروزمان و درک پایگاه تمدنهای یاری رسانند. من هم در جستجوی یکی از آنها هستم.
|
|
هرتزوگ گوئی برای تثبیت بصیرتی تازه، مستند مورد علاقهاش، افسانهٔ سربازهای کوچولو (۱۹۸۴، با همکاری دنیس رایشله، ۱۹۸۴) را در جهل و پنج دقیقه ساخت. این فیلم به ماجرای اسکان دوبارهٔ سرخپوستهای مکزیکی به کمک ساندینیستها در نیکاراگوئه میپردازد و هرتزوگ بابت آن به کمونیست بردن و در عین حال 'نوکر فرصتطلب سازمان سیا' متهم شد.
|