دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ملکمحمد تجار
پادشاهى بود که صاحب اولاد نمىشد. هفت زن گرفته بود و از هيچکدام بچهدار نشده بود. يک روز درويشى آمد و گفت: 'من دوائى به پادشاه مىدهم تا بچهدار شود' . درويش را به حضور پادشاه بردند. گفت: 'تو مىتوانى مرا صاحب فرزند کني؟' درويش سخت و محکم گفت: 'بله، اما شرط دارد' . |
- خب، شرطاش چيه؟ |
- شرطاش اينه که اگر پسر گيرت آمد، براى خودت تا وليعهدت باشد، ولى اگر دختر گيرت آمد، مال من باشد. پادشاه گفت: 'يعنى چه؟' درويش گفت: 'يعنى همين که گفتم. اگر فرزندت دختر شد، بزرگ که شد مىآيم او را عقد مىکنى و به من مىدهي' . شاه گفت: 'حالا نمىشه يک پسر و يک دختر باشه؟' درويش گفت: 'چرا مىشه، تو قبول کن که دختر را به من بدهي' . شاه قبول کرد. درويش دوا را به شاه داد و رفت. گفت: 'وقتى دختر چهارده ساله شد مىآيم' . شاه دوا را خورد و مدتى بعد يکى از زنهاىاش پسر آورد و زن ديگر دختر. پسر را ملکمحمد تجار نام گذاشتند. نگفتم، قبل از اينکه بچه دنيا بيايد شاه رفت در يک جائى خيمه و خرگاه زد و گفت: 'هر کس خبر خوشحال از وضع حمل زنها بياورد به او جايزه مىدهم' . وقتىکه زنها زاييدند، مردم بهطرف خيمهٔ پادشاه هجوم بردند. شاه هم به همه پول و جواهر جايزه مىداد. |
چند سالى که از اين ماجرا گذشت تاجرى وارد شهر شد و جعبهاى براى پادشاه آورد. تاجر وقتى به حضور شاه رسيد گفت: 'اين جعبه را فلان پادشاه براى شما فرستاده و سفارش کرده که آن را در جاى خلوتى باز کني. براى بسيارى از پادشاهان شهرهاى ديگر هم فرستاده است' . شاه خلوت کرد و خودش ماند و وزير. به محض آنکه جعبه را باز کردند هر دو افتادند و بيهوش شدند. بعد که به هوش آمدند گفت: 'در جعبه را ببند و در يک اتاق خلوت بگذار. در اتاق را هم قفل کن، مبادا ملکمحمد تجار بزرگ شود و چشماش به اين عکس بيفتد' . |
اين ماجرا هم گذشت تا اينکه پادشاه مريض شد. به وزير ملکمحمد تجار وصيت کرد که من با درويشى که با اين نام و نشانى قول و قرارى دارم، اگر آمد دختر را عقد کنيد و بدهيد ببرد. شاه مُرد و ملکمحمد جانشين پدر شد. آن درويش هم درست سر موقع پيدا شد. مطابق همان قرار و مدار دختر را خواست. چون پدر هم وصيت کرده بود، دختر را عقد کردند و به درويش دادند. درويش هم عروس را برداشت و برد. |
ملکمحمد به خزانه و انبارها سرکشى مىکرد و سياهه برمىداشت تا رسيد به همان اتاق در بسته. به وزير گفت: 'در اين اتاق را واکن' . وزير گفت: 'از اين اتاق صرفنظر کن' . ملکمحمد گفت: 'پدرسوخته در را وا مىکنى يا گردنت را بزنم' . وزير ناچار شد در را وا کند. ملکمحمد وارد اتاق شد و جعبه را ديد و به وزير دستور در آن را واکند. وزير گفت: 'قربان خودتان اين کار را بکنيد' . ملکمحمد تا در جعبه را واکرد و چشماش به عکس داخل جعبه افتاد از هوش رفت. دخترى بود مثل قرص آفتاب که هيچکس نمىتوانست در چشماناش نگاه کند. وزير قدرى مشت و مالش داد تا به هوش آمد. گفت: 'نگفتم از اين کار صرفنظر کن. اين عکس براى پادشاهان همهٔ بلاد رفته و تا به حال هيچکس دستاش به اين دختر نرسيده، هر چه هم داشته از بين رفته، خودش هم نابود شده و شهرش را هم کوفتهاند و غارت کردهاند' . ملکمحمد گفت: 'من از شهر و شاهى و تاج و تخت گذشتم. اختيار مملکت بهدست تو. اگر آمدم که آمدم، اگر هم برنگشتم هر کارى خواستى بکن' . همهچيز را به وزير سپرد و يک خورجين (چيزهاي) از وزن سبک از قيمت سنگين برداشت و ترک اسب گذاشت و سوار شد و على دين نبى حرکت کرد. |
از اين کوه به آن کوه و از اين بيابان به آن بيابان مىرفت تا بلکه از صاحب عکس خبرى پيدا کند. بعد از مدتى سرگردانى و پرس و جو، يک روز به چشمهاى رسيد که درخت چنار بزرگى روى آن سياه انداخته بود. آب خورد و تر و تازه شد و زير سايهٔ چنار خوابيد. دورتر از چشمه قلعهاى بود که دختر قشنگى خاتون آن بود. خاتون کنيزش را فرستاده بود از چشمه آب بياورد. کنيز تا چشماش به ملکمحمد افتاد برگشت و به خاتون گفت: 'جوانى آنجا خوابيده که عين حور پريزاد است' . خاتون با کنيز پاى چشمه آمد و تا جوان را ديد گفت: 'اين ملکمحمد برادر من است' . ملکمحمد بيدار شد و خواهرش را ديد. همديگر را بغل کردند و اشک از چشمانشان سرازير شد. |
دختر گفت: 'تو کجا اينجا کجا؟' تاج و تخت بابام را چه کار کردي؟' ملکمحمد گفت: 'تو اينجا چکار مىکني؟ شوهرت کيه؟ خونهات کجاست؟' دختر گفت: 'بيا تا بريم خونه، فعلاً وقت اين حرفا نيست' . ملکمحمد را به قلعه برد و بعد از پذيرائى مفصل گفت: 'شوهر من يک ديو است. براى آنکه نترسم به شکل درويش درمىآيد. اينجا مال و دولت فراوان دارد. اين کنيز را هم براى رفيق تنهائى من آورده. با من خوب رفتار مىکند ولى مىترسم تو را بخورد' . نزديکِ آمدن ديو که شد، ملکمحمد را در يک گوشه مخفى کرد. ديو تنورهکشان آمد و به شکل درويش وارد اتاق شد. بوئى کشيد و گفت: 'بو مىآد، بو آدميزاد مىآد. نعل انداز نعل ميندازه، بالانداز بال ميندازه، هر که هستى خودت را نشان بده واِلا يک لقمهٔ چپت مىکنم' . بعد رو به دختر کرد و گفت: 'يالا راست بگو کى اينجا آمده، والا به جان سيبلهاى بور چخماقى ملکمحمد تجار قسم که شقهات مىکنم' . دختر گفت: 'تو واقعاً ملکمحمد تجار را دوست دارى که روى سيبلهاش قسم مىخوري؟' گفت: 'معلومه زن! برادر زنمه، از چشمم بيشتر مىخوامِش!' گفت: 'قسم بخور هر کس باشد کارش نداشته باشى تا بگويم خودش را نشان بدهد' . ديو قسم خورد و ملکمحمد تجار از مخفىگاه بيرون آمد. |
درويش به او تعظيم کرد، او را با عزت و احترام بالاى مجلس نشاند، و با او احوالپرسى کرد و گفت: 'تو کجا؟ اينجا کجا؟ چه عجب از اين طرفا؟' ملکمحمد جعبه را بيرون آورد و گفت: 'دنبال اين آواره شدهام' . ديو گفت: 'درش را زود ببند که فهميدم چه آتشى به جانت افتاده! آنقدر کسان دنبال اين عکس جان و مال و سلطنت از کف دادهاند که تو توى اونها گُمي. اين دختر، پادشاه فلان جاست و هر کس دنبال او مىرود، پادشاه مىفهمد از کجا آمده، از راه ديگرى مىرود و شهرش را در هم مىکوبد و غارت مىکند و خودش را هم از بين مىبرد. آنجا طلسم است و من نمىتوانم بروم. ما چهل دلاوريم. من و برادرانم مىتوانيم تو را تا نزديک آنجا ببريم. باريکه راهى هست که از آنجا به بعد بايد خودت بروي. موقع برگشتن هم موى مرا در آتش بگذار تا سر همان راه حاضر شوم و تو را برگردانم. من و برادرانم چهل نفرى از شَهرت مواظبت مىکنيم. تو بايد به شکل تاجر بروى تا نفهمند، بلکه بتوانى يک جورى دختر را به چنگ بياوري' . پس از چند روز جناب ديو ملکمحمد تُجار را تا سر همان باريکه راه برد و گفت: 'من ديگر نمىتوانم جلوتر بيايم. چون طلسم مىشوم. هر وقت برگشتى همين جا موى مرا آتش بگذار تا بيايم و برت گردانم. |
همچنین مشاهده کنید
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۳)
- کَلّه شیر، رُوا، تازی (خروس، روباه، سگ تازی)
- ماهپشانی
- هَلَه کُت به کُت (چوبدستی بزن)
- حکایت از بین بردن نسل دختر
- سیفالملک
- سام و ملک ابراهیم
- مرغ سخنگو (۲)
- محبّت علی (۳)
- شیطان و فرعون
- بیبی نگار و می سس قبار
- کچل زرنگ و گوسفندهای دریائی
- دندان مروارید گیس گلابتون
- خرس مِل مِلی (شَنگُ دَنگ)
- طیِ لب طلا (۲)
- قصهٔ رستم پهلوان (۲)
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت (۲)
- قصهٔ پسر پادشاه و پری
- شاهزاده و ملکه خاتون (۳)
- حکایت انشاءاله گفتن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست