|
براساس یکی از نخستین نظریهها (که نزد چینیان و مصریان و عبریان باستان رواج داشته) بیمار روانی کسی است که ارواح خبیث او را تسخیر کردهاند. به کمک فنونی مانند دعا، وردخوانی، جادوگری و مسهلهائی که از گیاهان علفی میساختند، ارواح خبیث را از بدن بیمار بیرون میراندند. هرگاه از اینگونه مداواها کاری برنمیآمد تا تدابیر شدیدتری در پیش میگرفتند تا بر اثر آن، دیگر بدن بیمار برای ارواح خبیث جای خوشایندی نباشد. تدابیری مانند شلاق زدن، گرسنگی دادن، سوزاندن بدن و حتی سنگباران بیمار تا پای مرگ، اقدامات 'درمانی' چندان کمیابی هم نبود. با اینکه در مورد اینگونه بیماران بیشتر پای ارواح خبیث را در میان میدانستند اما هرگاه رفتار بیمار رنگ و بوی عرفانی یا مذهبی داشت در آن صورت ارواح پاک یا مقدس را دستاندرکار میدانستند و بیمار را مورد احترام و پرستش قرار میدادند. در چنین دورانی مداوای بیماران روانی را کاهنان و موبدانی در دست داشتند که قادر به جنگیری بودند.
|
|
در کار شناخت اختلالهای روانی نخستین گام را بقراط پزشک یونانی (پیرامون سالهای ۴۶۰ تا ۳۷۷ پیش از میلاد) برداشت. وی دیدگاه دیوشناختی را نپذیرفت و بهجای آن، اختلالهای روانی را نتیجه اختلال در تعادل بین خطهای بدن بهشمار آورد.
|
|
بقراط و پزشکان یونانی و رومی پیرو او خواستار تدابیر درمانی مشفقانهتری برای بیماران روانی شدند. اینان، هم چیزهائی مانند محیطهای خوشایند، ورزش، خوراکهای مناسب، ماساژ و حمامهای آرامبخش را مفید دانستند و هم تدابیر ناخوشایندی مانند خونگیری، مسهل و ابزارهای مکانیکی در بند کردن بیماران را. گرچه در این دوران هیچ مؤسسه و سازمانی برای بیماران روانی در بین نبود، اما پزشکان اینگونه مردمان را در معبدهائی که به خدایان یونانی و رومی پیشکش شده بود در نهایت مهربانی نگهداری میکردند.
|
|
اما این دیدگاه پیشرو در مورد بیماری روانی پایدار نماند. در دوره قرون وسطی دوباره خرافات ابتدائی و دیوشناسی از سر گرفته شد. چنین میپنداشتند که بیمار روانی با شیطان همپیمان است و نیروهائی در اختیار دارد که به کمک آنها سیل و بیماری بهوجود میآورد و به مردمان آسیب میرساند. با دیوانگان رفتاری ستمگرانه داشتند. بر این باور بودند که با کتک زدن، گرسنگی دادن و شکنجه کردن بیماران روانی، در واقع شیطان را تنبیه میکنند. این رفتار ستمگرانه دامنهاش به محاکمههای جادوگران کشیده شد که در سدههای پانزده و شانزده و هفده جان هزاران هزار آدمی (که بسیاری از آنان بیمار روانی بودند) بر سر آن رفت.
|
|
|
تیمارستانها در اواخر قرون وسطی برای رویاروئی با مسئلهٔ بیماران روانی ایجاد شدند، اما نه برای درمان بلکه برای زندانی کردن بیماران روانی. بیماران را در سلولهای تاریک و کثیف به زنجیر میکشیدند و با آنان بیشتر همچون حیوان رفتار میکردند تا آدمی. تا سال ۱۷۹۲ وضع تیمارستانها به همین منوال بود تا اینکه در این سال فیلیپ پینل (Philippe Pinel) مسئولیت یک تیمارستان را در پاریس بهعهده گرفت و پیشرفتهائی در کار درمان اینگونه مردم نگونبخت بهوجود آمد. پینل اجازه یافت که بهصورت آزمایشی غُل و زنجیر از بیماران بردارد. آنگاه شکاکان، که خود پینل را به خاطر زنجیربرداری از چنان 'جانورانی' دیوانه میپنداشتند، در کمال شگفتی دیدند که آزمایش نتایج نیکوئی بار آورد. بسیاری از مردمانی که سالها بود دیوانه شناخته میشدند و کسی امیدی به بهبود آنان نداشت، وقتی از بندرها شدند و در اتاقهای پاکیزه و آفتابگیر با آنان به مهربانی رفتار شد بهقدری بهبود یافتند که از تیمارستان مرخص شدند.
|
|
در آغاز قرن بیستم در زمینههای پزشکی و روانشناسی پیشرفتهای بزرگی بهدست آمد. در سال ۱۹۰۵ برای یک اختلال روانی بهنام فلج عمومی علت و سبب جسمانی پیدا شد؛ این بیماری یک عفونت سیفلیسی است که سالها پیش از بروز نشانههای فلج عمومی، در بیمار وجود آمده است. نشانههای بیماری فلج عمومی عبارتند از: کاهش کلی کارکردهای ذهنی و جسمی، تغییرات شخصیتی نمایان، و هذیان و توهم. هرگاه بیمار درمان نشود، بیش از چند سالی زنده نمیماند. باکتریهای سیفلیس پس از ناپدید شدن عفونت اولیه دستگاه جنسی همچنان در بدن بیمار باقی میمانند و رفتهرفته دستگاه عصبی وی را از بین میبرند. زمانی بود که بیش از ده درصد کل بستریشدگان بیمارستانهای روانی، همین بیماران فلج عمومی بودند. اما اینک به خاطر کارآئی پنیسیلین در درمان بیماری سیفلیس، اینگونه بیماران انگشتشمار شدهاند (دیل 'Clifford Beers' ـ ۱۹۷۵).
|
|
کشف اینکه فلج عمومی از یک بیماری جسمانی ریشه میگیرد به کسانیکه بیماریهای روانی را ناشی از عوامل زیستی میدانستند، دل و جرأت داد. زیگموند فروید و پیروان او در پیرامون همین سالها شالوده شناخت بیماریهای روانی را بر پایه عاملهای روانشناختی بنیان میگذاردند و کارهای آزمایشگاهی پاولف نشان میداد که هرگاه حیوانها مجبور شوند تصمیمهای فراتر از توانائیهای خود بگیرند دچار اختلال هیجانی میشوند.
|
|
در نخستین سالهای ۱۹۰۰ با همه این پیشرفتهای علمی، هنوز عامه مردم بیماری روانی را نمیشناختند، و تیمارستان و بیمار روانی در آنان ترس و وحشت ایجاد میکرد. آموزش همگانی بهداشت روانی را کلیفورد بیزر (Clifford Beers) بنیان نهاد. وی در جوانی دچار اختلال شیدائی - افسردگی (مانیک - دپرسیو) شده و سه سال در بیمارستانهای خصوصی و دولتی گرفتار آمده بود. گرچه به زنجیر بستن و سایر شیوههای شکنجه سالها پیش از بین رفته بود اما بستن دستهای بیماران تحریکاتی هنوز بسیار رواج داشت. بیمارستانهای روانی دولتی که بودجه کافی نداشتند، با بخشهای انباشته از بیمار، با وضع تغذیه نابسنده و کارکنانی بدون حس همدردی به هیچ روی جای خوشایندی برای زندگی نبودند. بیرز پس از بهبود، تجربههایش را در کتابی که اینک شهرتی پیدا کرده، تحت عنوان 'ذهنی که خود را بازیافت ـ A Mind That Found Itself' ، سال ۱۹۰۸، منتشر نمود و به طرز چشمگیری توجه عامه مردم را برانگیخت. بیرز در راه آموزش مردم در زمینه بیماری روانی بهکار و کوششی پیگیر دست زد و به تشکیل کمیته ملی بهداشت یاری رساند. در سال ۱۹۵۰ این سازمان با دو گروه همزمینه دیگر بههم پیوستند و انجمن ملی بهداشت روانی را تشکیل دادند.
|
|
جنبش بهداشت روانی در کار تأسیس درمانگاههای راهنمائی کودک و مراکز محلی بهداشت روانی و در راه پیشگیری و درمان اختلالهای روانی سهم بسیار پرارزشی داشته است.
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|