دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
محمّد برزگر
در کشترازى مرد برزگرى بهنام محمّد مشغول شخمزدن زمينى بود که در دو گنجشک پيدايشان شد. گنجشکى گفت: 'من عقلم و بايد که روى سر اين مرد بنشينم!' و دومى گفت: 'من ثروتم و با اين مرد کار دارم!' گفتوگو بينشان درگرفت تا بالأخره ثروت آمد و بر سر محمّد برزگر نشست. برزگر گنجشک را از روى سرش پراند و باز پرندهٔ پرگو چرخى زد و روى سر محمّد نشست. برزگر همانطور که به کار شخم مشغول بود، ديد که گاوانش از رفتن بازماندند، و هر چه کردند پا در راه بيندازند انگار که طلسم شده بودند. |
برزگر خيش را ول کرد و پيش آمد و بر زمين که نگاه کرد سنگ بزرگى را ديد. با هر زحمتى بود آن را به کنارى زد و چشمش به گودالى افتاد که به شکل اتاق بود. پله داشت و از آن پائين رفت. از هفت پله گذشت و به کف رسيد. خوب که نگاه کرد، هفت خم خسروى که کنار هم قرار داشت ديده مىشد. برزگر از آنجا که عقل از کلهاش رفته بود با خود گفت: 'عجب مردم ديوانهاى که در زير زمين ماش و عدس، نخود و لوبيا پنهان کردهاند! تازه جز اينکه بپوسند چه فايدهاى خواهد داشت!' |
محمد، خمى برداشت و از پلهها بالا آمد و بىآنکه بداند خم جواهر است هر چه در آن بود پيش گاوانش ريخت تا شکمى از عزا درآوردهاند، اما چندى گذشت و ديد که گاوان لب به آن چه او به روى زمين ريخته بود نزدند. عصبانى شد و به بد و بىراهگوئى پرداخت. |
در همين هنگام بازرگانى با پسرانش به نزديک او رسيد و چشمش به جواهرات افتاد که بر روى زمين پخش و پلا شده بود. بازرگان تا چنين ديد گفت: 'اى باباى برزگر اين طلا و جواهرات را معامله مىکني؟' گفت: 'مگر ماش و عدس، نخود و لوبيا به زير پاى گاوان مرا هم کسى مىخرد؟' در اينجا بازرگان شستش خبردار شد که برزگر ديوانه است، و امان نداد و گفت: 'به پنج تومان مىخرم' . برزگر از خوشحالى نزديک بود پس بيفتد. جواهرات را داد و پنج تومان را گرفت. |
بازرگان دستور داد جواهرات را از روى زمين جمع کردند و از آنجا که ترسيد نسبت به کارى که مىکند برايش درد سر ايجاد شود، برزگر را گفت: 'بيا تا با هم باشيم' . و افزود: 'به خانهٔ من مىرويم و پس از آن به نزد شاه خواهيم رفت و تو از نزديک او را خواهى ديد!' |
برزگر زمين و شخم و گاوان خود را رها کرد و به همراه بازرگان راهى سفر شد. رفتند و رفتند تا به شهر رسيدند. بار از شتران برداشتند و محمد برزگر به خانهٔ بازرگان رفت. زن بازرگان غذا آورد و خوردند و پس از آنکه قدرى استراحت کردند به گرمابه رفتند و بازرگان براى برزگر جامهٔ نو تدارک ديده بود ولى بزرگر به سختى پذيرفت که جامهٔ نو را به تن کند. |
بازرگان هدايائى از جمله جواهرات را در طبقى گذاشته بود براى شاه آورده بود و ديگر سيب سرخى که در طبق ديده مىشد. چون به نزد شاه رسيدند برزگر سيب را از طبق برداشت و آن را به دندان گرفت و از اين کار او همه از جمله شاه به خنده افتادند. |
شاه از جرأت برزگر خوشش آمد و شايسته ديد که او را داماد خود کند. |
وزير گفت: 'اى شاه، او ديوانهاى بيش نيست و دادن دختر به او پشيمانى دارد!' شاه گفت: 'ارادهٔ من همين است که گفتم!' شب که شد قضيه را با زنش درميان گذاشت. |
چه درد سرتان بدهيم دختر شاه را به محمّد برزگر دادند و مدتى گذشت دختر دستنخورده ماند، و از اين بابت که با ديوانهاى وصلت کرده است سخت دچار ناراحتى بود. دختر هر چه کرد بىفايده بود، تا آنکه به پيش پدرش رفت و گفت قضايا از چه قرار است. افزود: 'در مقابل تقاضاى دوبارهٔ من ساعتى پيش سيلىام زد' . |
شاه جلاد را صدا زد و گفت: 'برو و سر دامادم را بزن!' جلاد رفت و شمشير را که بالا گرفت تا سر برزگر بزند، گنجشک عقل سر و کلهاش پيدا شد و بر سر محمّد نشست. |
در همين هنگام برزگر عطسهاى کرد و گفت: 'دست نگه داريد تا علت را بگويم!' شاه گفت که جلاد دست نگه دارد. برزگر گفت: 'در آن هنگام که من به گونهٔ همسرم سيلى زدم، ستاره به ماه نزديک شده بود و براى کامجوئى مناسب بود! و اگر به ميلش تن در مىدادم مىمرد و من بىکس مىماندم. براى همين او را از خود راندم تا مرگ ناخوانده گلويش را نگيرد!' |
شاه شگفتى نشان داد و گفت ستارهشناسى را صدا کنند. ستارهشناس که آمد و کتاب را باز کرد گفت: 'آن لحظه ستارهاى به ماه نزديک بوده است' . |
شاه، داماد ديوانهاى را که بر سر عقل آمده بود بخشيد و از آن پس محمّد برزگر به خير و خوشى زندگى کرد. |
- محمّد برزگر |
- باکرههاى پرىزاد. ص ۱۲۹ |
- گردآورنده: محسن ميهندوست |
- انتشارات توس، چاپ اول ۱۳۷۸ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- کربلائی فراش و دزدان
- گنج
- شیر شیر توی پوست شیر و بار شیر
- همهدان
- کَلّه شیر، رُوا، تازی (خروس، روباه، سگ تازی)
- آدم بدبخت
- گردنبند و کلاغ
- ماهپشانی (۲)
- ماهبانو و ماهبالو
- صنار جیگرک، سفرهٔ قلمکار؟!
- سه زن مکار(۲)
- مِم و زین
- مار و مارگیر
- شاه عباس ۵
- چوپان کچل
- پیر خارکش و نخود مشکلگشا
- مهاجرت
- حلیم حُلَیره
- دختری که مسلمان شد(۲)
- مرد عامل خوشبختی است یا زن؟
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست