یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نذر کند یار که امشب تو را


نذر کند یار که امشب تو را    خواب نباشد ز طمع برتر آ
حفظ دماغ آن مدمغ بود    چونک سهر باید یار مرا
هست دماغ تو چو زیت چراغ    هست چراغ تن ما بی‌وفا
گر دبه پرزیت بود سود نیست    صبح شود گشت چراغت فنا
دعوت خورشید به از زیت تو    چند چراغ ارزد آن یک صلا
چشم خوشش را ابدا خواب نیست    مست کند چشم همه خلق را
جمله بخسپند و تبسم کند    چشم خوشش بر خلل چشم‌ها
پس لمن الملک برآید به چرخ    کو ملکان خوش زرین قبا
کو امرا کو وزرا کو مهان    بهر بلادالله حافظ کجا
اهل علم چون شد و اهل قلم    دیو نیابی تو به دیوان سرا
خانه و تنشان شده تاریک و تنگ    چونک ببردیم یکی دم ضیا
گرد که بادش برود چون شود    افتد بر خاک سیه بی‌نوا
چون بجهند از حجب خواب خویش    بازبمالند سبال جفا
اه چه فراموش گرند این گروه    دانششان هیچ ندارد بقا
زود فراموش شود سوز شمع    بر دل پروانه ز جهل و عما
بازبیاید به پر نیم سوز    بازبسوزد چو دل ناسزا
نذر تو کن حکم تو کن حاکمی    بر شب و بر روز و سحر ای خدا


همچنین مشاهده کنید