ای فتی فتوی غدرت ندهم |
|
کافت غدر هلاک امم است |
غدر نقابی بنیاد وفاست |
|
اینت بنیاد که جان را حرم است |
صبح حشر است مزن نقب چنین |
|
کافت نقب زن از صبحدم است |
غدر چون لذت دزدی است نخست |
|
کاخرش دست بریدن الم است |
ورم غدر کند رویت سرخ |
|
سرخی عضو دلیل ورم است |
تا تو بیمار نفاقی به درست |
|
هرچه صحبت شمری هم سقم است |
خانه در کوی وفا گیر و بدان |
|
که تو را حبل متین معتصم است |
من وصیت به وفا میکنمت |
|
گرچه امروز وفا در عدم است |
دوستی کم کن و چون خواهی کرد |
|
آن چنان کن که شعار کرم است |
هرکه را دوست براند تو مخوان |
|
گرنه در چشم وفای تو نم است |
وانکه را دوست به انصاف بزد |
|
منوازش که سزای ستم است |
وانکه را دوست بیفکند از پای |
|
سرفرازش مکن ار شاه جم است |
وانکه را دوست به تهمت رد کرد |
|
مپذیر ار همه ز اهل حرم است |
شاخ کو برکند آن را به ستیز |
|
منشان ار همه شاخ ارم است |
و آن گلی کو بنشاند به حسد |
|
برمکن گر همه خار قدم است |
هر خسی کو به کسی مردم شد |
|
قدر نشناسد کافر نعم است |
گل که عیسیش طرازد مرغ است |
|
نی که ادریس نشاند قلم است |
لطف در حق رهی چندان کن |
|
که خداوندش از آن دل خرم است |
نه حواری صفت است آنکه از او |
|
اسقفان خوشدل و عیسی دژم است |
کهتری را که تو تمکینش دهی |
|
عامه گوید که ز مهتر چه کم است |
سگ سگ است راچه بیاغالندش |
|
کاستخوان خوارهی شیر اجم است |
باد در سبلت نااهل مدم |
|
گرچه نااهل خریدار دم است |
تو غرورش دهی او چیره شود |
|
ظن برد کو نه رهی، ابنعم است |
بیش بر جای خدم ننشیند |
|
ایمه مخدوم چه جای خدم است |
کهتر از فر مهان نامور است |
|
بیدق از خدمت شه محتشم است |
هر فروتر به بزرگی است عزیز |
|
هر پیمبر به خدا محترم است |
مهتر ار چه بزند بنوازد |
|
که یکی لا و هزارش نعم است |
گه کند تندی و گه بخشش از آنک |
|
بحر تند است و گهربخش هم است |
مهتر آن به که درشت است نه نرم |
|
که درشتی صفت فحل رم است |
خارپشت است کم آزار و درشت |
|
مار نرم است و سراپای سم است |
از درشتی است سفن قائم تیغ |
|
که بر او تکیهگه روستم است |
آب نرم است ولی خائن طبع |
|
ساده رنگ است ولی پیچ و خم است |
سنگ در عین درشتی است امین |
|
لاجرم گاه محک گه حکم است |
آب را سنگ است اندر بر از آنک |
|
سنگ را بچهی خور در شکم است |
جملةالامر سری را ز سفینه |
|
فرق کن کاین ملک است آن حشم است |
غصه مفزای سران را به ستیز |
|
خاصه کانفاس سران مغتنم است |
بیسران را سر و گردن مفراز |
|
برمزن دوش که ما را چه غم است |
پس مگو کایمه همه آدمیاند |
|
آدمی هست که شیطان شیم است |
در بزرگی جسدشان منگر |
|
که دل خرد بزرگ از همم است |
از خلال ملکان فرق بکن |
|
تا عصا کان ز شبان غنم است |
نبرد دیده بسی ناز چراغ |
|
زان که با خواب در او بهم است |
دیده قبله ز چراغی چکند |
|
تاش محراب ز بدر الظلم است |
کاوه را چون فر افریدون یافت |
|
چه غم کوره و سندان و دم است |
عیسی از معجزه برسازد رنگ |
|
او چه محتاج به نیل و بقم است |
مه و مشکاند مهان کهتر کیست |
|
که نه از مه ضو و نز مشک شم است |
این غران خصم سرانند به طبع |
|
آری آری عدوی مشک نم است |
زیردستان گله بر عکس کنند |
|
گلهشان از پی نفی تهم است |
بینی آن زخم گران بر سر کوس |
|
لرزه و دل سبکی بر علم است |
شکل شاگرد غلامانه مکن |
|
گرچه این قاعدهی مرتسم است |
زانکه شاگرد غلامی نکند |
|
عقل کاستاد سرای قدم است |
به ادب زی که به شمشیر ادب |
|
عرب اقلیم ستان عجم است |
حرز جان ساز ادب کاین کلمه |
|
بر سر افسر کسری رقم است |
نه کبوتر که امان یافت ز تیغ |
|
به ادب خاصهی بیت الحرم است |
ادب صحبت خلق از سر صدق |
|
نسخت طاعت رب النسم است |
هم نمودار سجود صمد است |
|
شمنان را که هوای صنم است |
به تنعم جهلا را مستای |
|
که ستودن به علوم و حکم است |
یاد کردی به هنر جاه بس است |
|
که ز اسباب همه مدح و ذم است |
شمس را خوان بره نیست شرف |
|
شرف شمس به واو قسم است |
بشنو این نکته که خاقانی گفت |
|
کو به میزان سخن یک درم است |
از بدان نیک حذر دار که بد |
|
کژدم اعمی و مار اصم است |
|