|
شعر حيضالرّجال است٭ |
|
|
|
٭انورى گفته است: شعر دانى چيست؟ دور از روى شما، حيضالرّجال! |
|
|
|
عطّار نيز چنين سروده است: |
|
|
|
اگرچه شعر در حدّ کمال است |
چو نيکو بنگرى حيضالرّجال است |
|
شعر من و مرگ فقرا عيب بزرگان |
اين هر سه متاعى است که آوازه ندارد |
|
|
رک: مرگ فقرا و ننگ اغنياء صدا ندارد |
|
شعر ناگفتن بِهْ از شعرى که باشد نادرست٭ |
|
|
|
٭......................... |
بچّه نازادن بِهْ از شش ماهه افکندن است (منوچهرى) |
|
شعر هر چه به دروغ نزديکتر زيباتر! |
|
|
نظير: دروغ در شعر هنر است (قابوسنامه) |
|
شغال از باغ قهر کند مفت باغبان! |
|
|
رک: شغال که از باغ قهر کند... |
|
شغال بيشهٔ مازندران را |
نگيرد جز سگ مازندرانى (محجوبالشعرا) |
|
|
نظير: |
|
|
خرگوش هُرمزد را سگ هُرمزد تواند گرفت |
|
|
ـ آهن را آهن از کوره کشد |
|
|
ـ آهن را به آهن نتوان گرفت |
|
|
ـ سنگ سنگ را شکند |
|
|
ـ دزد را شاهدزد مىگيرد |
|
|
ـ نشايد کوفت آهن جز به آهن (طوطىنامه) |
|
شغال پوزش به انگور نرسيد گفت: ترش است! |
|
|
رک: پيرزن دستش به آلو نمىرسيد گفت ترش است |
|
شغال ترسنده انگور خوب نخورد |
|
|
رک: هر که از خطر بگريزد خطير نشود |
|
شغال را به روبنده و خرس را به پاتابه چهکار؟ |
|
|
رک: سر کچل و عرقچين؟ |
|
شغال که از باغ قهر کند در خوشه انگور مفت چنگ باغبان! |
|
|
نظير: |
|
|
کلاغ که از باغ قهر کند چهل گردو منفعت صاحب باغ |
|
|
ـ خوش به حال باغى که روباه از آن قهر کند. |
|
شغالى که مرغ مىگيرد بيخ گوشش زرد است |
|
|
نظير: |
|
|
مرغى که انجير مىخورد نوکش کج است |
|
|
ـ اونى که از مار مهره مىگرفت تنبانش آبى بود |
|
شغلتنا را 'شدرستنا' کرده است! |
|
|
مردى عامى و کمسواد قرآن مىخواند رسيد به آيه 'شَغَلَتْنٰا اَمْوالُنا و اَهْلونا...' پنداشت غلط است، گفت: غلط در قرآن جايز نيست. فوراً قلمتراش خود را از جيب درآورد و کلمهٔ 'شغلتنا' را تراشيد و بهجاى آن نوشت 'شدرستنا' و گفت حالا درست شد! و چنين خواند: شدرستنا اموالنا و... |
|
شغل خوبى زير سر کن دخل دار |
جان بابا را به ورّاجى چهکار؟ (ملکالشعرا بهار) |
|
شفا بايدت داروى تلخ نوش٭ |
|
|
|
٭چه خوش گفت يک روز داروفروش |
........................ (سعدى) |
|
شفا در ته پياله است |
|
|
عبارتى است که به بيمار گويند تا داروى خود را بهطور کامل بخورد وگرنه دارو تأثيرى در شفاى او نخواهد کرد. |
|
شفاى عليل ديدار خليل است |
|
|
نظير: ديدار دوست راحت حيات است |
|
شِفْ شِفْ مىکند ولى نمىگويد شِفتالو (عا). |
|
|
يعنى در اجراء کارى ترديد دارد دو دله است |