جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم


من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم    چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم
مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم    چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم
دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد    دوم را من چو آیینه نخستین را لگن باشم
مرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جان    ولی نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم
چو زندانم بود چاهی که در قعرش بود یوسف    خنک جان من آن روزی که در زندان شدن باشم
چو دست او رسن باشد که دست چاهیان گیرد    چه دستک‌ها زنم آن دم که پابست رسن باشم
مرا گوید چه می نالی ز عشقی تا که راهت زد    خنک آن کاروان کش من در این ره راه زن باشم
چو چنگم لیک اگر خواهی که دانی وقت ساز من    غنیمت دار آن دم را که در تن تن تنن باشم
چو یار ذوفنون من زند پرده جنون من    خدا داند دگر کس نی که آن دم در چه فن باشم
ز کوب غم چه غم دارم که با او پای می کوبم    چه تلخی آیدم چون من بر شیرین ذقن باشم
چو بیش از صد جهان دارم چرا در یک جهان باشم    چو پخته شد کباب من چرا در بابزن باشم
کبوترباز عشقش را کبوتر بود جان من    چو برج خویش را دیدم چرا اندر بدن باشم
گهی با خویش در جنگم گهی بی‌خویشم و دنگم    چو آمد یار گلرنگم چرا با این سه فن باشم
چو در گرمابه عشقش حجابی نیست جان‌ها را    نیم من نقش گرمابه چرا در جامه کن باشم
خمش کن ای دل گویا که من آواره خواهم شد    وطن آتش گرفت از تو چگونه در وطن باشم
اگر من در وطن باشم وگر بیرون ز تن باشم    ز تاب شمس تبریزی سهیل اندر یمن باشم


همچنین مشاهده کنید