پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا
رویکردشناختی (The Cognitive Approach)
با همراهى دوبارهٔ مارتينز، اين مطلب فىالواقع حقيقت دارد که بسيارى از جنبشهاى معاصر در جامعهشناسى (جامعهشناسى پديدارشناختى (Phenomenological)، روششناسى قومى (Ethnomethodogy)، ساختگرائى (Structuralism) و غيره) ملهم از شوق قرار دادن 'معنا - Meaning' ، 'معرفت - Knowledge' ، 'شناخت، Cognition' در مرکز صحنهٔ جامعهشناختى است. همانطور که مارتينز (صفحهٔ ۲۵۲، ۱۹۷۴ Martinz) اشاره مىکند 'اگر کسى مىخواست بهمنظور زمانبندى تاريخ اخير نظريهٔ جامعهشناختى به يک روش معقول و منطقي، مکاتب 'بعد از کارکردگرائى - Post-functionalist' را بهلحاظ مفهومى متحد نمايد، به سختى مىتوانست حرفى بدتر از 'انقلابشناختي' به ميان آورد. اين انقلاب در تعدادى از زيررشتههاى جامعهشناسى طنين انداخته است. همانطور که برنشتاين (ص ۱۵۲، ۱۹۷۴ Bernstein) گفته است، جامعهشناسى تعليم و تربيت يکى از آنها است، که در آن توجه از 'چگونگى ورود طبقهٔ اجتماعى به ساختار سازمانى تعليم و تربيت و حفظ، تضمين و تکرار خود' به 'تحليل مشابهى در مورد محتويات تعليم و تربيت' تغيير يافت. مورد ديگر جامعهشناسى علم است. |
تأثير گرايشهاى شناختى کلى در اينجا مسأله است. زيرا براى خيلى از (اگرچه، نه همه) جامعهشناسان علم متمايل به گرايششناختي، تکليف اين نيست که تبيينهاى دانشمندان را جايگزين تبيينهاى جامعهشناسان کنند، بلکه تقريباً برعکس مىخواهند تبيينهاى جامعهشناختى را بهجاى سنت بازسازى تاريخى سيستماتيک دانشمندان قرار دهند. در واقع الهامات انقلابى بيشتر بهطور مستقيم از مباحثات فلسفهٔ علم نشأت يافته است. با حداکثر اختصار اشاره کنيم؛ اين نقد فلسفهٔ تجربهگرايانهٔ منطقى (Logical empricist philosophy) علم که بهعنوان مثال در کار پوپر، کون، لاکاتوش (Lakatos)، فيرابند - Feyerabend (و در منازعات ميان اينها و ديگران) بود موجب شد تا تعدادى از جامعهشناسان فرضيات معرفتشناختى مضمون در جامعهشناسى علم مرتونى را بررسى و رد نمايند. همينطور کار کون، بهخصوص، نه تنها ارائه دهندهٔ کانون جديدى براى جامعهشناسى علم بود، بلکه به يک معنا در بخشيدن جايگاهى براى جامعهشناسى در فهم علم، مشروعيت بيرونى فراهم نمود. |
سنت تجربهگرايان منطقى در فلسفهٔ علم (که کار مثلاً کارناپ (Carnap)، همپل (Hempel) و نيجل (Nagel)، نمونههاى آن هستند) درگير تفکيک معرفت علمى از متافيزيک و تشريح قواعد منطقى ابدى که بر طبق آنها ادّعاهاى معرفت (علمي) بايد مورد ارزيابى يا تصديق قرار گيرند (روش علمي) بود. اينکه عملاً دانشمندان چگونه مىخواستند عمل بکنند و علىالخصوص 'کشفيات علمى - Discoveries' چگونه انجام مىگرفت، موردنظر نبود؛ مطلب اخير به خوبى و بدون هيچ دعوائى بايد براى جامعهشناسى معرفتى رها مىشد (۱۹۷۱، Dolby). چنين ديدگاهى نه جائى و نه فايدهاى در جامعهشناسى علم داشت. و در تاريخ علم هم جا و اثر اندکى (که ممکن است صرفاً ارائهدهندهٔ توضيحات کمکى باشد) دارا بود. کتاب 'ساختار انقلابات علمي' کون (۱۹۶۲، Kuhn) نمايانگر يک دگرگونى در روابط ميان تاريخ و فلسفهٔ علم بود، در اين مباحث نظر بر اين بود که روشهاى علمي، قاعدهسازىهاى نظري، ملاکهاى ارزيابى مسائل و تعريف راهحلها، مطلق نبوده، بلکه در طول زمان تغيير کردهاند. همانطور که اکنون به خوبى معلوم است، کون در ادامه، معتقد بود که پارادايم (Paradigm) هاى علمى (که اينها جنبههائى از آن هستند) مشمول واژگونى و فروپاشى گاهبهگاه و در نتيجه دگرگونى انقلابى هستند. علاوه بر اين کون معتقد بود که نظريات، استانداردها و ملاکها تابع اجماع و توافق عمومى اجتماع دانشمندان هستند؛ و بدين وسيله گشودن بعد جامعهشناختي. در واقع طبق زمينهٔ عقايد جمعى متداول موجود بود که ادعاهاى معرفتى ارزيابى مىشدند. حداقل گاهگاهى (و بهخصوص در دورههاى انقلابى منجر به تغيير پارادايم) ديدگاههاى اجتماعات علمى براى نفوذ کلى فرهنگى و نهادى باز بودند. |
نسبىگرائى افراطى فرمول اوليهٔ 'کون' که منکر هرگونه وسيلهٔ مقايسهٔ پيشرفت در بين پارادايمهاى متوالى و جايگزين، يا هرگونه زبان مقايسه شده بود، موضوع منازعات شديد در ميان فلاسفه بوده است. مثلاً لاکاتوش (Lakatos) سعى داشت آنچه که او آن را 'روانشناسى شلوغي' در موضع 'کون' مىديد بىاعتبار سازد و تلاش کرد تا محکهاى لازم براى مفهوم کلى ترقى علمى را تجديد بنا کند. انتشار کتاب 'انتقادگرائى و رشد دانش' در ۱۹۷۰ که شامل مقالهٔ اصلى لاکاتوش و انتقادات ديگرى بر کون و يک پاسخ دفاعيهاى بود، اين منازعه را بيش از پيش عموميّت بخشيد (۱۹۷۰ يLakatos and Musgrave). |
جامعهشناسى شناختى علم کمابيش از اين زمان شروع شد. دالبى (۱۹۷۱، Dolby)، کينگ (۱۹۷۱ King)، بارنس و دالبى (۱۹۷۱، Barnes and Dolby) و ديگران مفهومى از علم بهعنوان روند 'خطى - Linear' و داراى خاصيت 'جمع و انباشته شدن - Cumulative' توسعهٔ فکرى که بر مشاهدهٔ معتبر و بىمسأله بنا شده است، ارائه دادند، که مقوم کار مرتون هم بود. وايتلى (۱۹۷۲ Whitley) به مرتون و هگسترم و ديگران بهدليل تقليل منازعات عقلانى به منازعات مربوط به حقوق مالکيت يا مسائل کنترل حمله کرد. در حالى که لاکاتوش تضاد بين برنامههاى تحقيقى رقيب را محرک ترقى علمى مىديد، هگسترم آن را ضرورتاً بهعنوان 'کجروي' و مشکلى در زمينهٔ اعمال کنترل اجتماعى مىپنداشت. کينگ (۱۹۷۱، King) و مارتينز (۱۹۷۲، Martinz)، وايتلى (۱۹۷۴ و ۱۹۷۲، Whitley) و وينگارت (۱۹۷۴، Weingart) و ديگران در آرزوى جامعهشناسى علمى بودند که در جستجوى تبيين تغييرات فکرى در علوم برحسب کنش متقابل عوامل ساختارى - اجتماعى و شناختى ذهنى باشد. بهخصوص وايتلى مشخصاً از تبيينهاى اجتماعى خالص امتناع ورزيده (مثلاً، اعمال اقتدار توسط خبرهٔ علمي، شکل جامعهشناختى نسبتگرائى اوليهٔ کون) و بر جايگاه عوامل شناختى هم در 'اکسپلانانها - Explanans' و هم در 'اکسپلاناندوم - Explanandum' تبيينهاى جامعهشناختى از ترقى علمي، اصرار ورزيد. از اينرو است که 'وينگارت' (۱۹۷۴، Wingart) تمايز ميان 'جهتگيرىهاى شناختى - Cognitive orientations' و ساختهاى نهادى را بسط مىدهد و سلسله مراتبى از 'جهتگيرى شناختي' ارائه مىدهد. |
در رأس اين سلسله مراتب 'ارزشهاى والا - Paramount Values' (مفاهيم کلى ارزش، ماهيت علم) قرار دارند و در پائينترين سطح اين سلسله مراتب 'طرحهاى مفهومى - Conceptual Schemes' (که توسط دانشمندان در فعاليتهاى ويژهٔ حل مسئله استفاده مىشود) قرار دارند. وى به موازات اين سلسله مراتب، سلسله مراتب مشابهى از ساختهاى نهادى مربوط مىکند (رشته - تخصص - قلمرو تحقيق) که هر عنصر آن به يک رويه از جهتگيرى شناختى مربوط و متناظر است، يا حول آن متمرکز است. رويههاى متفاوت ساخت نهادى به اندازههاى مختلفى نهادى شدهاند و متصور است که تغيير مىتواند در هر يک از آنها آغاز شود. اگرچه ضرورتاً بر ديگران اثر مىگذارد. به کمک اين طبقهبندىها، پيشنهاد مىشود که وظيفهٔ مهم جامعهشناسى علم عبارت است از: بررسى ارتباطات ميان نظامهاى شناختى و نهادى و همچنين آزمونهاى پويائى (کنش متقابلي) تغيير. به هر حال وينگارت کانون اصلى جامعهشناسى علم را در پائينترين سطح سلسله مراتب خويش مىبيند (يعنى 'قلمروهاى تحقيق - Research areas' - 'طرحهاى مفهومي' )، زيرا در اينجا است که 'جريانات اصلى و مهم حلّ مسأله و تصميمگيرى صورت مىپذيرد' . |
'جهتگيرىهاى بيشتر مابعدالطبيعى - Metaphysical' بهطور دقيقترى حوزه 'تاريخ علم و فرهنگ، بهلحاظ جامعهشناختى مطلع' است. |
رويکرد وايتلى (۱۹۷۴، Whitley) بهطور کلى به رويکرد وينگارت شباهت دارد. توجه اوليهٔ او روشن کردن مفاهيم 'نهادى شدن اجتماعى - Social Institutionalization' (که شامل سازمان درونى و يکپارچگى اجتماعى است) و 'نهادى شدن شناختى - Cognitive Institutionalization' (هم شامل ميزان توافق جمعى و هم در بردارندهٔ همسانى / قابليت پيشبينى فعاليت تحقيقي) بود. ويتلى در ادامه، اشکال نهادى شدن اجتماعى و شناختى را در رابطه با 'قلمروهاى تحقيق' و 'تخصصها - Specialities' مورد توجه قرار مىدهد؛ در واقع، شرايطى که تحت آن قلمرو تحقيق يا تخصص بهعنوان منبع هويت اجتماعى و شناختى دانشمندان عمل مىکند؛ و روابط بين مفاهيم نظرى وى و مشهودات فعاليت علمى از قبيل روندهاى ارتباطي. |
روشن است که مطالعات موردى تغييرات علمى (شامل ظهور تخصصها يا قلمروهاى تحقيق جديد) مىبايست صحنهٔ لازم و ضرورى براى آزمودن امکان و هم تشريح دقيق اين رويکرد را فراهم سازند. برخلاف کسانى مثل مولينز که بهطور جداگانه در پى مشخص کردن و در ارتباط قرار دادن مشکله (Problematic)نظرى و ساخت اجتماعى در مراحل متعدد و گوناگون گسترش تخصص بود (۱۹۷۳-۱۹۷۲، Mullins)، اين رويکرد شناختى نياز توجه به کنش متقابل بين اين دو جنبه تغيير علمى را مطرح مىکند. هماکنون تلاشهائى براى انجام مطالعات موردى در اين راستا در حال انجام است. از آنجائى که (بهنظر من) در ماهيّت درست جامعهشناسى شناختى علم، توافق لازم وجود ندارد، مطالعات موردى دقيقاً قابل مقايسه نيستند. براى نمونه، کولينز (Collins) ماهيت اجماع (Consensus) شناختى را در قلمروهاى متعدد تحقيق (Research Areas) و نتايج اشکال متفاوت اجماع براى تبيين (يا تبيينپذيري) موفقيت و شکست تجربى را مورد بررسى قرار داده است (۱۹۷۵، Collins). اما تأکيد وى بر مرکزيت 'مذاکره - Negotitation' (مثلاً دربارهٔ آنچه بايد بهعنوان يک تجربهٔ مشابه محسوب شود) نشان دهندهٔ حمايت از مفاهيم تفسيرگرايانه يا پديدارشناختى است که تعدادى ديگر از جامعهشناسان علم بريتانيا استفاده مىکنند (بهعنوان نمونه ر.ک به ۱۹۷۴، Law and French). براى علم ممکن است اساس يک سنت مشخص ديگرى را در جامعهشناسى علم، فراهم نمايد. اگرچه اين رويکرد از تأمل خوبى بهرهمند است، اما در حال حاضر بهنظر مىرسد اغلب، بيش از اندازه به منازعات فلسفهٔ علم (و علوم اجتماعي) و جبههگيرىهاى شناخته شدهٔ کلى در جامعهشناسى در سطح کلان، وابسته است. احتمالاً اين وضعيت تقريباً بهطور ناگزيرى از ديدگاهى ضمنى ناشى شده است مبنى بر اينکه شايد جامعهشناسى علم همانند ساير تخصصها کاملاً يک تخصص نمىباشد. |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست