دوشینه ز رنج دهر بدخواه |
|
رفتم سوی بوستان نهانی |
تا وارهم از خمار جانکاه |
|
در لطف و هوای بوستانی |
دیدم گلهای نغز و دلخواه |
|
خندان ز طراوت جوانی |
مرغان لطیفطبع آگاه |
|
نالان به نوای باستانی |
بر آتش روی گل شبانگاه |
|
هر یک سرگرم زندخوانی |
من بیخبرانه رفتم از راه |
|
از آن نغمات آسمانی |
با خود گفتم به ناله و آه |
|
کای رانده ز عالم معانی! |
با بال ضعیف و پر کوتاه |
|
پرواز بلند کی توانی؟» |
بودم در این سخن که ناگاه |
|
مرغی به زبان بیزبانی |
|
|
این مژده به گوش من رسانید |
|
|
«کز رحمت حق مباش نومید» |
|
|
|
گر از ستم سپهر کینتوز |
|
یک چند بهار ما خزان شد |
وز کید مصاحب بدآموز |
|
چوپان بر گله سرگران شد |
روزی دو سه، آتش جهانسوز |
|
در خرمن ملک میهمان شد |
خونهای شریف پاک، هر روز |
|
بر خاک منازعت روان شد |
وآن قصه زشت حیرتاندوز |
|
سرمایهی عبرت جهان شد |
امروز به فر بخت فیروز |
|
دلهای فسرده شادمان شد |
از فر مجاهدان بهروز |
|
آن را که دل تو خواست آن شد |
وز تابش مهر عالمافروز |
|
ایران فردوس جاودان شد |
شد شامش روز و روز نوروز |
|
زین بهتر نیز میتوان شد |
|
|
روزی دو سه صبرکن به امید |
|
|
از رحمت حق مباش نومید |
|
|
|
از عرصهی تنگ حصن بیداد |
|
انصاف برون جهاند مرکب |
در معرکه داد پردلی داد |
|
آن دانا فارس مهذب |
شاهین کمال بال بگشاد |
|
برکند ز جغد جهل مخلب |
استاد بزرگ لوح بنهاد |
|
شد مدرس کودکان مرتب |
آمد به نیاز پیش استاد |
|
آن طفل گریخته ز مکتب |
استاد خجستهپی در استاد |
|
تا کودک را کند مدب |
آواز به شش جهت درافتاد |
|
از غفلت دیو و سطوت رب: |
« ای از شب هجر بود ناشاد! |
|
برخیز که رهسپار شد شب |
|
|
صبح آمد و بردمید خورشید |
|
|
از رحمت حق مباش نومید |
|
|
|
ای سر به ره نیاز سوده! |
|
با سرخوشی و امیدواری |
منشور دلاوری ربوده |
|
در عرصهی رزم جانسپاری |
با داس مقاومت دروده |
|
کشت ستم و تباهکاری |
زنگار ظلام را زدوده |
|
ز آیینهی دین کردگاری |
لب بسته و بازوان گشوده |
|
وز دین قویم کرده یاری |
واندر طلب حقوق بوده |
|
چون کوه، قرین بردباری |
جان داده و آبرو فزوده |
|
در راه بقای کامکاری |
وین گلشن تازه را نمود |
|
از خون شریف آبیاری |
مستیز به دهر ناستوده |
|
کز منظرهی امیدواری |
|
|
خورشید امید باز تابید |
|
|
از رحمت حق مباش نومید |
|
|
|
صد شکر که کار یافت قوت |
|
از یاری حجت خراسان |
وآن قبله و پیشوای امت |
|
سرمایهی حرمت خراسان |
بن موسی جعفر آن که عزت |
|
افزوده به عزت خراسان |
بگرفت نکو به دست قدرت |
|
سررشتهی قدرت خراسان |
وز همت عاقلان ملت |
|
شد نادره ملت خراسان |
وز عالم فحل باحمیت |
|
شد شهره حمیت خراسان |
ترکان دلیر بافتوت |
|
کردند حمایت خراسان |
نیز از علمای خوش رویت |
|
خوش گشت رویت خراسان |
|
|
زین بهتر نیز خواهیش دید |
|
|
از رحمت حق مباش نومید |
|
|
|