|
|
اتابک سعدبن زنگى (۵۹۹-۶۲۳) که مقارن با حمله مغولان بر ايران آخرين سالهاى امارت خود در فارس مىگذرانيد به سبب مصالحه با محمدخوارزمشاه و مدارا با پسران او حکومت خود را حفظ کرد و به ايجاد مدارس و مساجد توجه نمود. پسر او اتابک ابوبکر (۶۲۳-۶۵۸) با سرداران اُوگتاىقاآن مصالحه و قبول ايلى کرد و با لقب قُتلغخان به پادشاهى فارس باقى ماند و چون در عهد هلاگو نيز اين اظهار اطاعت را تجديد نمود فارس را از خطر ويرانى نجات داد و آنجا را بهصورت پناهگاهى براى بعضى از فاضلان و مرکز بزرگ علمى و ادبى دوره مغول درآورد و آثار بسيار در فارس برجاى نهاد. پس از وى پسر او سعد چند روزى بيش زنده نماند و بعد از او بهترتيب محمدبن سعد (۶۵۸-۶۶۰) و محمدبن سلغربن سعد (۶۶۰-۶۶۱) و سلجوقشاهبن سُلغر (۶۶۱-۶۶۲) و سپس يکى از زنان خاندان سُلغرى بهنام اَبَشخاتون اتابکى يافتند. اَبَشخاتوان در سال ۶۶۳ به فرمان هولاگو به عقد منگوتيمور درآمد و از اين پس سرزمين فارس رسماً جزء متصرفات مغول گرديد.
|
|
از ملوک شبانکارهٔ فارس ملک مُظفّر تا سال ۶۵۸ سلطنت کرد و با وجود ظلم و جورى که عمال آن بر مردم روا مىداشتند در ترويج ادب و هنر با معاصر خود اتابک ابوبکربن سعدبن زنگى رقابت مىکرد. پس از او پسر وى قطبالدّين مبارز و از آن پس چند تن از امراء کماهميت شبانکاره حکومت کردند تا سرانجام در سال ۷۶۵ اين حکومت بهدست امير مبارزالدّين محمد انقراض يافت.
|
|
حکومت اتابکان يزد بعد از اتابک سام در ميان جانشينان وى علاءالدوله و قطبالدّين محمود و علاءالدّين يوسفشاه و حاجىشاه تا سال ۷۱۸ به درازا کشيد و در اين سال بهدست امير مبارزالدّين محمدبن مظفر منقرض گرديد.
|
|
اتابکان لرستان که بهنام امراء هزارَسپى هم خوانده شدهاند از ميان اقوام لر بزرگ پديد آمدند. سرسلسلهٔ اين اتابکان ابوطاهربن محمد بود که به سال ۵۵۰ درگذشت و بعد از او اتابک هزارَسپ جانشين پدر شد تا در سال ۶۵۷ در جنگ با هولاگو در تبريز به قتل رسيد و اتابک شمسالدّين بهجاى او نشست. اين سلسله حکومت خود را تا سال ۸۲۷ ادامه دادند و در اين سال بهدست سلطان ابراهيمبن شاهرخ تيمورى بساط حکومت آنها برچيده شد.
|
|
آلِ کرِت بر نواحى شرقى خراسان و افغانستان و سيستا و کنارههاى رود سند حکمروائى داشتند. از اين خاندان ابتدا ملک رکنالدّينبن تاجالدّين از جانب سلطانمحمد غُورى کوتوال بلاد غُور و قلعهٔ خيسار شد و سپس از جانب چنگيز حکومت غُور يافت و پس از او پسر وى ملک شمسالدّين محمد، بخشى از شرق خراسان و سيستان و کابل را بر قلمرو و خود افزود و تا سال ۶۷۶ که در تبريز مسموم شد سلطنت مىکرد. از آن پس حکومت آلِکِرت در ميان آن خاندان تا سال ۷۸۳ باقى ماند تا در سال مذکور بر اثر حمله تيمور بر هرات و تسخير آن منقرض گرديد. در عهد فرمانروائى اين شاهان شهر هرات مرکز امنى براى عدهئى از گويندگان و نويسندگان و فاضلان بود.
|
|
از سلسله قراختائيان کرمان، بُراق حاجب، که دختر خود را به جلالالدّين خوارزمشاه داده و با مغولان از در ايلى در آمده بود، مدت يازده يا سيزده سال در کرمان پادشاه بود تا در سال ۶۳۲ درگذشت. بعد از او فرزندان و بردارزادگان وى تا سال ۷۰۳ از دست ايلخانان بر کرمان حکومت مىکردند. آخرين آنان قطبالدّين شاه جهان به سبب تقصير در اداء مال به ديوان ايلخانان به قرمان اولجايتو معزول گشت و حکومت آن سلسله برچيده شد. از ميان اين خاندان پادشاه خاتونى زنى شاعر و علمدوست بود.
|
|
آلِاينجو اولاد اميرشرفالدّين محمودشاه اينجو بودند که بعد از مرگ سلطانابوسعيد بهادرخان در ايران داعيهٔ استقلال يافتند. مشهورترين پادشاه خاندان شاه شيخابواسحق بود که در سال ۷۴۲ از طرف امير پير حسين چوپانى به حکومت اصفهان نامزد شد و پس از چند جنگ و زد و بند شيراز و فارس را متصرف گرديد. شاهشيخ در سال ۷۵۸ در شيراز کشته شد و حکومت آلِاينجو به پايان رسيد. اين شاه مردى شعردوست و شاعر و مصاحب دانشمندان و فاضلان بود و به همين سبب شاعران بزرگى چون حافظ و عُبيد زاکانى و شمسفَخرى و فاضلانى مانند عضدالدّين اِيجى (ايگي) در درگاه او مجتمع بودند.
|
|
آلِ مُظفّر منتسب به اميرشرفالدّين مُظفّر بودند که از دست اولجايتو حکومت ميبد و راهدارى بين کرمان و لرستان را يافته بود و در سال ۷۱۳ درگذشت و بعد از او پسرش امير مبارزالدّين محمد از طرف ابوسعيد بهادرخان به حکومت يزد منصوب شد و از اين وقت حکومت رسمى آلِمُظفّر آغاز گرديد. امير مبارز بعد از وفات سلطان ابوسعيد سيستان و فارس و کرمان و عراق را در تصرف آورد و در سال ۷۵۹ بهوسيله پسران خود محبوس شد و در ۷۶۵ درگذشت و بعد از او پسر وى شاهشجاع تا سال ۷۸۶ سلطنت کرد. حکومت آلِمُظفّر در ضمن يورشهاى اميرتيمور به سال ۷۹۵ پايان پذيرفت.
|
|
ايلکانيان يا آلِجَلاير اولاد اميرحسين گورکان هستند که با ايلخانيان خويشى داشت. پسر وى امير حسن جلاير که با سلطان ابوسعيد اختلاف داشت پس از مرگ ابوسعيد به آذربايجان تاخت و تبريز را تصرف کرد و سپس بر عراق عرب استيلا يافت و در سال ۷۴۰ حکومت مستقلى در بغداد ايجاد کرد. پس از او پسر وى سلطاناُوَيس (۷۵۷-۷۷۶) آذربايجان و رى و بخشى از عراق عجم را نيز متصرف شد. حکومت ايلکانيان سرانجام به سال ۸۲۷ بهدست خاندان تيمورى از ميان رفت. در دستگاه اين خاندان شاعرانى چون سَلمان ساوَجي، خواجه محمدعصّار، شرفالدّين رامى و ابنِنَصُوحِ شيرازى مورد تشويق قرار مىگرفتند و سلطان اُوَيس خود در زمرهٔ اديبان بود.
|
|
چوپانيان بازماندگان اميرحسين چوپان سپهسالار و داماد اولجايتو بودند (اميرحسين ابتدا دولندى دختر اولجايتو و سپس ساتىبَيگ دختر ديگر او را به زنى گرفت) که در سال ۷۲۸ به سبب اختلافى که بر سر دختر وى بغدادخاتوان با ابوسعيد بهادرخان پيدا کرد کشته شد. پسر او شيخحسن چوپانى از سال ۷۴۰ آذربايجان و ارّان و موقان و گرجستان و عراق و عجم را به تصرف خود درآورد ولى در ۷۴۴ به خيانت زن وى عِزَّتملک کشته شد. بعد از او برادرزاده وى ملکاشرف تا سال ۷۵۹ حکومتى ستمگرانه داشت و در اين سال بهدست جانىبيگ امير سفّاک و نابهکار مغول کشته شد.
|
|
طغاتيموريان منسوب به طغاتيمور نوادهٔ برادرى چنگيز بودند که در سال ۷۳۷ به ايلخانى انتخاب شده بود و مدتى در خراسان و گرگان حکومت مىکرد ولى در سال ۷۴۱ سربهداران بر او خروج کردند و در سال ۷۵۴ او را کشتند. بعد از او لقمان پسر وى به يارى يکى از موالى وى به سلطنت برگزيده شد. آخرين فرد اين خاندان علىبن پيرکبن لقمان بود که به سال ۸۱۲ در عهد تيموريان از ميان رفت.
|
|
سربهداران از ميان دوريشان شيعه مذهب سبزوار برخاستند. نخستين آنان امينالدوله عبدالرزاق از مردم بيهق خراسان بود که نسب وى از جانب پدر به حسينبن على (ع) و از سوى مادر به يحيىبن خالد برمکى مىکشيد. او که از عاملان ابوسعيد بهادرخان بود بعد از مرگ ابوسعيد براى مبارزه با عمّال ستمکار خواجه علاءالدّين محمدوزير خراسان گروهى از بيهقيان را گرد خود جمع کرد و گفت: '... به مردى سر خود بر دار ديدن هزار بار بهتر که به نامردى به قتل رسيدن..' و به سبب اين سخن ملقب به سربهدار شدند. (حبيبالسير چاپ تهران، ۱۳۴۳،ج۳، ص ۳۵۷) امير عبدالرزاق بعد از چندى بهدست برادر خود امير وجيهالدّين مسعود کشته شد و وجيهالدّين به سبب حسن رفتار و اتحاد با شيخ حسن جُورى رئيس شيخيان جُوريه قدرتى حاصل کرد و اَرغونشاه عامل طغاتيمور و اميرعلى برادر او را به قتل آورد و تا سال ۷۴۵ اميرى کرد. بعد از قتل وجيهالدّين چند کس از اطرافيان او حکومت کردند. آخرين آنان خواجه علىمويّد به سال ۷۸۸ در جنگى در رکاب تيمور کشته شد و سلسلهٔ سربدارى منقرض گشت.
|
|
اهميت اين حکومت کوچک در اين است که از راه التجا به يک دسته صوفيه و اخوان روشى را ايجاد کردند که بعدها در تاريخ ايران تکرار شد و تنها دسته از مدعيان حکومت هستند که بعد از ميان عادمه مردم بهنام احقاق حق و مبارزه با فساد قيام کردند.
|