تحت نفوذ و تأثير هلت در دانشگاه هاروارد قرار گرفت و درجهٔ دکتراى خود را از آن دانشگاه به سال ۱۹۱۵ دريافت کرد. پس از سه سال در دانشگاه نورت وسترن (North Western) به دانشگاه کاليفرنيا در برکلى رفت. اولين تحقيق آزمايشگاهى او، بررسى رابطه بين معنى و تصوير ذهنى بود که بدين نتيجه منجر شد که بعضى از معانى پيش از تصوير ذهنى مىآيند. در دانشگاه کاليفرنيا او نظريهٔ خود را تحت عنوان رفتارگرائى با هدف (Purposive Behaviorism) عرضه کرد، نظريهاى که تحت تأثير ديدگاههاى هلت قرار گرفته بود. او يک دهه را به انجام آزمايشهائى با موش سپرى کرد - موشهائى که هدف داشتند، زيرا آنها درماز به دنبال غذا بودند - و چاپ مقالههائى دربارهٔ يادگيرى درماز، هدف، شناخت، نظريهٔ رفتارگرائى ايدهها، نظريهٔ رفتارگرائى هوشيارى و بينش در موشها. کتاب مهم و دشوار او تحت عنوان 'رفتار با هدف در حيوانات و انسان' (Purposive Behavior In Animals And Men) در سال ۱۹۳۲ منتشر شد. در اين کتاب، او به خاطر بيان دقيق پديدهها، واژهنامهٔ خاص و مفصلى ايجاد کرد که در اينجا مجال بحث دربارهٔ آن نيست. قبلاً جنينگز گفته بود که تکسلولى پروتوزوا (Protozoa) داراى هوشيارى است. تولمن نيز مانند او براى موش، پناه نبرد. وى معتقد بود شايد موش داراى هوشيارى است؛ ولى اين مطلب، اهميت چندانى ندارد، زيرا آنها عمل مىکنند و عمل در خود مىتواند پديدهاى هدفدار و درعين حال، عينى باشد.
تولمن از ورود هر نوع دادهٔ عينى به رفتارگرائى خاص خود استقبال مىکرد. منقدين او را محکوم به اين قضيه کردهاند که رفتارگرائى را بسيار فراگير و جامع نمايانده است، اما رفتارگرائى او از روانشناسى عينى جدا نيست. 'احساسهاى خام' - که دادههاى هوشيارى هستند - ناملموس بوده و بر عموم مشهود نيستند. چيزى که براى عموم روشن نيست، به علم تعلق ندارد. آنچه را شما با چشم علم مىبينيد، رفتار است و رفتار نيز هدفدار است، بهشرطى که شما به کل آن بنگريد. تولمن بر اين ديدگاه اصرار مىورزيد. وى معتقد بود که تجزيهٔ رفتار به اجزاء آن، همان بازتابشناسى است که با رفتارهاى جزئى سروکار دارد. از سوى ديگر، رفتارهاى کلي، عناصر هدفدار هستند. انسان و حيوان برحسب نتايج و غايت و نهايت امور، عمل مىکنند.
معادلهٔ تولمن در اين ارتباط ، عبارت است از: (B=F(S,A بدين معنا که رفتار (B) تابع موقعيت (Situation) (S) و عوامل قبلى (Antecedent) (A) است. کار روانشناسى تعيين اين روابط براساس مشاهدهٔ (B) است زمانى که (A) در يک (S) خاص و يا (S) در يک (A) ويژه متغير مىباشد. A ممکن است گرسنگى باشد و ما قادر هستيم آن را هنگامى که حيوان را از غذا محروم نمودهايم، اندازهگيرى کنيم.
بين (S) و (A) که هر دو شرايط قبلى هستند، و (B) که نتيجهٔ آنها مىباشد، ممکن است متغيرهاى ميانجى (Intervening Variables) وجود داشته باشد. آنها ساختارهاى فرضى هستند که خلاء بين رفتار و موقعيت يا عوامل قبلى ديگر را پر مىکند.
روانشناسان درگذشته خلاء بين محرک و پاسخ را با ساختارهاى ميانجى فرضى فيزيولوژيک (Hypothetical Intervening Physiology) - عملى که به نظر تولمن عبث بوده است - پر مىکردهاند. اين متغيرهاى ميانجى بهعنوان ساختار، بههمان اندازه واقعى هستند که اتم و نيروى جاذبه و ساير پديدهها در علم براساس تأثير و علائم آنها واقعى بوده و برآن اساس، شناخته شدهاند. برخى از اين متغيرهاى ميانجي، شناختى (Cognitive Variables) بوده و در قالب تفکر و تعقل و دانش تعيينکنندهٔ عمل و رفتار انسان است متغيرهاى ديگر، متغيرهاى خواستهاى هستند که در قالب انگيزهها تعيينکنندهٔ رفتار مىباشند. بدين طريق، امکان ايجاد يک روانشناسى کامل و کلى براساس موازين عينى وجود دارد. تولمن با پختگى بيشتر، آنچه را واتسن آغاز کرد، ادامه داد. بدين معنا که او از منطق اثباتى (Óperational Logic) جهت تغيير پديدههاى ذهنى به پديدههاى عينى استفاده کرد. در واقع، وى زمانى در سالهاى ۱۹۳۰ راجع به رفتارگرائى اثباتى (Operational Behaviorism) سخن به ميان آورد. شما همواره قادر هستيد ذهنيت را به عينيت تبديل کنيد، در صورتىکه دادههاى ذهنى براى عموم مشهود باشد، زيرا مىتوانيد به مراحل و اعمالى که به اثبات و عمومى بودن آن منجر شده، استناد کنيد.
کارل لشلى
لشلى را بيشتر از جهت تحقيقهاى وى در مورد فعاليتهاى موضعى مغز و اين نتيجهگيرى که موضعىبودن مغز، بسيار نامشخص است، مىشناسند. او دانشجوى واتسن در هاپکينز بود که در آنجا نيز به دريافت درجهٔ دکترا در سال ۱۹۱۵ نائل شد. سپس در دانشگاههاى مينسوتا (Minnesota)، شيکاگو و هاروارد و آزمايشگاههاى بيولوژى حيوانات بزرگ يرکز به پژوهش پرداخت. او اوقات خود را وقف تحقيقهاى علمى نمود و از درگيرى در بحث راجع به مکاتب مختلف، پرهيز کرد، زيرا معتقد بود اينگونه بحثها منجر به کشف حقايق علمى نمىشود. البته گاهى اين رسم را ناديده گرفت، مانند زمانى که مقالهاى تحت عنوان 'تفسير رفتارگرائى هوشياري' (Behavioristic Interpretation Of Consciousness) منتشر کرد. تمام پژوهشهاى او نشان مىدهد که چگونه يک روانشناس فيزيولوژيست قادر است بدون استفاده از مفهوم هوشياري، بهکار خود ادامه دهد. لشلى اکثراً از عملکرد يادگيرى و تميز دادن بين محرکها استفاده کرد و در جستجوى کشف زمينههاى عصبى براى اين استعدادها بود.
آلبرت ويس
(۱۸۷۹-۱۹۳۱) وى در آلمان متولد شد و در زمان کودکى به آمريکا مهاجرت کرد. او در سال ۱۹۱۰ درجهٔ ليسانس و در سال ۱۹۱۶، درجهٔ دکترا از دانشگاه ميسورى (Missouri) دريافت کرد. وى دستيار ماکس ماير (Max Mayer) در دانشگاه اوهايو (Ohio) شد. ماکس ماير در برلن نزد ماکس پلانک، فيزيکدان معروف و اشتومف تحصيل کرده بود و نفوذ او سبب شد که ويس به رفتارگرائى دقيق، سوق داده شود. ويس از سال ۱۹۱۲ به بعد در دانشگاه ايالتى اوهايو تا زمان مرگ نابههنگام خود در سال ۱۹۱۳ باقى ماند.
ويس، مبلغ سخنران و نويسندهٔ فعالى بود و در سال ۱۹۲۵، مجموعه مقالهها و نوشتههاى خود را به چاپ رساند؛ عنوان کتاب وى 'اساس نظرى ماهيت انسان' (A Theoretical Basis Of Human Nature) بود. مؤلف آن اصرار مىورزيد که تمام پديدههاى روانشناسى را مىتوان در قاموس پديدههاى فيزيکى - شيميائى يا روابط اجتماعى يا مجموعهاى از هر دو درآورد (تلفيقى از لامتري، لب و کنت). ويس به صحت نظر خود اطمينان داشت. بهنظر او 'رفتارگرائى مىتواند تصويرى کاملتر و علمىترى از انسان بدون استفاده از مفهوم هوشيارى بهدست دهد تا روانشناسى سنتي. عواملى را که روانشناسى سنتى به شکل مبهم، هوشيارى يا عناصر روانى مىخواند، بدون پايه و اساس اجتماعى و زيستى قابل بررسى علمى نيستند. اين بيانيهٔ ويس دقيقاً موضع رفتارگرائى جديد را نشان مىدهد.
واتسن، موجود هوشيارى را ناديده گرفت، بدون اينکه آن را انکار کند، اما رفتارگرايان باتجربهتر، هيچيک از اين دو عمل را انجام نمىدهند. آنها مفهوم هوشيارى را حفظ مىکنند، ولى آن را بهصورت عينى درمىآوردند. آنها واژههاى ذهنى را طرد کرده، بهجاى آن، دادههاى اجتماعى و مادى را قرار مىدهند يا مانند تولمن، متغيرهاى ميانجى را معرفى مىکنند که الزاماً براى اثبات وجود آنها بايد از مشاهدات دقيق و علمى سود برد. (از اين راه مىتوان هم شيرينى را خورد و هم آن را نگه داشت) (One Can Eat His Cake And Have It Too.).
والتر هانتر
از مکتب کنشگراى شيکاگو به سرپرستى انجل در سال ۱۹۱۲ برخاست. او در دانشگاههاى تگزاس، کانزاس، کلارک و براون (Brown) اشتغال داشت. هانتر مانند رفتارگرايان ديگر، استفاده از واژههاى ذهنى را کاملاً مردود مىداند و حتى تا آنجا پيش مىرود که معتقد است لغت 'روانشناسي' واژهاى است بسيار ذهنگرا، بهجاى آن لغت 'Anthroponomy' را که مترادف رفتارگرائى (Behaviorism) است، پيشنهاد کرد. هانتر نيز مانند لشلى در حالى که بيشتر، توجه به پژوهش دارد ولى شديداً مخالف استفاده از مفاهيم و روشهاى دروننگرى بوده و مطالعهٔ رفتار را در روانشناسي، تنها روش علمى مىداند و مانند ديگر رفتارگرايان معادلاتى را بهکار مىبرد که توسط آنها مفهوم هوشيارى را به زبان و قاموس محرک و پاسخ، ارائه مىنمايد.