جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
بیبی له و چیچی له
روزى روزگارى گوسفندى و بزى به آسيابى رسيدند. به همديگر گفتند در اينجا شاش مىکنيم. شاش هر کس کف کرد به آن طرف آسياب برود و مال هر کس نکرد در اين آسياب بماند. هر دو شاش کردند. شاش گوسفند کف کرد و از آنجا رفت. اما بز در آسياب ساکن شد و در آنجا زائيد و پنج تا بزغاله آورد. |
يک روز که بز مىخواست به صحرا برود به بچههايش گفت: اى بىبىله، چىچىله، کلو و سره، خرگه سره سنگه سره اينجا باشيد تا بروم و بچرم و پستانهايم پر از شير بشود و برايتان شير بياورم. هر کس در زد، در را باز نکنيد مگر آنکه خودم باشم. بچهها قبول کردند و مادر براى چريدن به صحرا رفت. |
ساعتى نگذشته بود که در زدند: تق تق تق. چىچىله گفت: کيه در مىزنه؟ گرگى که مادرشان را در صحرا ديده بود و حالا پشت در بود گفت: منم مادرتان. در را باز کنيد. بچهها به پشت در رفتند و گفتند: مادر ما بور است. گرگ گفت: من هم بورم. بزغالهها گفتند: مادر ما سياه است. گرگ گفت: من هم سياه هستم. بزغالهها گفتند: مادر ما سبز است. گرگ گفت. من هم سبز هستم. بزغالهها گفتند: مادر ما قهوهاى است. گرگ گفت: من هم قهوهاى هستم. بزغالهها گفتند: مادر ما بنفش است. گرگ گفت: من هم بنفش هستم. |
گرگ حوصلهاش سر رفت و ناگهان در را فشار داد و تو رفت. بىبىله و چىچىله و خرگه سره و کلوه سره را خورد. سنگه سره در رفت و خودش را توى کنو پنهان کرد. وقتى که مادرشان از صحرا برگشت و به در آسياب رسيد، صدا زد، آى بىبىله، چىچىله، خرگهسره، کلوهسره، سنگهسره کجا هستيد. من مادرتان هستم. هيچ جوابى نيامد. تا اينکه سنگهسرهاز توى کنو درآمد و گفت: اى مادرجان گرگ آمد و همه را خورد. |
بز گفت: اکه پدرش را درآورم. شب شد بز لانجينى پر از ماست کرد و به طرف دکان سيد فرخ آهنگر رفت و به او گفت: اى آهنگر اين ماست را بخور و شاخ مرا تيز کند. از آن طرف گرگ هم شب که شد انبانى آورد و آنرا پر از چُس کرد و نخودى درش گذاشت و به طرف دکان آهنگرى رفت و گفت: اى آهنگر اين انبان پر از ترخينه را بگير و دندانهاى مرا تيز کن. |
آهنگر به پستوى دکان رفت و در انبار را باز کرد. نخود پرت شد و يک چشمش را زخم کرد و چُس هم به گلويش رفت. آهنگر با خود گفت: پدرت را درمىآورم اى گرگ حقهباز. بز که سر و صداى آهنگر را شنيد زود رفت و يک قاشق از ماست خودش در دهان و يک قاشق در چشم آهنگر کرد و او را خوب کرد و آهنگر هم شاخهاى بز را حسابى تيز کرد ولى دندانهاى گرگ را کشيد و بهجاى آن نمد گذاشت. فردا که شد گرگ و بز به ميدان جنگ رفتند. بز گفت: تو اول حمله کن. گرگ گفت: نه تو اول حمله کن. بز گفت: تو بايد اول حمله کنى و گرگ ناگهان به بز حمله کرد ولى هر چه گاز گرفت نتوانست شکم بزر را پاره کند و دندانهاى دندانهاى نمدىاش ريخته شد. بز به عقب رفت و جلو آمد و با شاخهاى تيزش به شکم گرگ زد و آنرا پاره کرد و بىبىلى و چىچىلى و خرکهسره و کلوهسره بيرون آمدند و خوشحال بهدور مادرشان جمع شدند. بز به آنها گفت: اى بچهها کجا رفتيد؟ آنها هم گفتند رفتيم به خانهٔ خالومان. مادر گفت: چى خورديد؟ گفتند شامى کباب. مادر پرسيد پس لش من کو؟ گفتند: گذاشتيم دستمان، دستمان سوخت. گذاشتيم سرمان، سرمان سوخت. گذاشتيم شکممان، شکممان سوخت. ما هم آنرا گذاشتيم طاقچه و گربه هم بردش توى باغچه. |
- بىبىله و چىچىله |
- افسانهها، نمايشنامهها و بازىهاى کردى - جلد اول - ص ۱۰۳ |
- گردآورنده: علىاشرف درويشيان |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران رئیس جمهور دولت سیزدهم رئیسی گشت ارشاد افغانستان توماج صالحی سریلانکا دولت پاکستان رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی
تهران حجاب سیل هواشناسی آتش سوزی سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس سلامت کنکور اصفهان فراجا
قیمت خودرو قیمت طلا خودرو بازار خودرو دلار قیمت دلار ارز بانک مرکزی کارگران مسکن ایران خودرو قیمت سکه
موسیقی ترانه علیدوستی تلویزیون مهران مدیری سینمای ایران سحر دولتشاهی سینما کتاب بازیگر تئاتر
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
آمریکا اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه فلسطین روسیه حماس چین اوکراین طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال استقلال بازی بارسلونا جام حذفی فوتسال تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس تراکتور
تیک تاک همراه اول ناسا رونمایی اپل فیلترینگ وزیر ارتباطات
مهاجرت مالاریا کاهش وزن زوال عقل سلامت روان داروخانه