شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود


گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود    وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع    تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم    که اگر راه دهم قافله بر گل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست    همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست    که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت    قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب    پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست    مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال    چون بباید به سر راه تو بی‌دل برود
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری    پرده بردار که هوش از تن عاقل برود
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود    حیف باشد که همه عمر به باطل برود
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر    مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود


همچنین مشاهده کنید