مالد را سالى آمريکا خوانديم، زيرا خدمات اساسى کتابهاى او به روانشناسى محسوب مىشود. اهميت او تابعى از شرايط زمانى بود. در سالهاى ۱۸۸۰، جيمز، هال ولد، تنها روانشناسان شناخته شده آمريکا بودند. افرادى مانند بالدوين، کتل، جاسترو به دورهٔ بعد تعلق دارند. هال اولين رئيس انجمن روانشناسى آمريکا، لد دومين و جيمز سومين بود. پيش از ۱۸۹۰، تنها چند کتاب درسى در روانشناسى وجود داشت. در آلمان کتابهاى وونت و برنتانو بود. در انگليس، کتب بين و اسپنسر کهنه شده بودند و فقط برخى از کتابهاى سالى به چاپ رسيده بود. در آمريکا هيچچيز غير از کتابهاى ديوئى نبود تا اينکه لد شروع به نوشتن کرد. جيمز در کلاسهاى خود در هاروارد از کتابهاى اسپنسر، سالي، بين ولد استفاده کرد.
جورج ترامپال لد (۱۸۴۲-۱۹۲۱) همسن جيمز و دو سال مسنتر از هال بود. او پس از اتمام دورهٔ دانشگاه در مدرسهٔ علوم مذهبى و ده سال فعاليت بهعنوان يک کشيش، به استادى فلسفهٔ روانى و اخلاقى در کالج بودوين (Bowdoin College) برگزيده شد. او آنجا به مطالعهٔ 'رابطه بين سيستم اعصاب و پديدههاى رواني' پرداخت. وى سپس از اين کالج به دانشگاه ييل (Yale) با حفظ سمت استادى رفت (۱۹۰۵-۱۸۸۱). در ييل، آزمايشگاهى غيررسمى داشت و در مسائل روانشناسى فيزيولوژيک، به تحقيق پرداخت. البته اين بدان معنا نيست که او در 'تأسيس' آزمايشگاه روانشناسي، مقدم بر هال بود. بهطور کلي، تقدم و تأخّر اين تاريخها اهميت چندانى ندارد؛ زيرا آزمايشگاهها بايد بهوجود مىآمدند، نه بهخاطر اينکه هال کمى پس از وونت و جيمز، آن را راه انداخت. بههرحال، علاقهٔ اصلى لد در تهيه و ارائهٔ سخنرانىهاى وى در باب روانشناسى فيزيولوژى و براساس آنها بود که اولين کتاب روانشناسى وى انتشار يافت. عنوان اين کتاب، 'عناصر روانشناسى فيزيولوژيک' (Elements of physiological psychology) (۱۸۸۷) بود. انتشار آن با استقبال فراوان روبهرو شد. لد ادعا نمود که تنها کتابهاى وونت راهنماى وى بود و او نيز علاوه بر اينکه در آلمان زندگى مىکرد، نوشتههاى آن براى خوانندگان، بسيار دشوار بود. بهعلاوه، منابع روانشناسى جديد در حال گسترش بود. لد اين منابع را با دقت و تعمّق زياد بررسى کرد و اولين منبع مرجع (Handbook) را در موضوعهاى پراکنده، به رشتهٔ تحرير درآورد. انتشار اين مجلد در آمريکا و انگليس، تأثير بسيار مثبتى داشت. در حقيقت، براى مدتى طولانى تقريباً تنها کتابى بود که تأکيد کافى بر فيزيولوژى دستگاه اعصاب داشت و به اين دليل، در سال ۱۹۱۱ توسط وودورت (R.S. WoodWorth) تجديدنظر شد و مجدداً کتابى درسى شد.
لد در سال ۱۸۹۴، کتاب کوچکى تحت عنوان 'مقدمهٔ روانشناسي' (Primer of Psychology) و کتاب قطورى با عنوان 'روانشناسي، توصيف و تشريح' (Psychology, Descriptive And Explanatory) منتشر کرد. اين کتاب حجيم با استقبال کمترى از کتابهاى قبلى او روبهرو شد. يکى از علل اين مسئله انتشار کتابهائى توسط افرادى مانند جيمز و بالدوين در انگليس و کالپى و زايهن (Ziehen) در آلمان و کشورهاى ديگر بود. جيمز اين کتاب لد را خسته کننده يافت و هال نيز آن را جالب و برانگيزنده نديد. ولى نگرش تاريخى به آن نشان مىدهد که اين کتاب، مبين روانشناسى کنشى از نوع آمريکائى آن و شرايطى که آن را بهوجود آورد مىباشد. وى در کتابهاى خود، روان را بهعنوان عضوى فعال و مفيد ترسيم کرد.
زمانى که لد در ييل بود، فعاليت آزمايشگاه روانشناسى بهسرعت زياد شده بود. به اين دليل، اسکريپچر بهعنوان مدرس انتخاب شد و آزمايشگاه در اختيار وى قرار گرفت. اين بدان معنا بود که آزمايشگاه ييل، پس از ادامهٔ غيررسمى براى مدتي، آمادگى 'تأسيس' شدن را داشت. لد به نگارش کتاب ادامه داد ولى با درنظر گرفتن گذشته مذهبى خود، وى هيچگاه مدافع پايدار روانشناسى مکانيستيک و مادىگرائى جديد نبود. شايد بدين علت بود که او به فلسفه بازگشت. در سال ۱۹۰۵، بازنشسته شد و عنوان استاد ممتاز (Professor Emeritus) را دريافت کرد. نفوذ او بهعنوان يک روانشناس، محدود به هشت سال مىشود که کتابهاى روانشناسى وى منتشر شد. وى در پايان قرن نوزدهم، از صحنهٔ روانشناسى کنار رفته بود.
دلايلى که به کمک آن مىتوان لد را بهعنوان يک روانشناس کنشى معرفى کرد
۱. لَد همانند وارد، استاوت و جيمز، لزوم توجه به وجود چيزى بهنام 'خويشتن' را در موضوع پويائى مانند روانشناسى تأکيد نمود. از اين ديدگاه، 'هوشياري' موضوعى فعال است، يعنى فعاليت 'خويشتن' . اما لد سعى داشت بين اعتقادات خود دربارهٔ روان و نظريات وونت، تلفيقى ايجاد کند. از اينرو مىبينيم هوشيارى را به دو طريق توصيف و تبيين مىنمايد؛ کنش فعال و محتواى نافعال. اين روانشناسى دوگانه همانند روانشناسى دوقطبى مىسر و کالپى نيست، جائى که عمل در يک دست و محتوا در دست ديگرى قرار دارد. براى لد هر داده هوشياري، حتى يک احساس، توسط هر دو عوامل، کاملاً توصيف و تبيين شده است.
۲. فرضيه خويشتن فعال، لد را به اين اعتقاد رهنمون شد که وظيفهٔ هوشياري، حل مسائل است. روان را بايد براساس فايدهٔ عملى آن توصيف کرد و شناخت. اين روانشناسي، فيزيولوژى بود و شايد عجيب نيست که ديدگاه زيستي، محصول برداشت فيزيولوژيک باشد. از نظر روانشناختي، هوشيارى فعاليت 'خويشتن' است. از نظر فيزيولوژي، دستگاه اعصاب و موجود زنده، معرف خويشتن است. اگر بدين ترتيب 'هوشياري' با شخص درآميزد، امرى کاملاً طبيعى است که طبق نظر داروين و براساس نظريهٔ تکامل، هوشيارى را براساس فايدهٔ عملى که براى شخص دارد، معنا کنيم. وظيفهٔ روان، سازگارى است.
۳. ولى اگر روان به منظور سازگارى موجود است، پس هدف دارد. از اين ديدگاه، روانشناسى 'غايتگرا' (Telegogical) مىشود. غايتگرائي، سومين شاخص روانشناسى کنشى است و اصلى بود که براساس ديدگاه مذهبى آن به آسانى مىپذيرفت.
۴. بالاخره درمىيابيم که برآيند ديدگاه زيستى (Biological)، کاربردى کردن روانشناسى است. بدين طريق که يک فرد (خويشتن و يا موجود زنده)، با يک روان (محتوا) عمل مىکند تا خود را با محيط سازگار کند (بيولوژي)، در طرقى که روان او مناسب تشخيص مىدهد (غايت). براى اينکه چيزى کاربردى داشته باشد، بايد فايدهاى براى زندگى ما به دست دهد، و علم زندگى کردن، يک علم بزرگ کاربردى است. بهطور کلي، روانشناسى کنشى در آمريکا، مستقيماً و بهسهولت به روانشناسى کاربردى انجاميد. اما لد، مايل بود روانشناسى را مقدمهاى براى فلسفه بداند، زيرا در آن زمان، - مانند زمان - ما فلسفه متوقع بود که روانشناسي، علم بررسى طبيعت بشر (Human Nature) باشد.
اين چهار نکته نکات مستقلى نيستند. براساس نظريهٔ تکامل، هريک، تداوم ديگرى محسوب مىشود. لد اين ديدگاهها را در سطح نظرى مطرح کرد و تاريخ روانشناسى آمريکا، چيزى بيش از به عمل درآوردن و تحقق کاربردى آن نيست.
اکنون بازگرديم به اسکريپچر که بار آزمايشگاه ييل را از دوش لد برداشت.
ادوارد هويلر اسکريپچر (Edward Wheeler Scripture) را بهعنوان يکى از شاگردان وونت معرفى کرديم. بهعلاوه، او در برلن در محض ابينگهاوس و در زوريخ در کلاس درس اوناريوس شاگردى کرد. وى درجهٔ دکتراى خود را زير نظر وونت و با نگارش رسالهاى دربارهٔ ارتباطات ايدهها دريافت کرد. آنگاه، لد او را بهعنوان مدرس در روانشناسى آزمايشگاهى به ييل آورد. وى از بدو تأسيس، مسئول آزمايشگاه روانشناسى بود.
اسکريپچر دههٔ فعال و مؤثرى را در ييل گذراند. وى در قطب مخالف لد فيلسوفمنش و مذهبى قرار داشت. او به آزمايشگاه با اعتقاد قوى به ماهيت علمى روانشناسى و استفاده از روش کمى در شناخت روان آمد و هرچه بيشتر، به دقت اندازهگيرى در علم فيزيک نزديک شد. اکثر جوانان آن عصر، طرفدار پر و پا قرص آزمايشگاه بودند؛ ولى در هيچکدام، روح زمان، روشنتر از نوشتههاى اسکريپچر تجلى نمىنمايد. وى در آن زمان، دو کتاب معروف نوشت؛ يکى 'فکر کردن، احساس کردن، عمل کردن' (Thinking, Feeling Doing) (۱۸۹۵) و ديگري، روانشناسى نوين (The New Psychology) (۱۸۹۷). هر دو اين کتابها مملو از تصاوير ابزار و و اسباب سنجش، جداول و نمودارهاى مختلف است. سبک نگارش، خشک و جدي، و محتوا براساس دادههاى واقعى است. اعداد و ارقام به وفور ديده مىشود. بحث و استنتاج و نظريهپردازى زيادى وجود ندارد. هدف، يک روانشناسى 'جديدش بود که به دقت علم فيزيک باشد.
با رهبرى اسکريپچر، آزمايشگاه ييل رشد کرد، دستکم، در تکنيک و ابزار آزمايشگاهى چنين شد. او بلافاصله مطالعاتى را در مورد آزمايشگاه روانشناسى ييل آغاز و ده مجلد طى يک دهه منتشر کرد. محتواى آنها بيشتر دربارهٔ زمان واکنش و مسائل حسى صوت بود. آزمايش دقيق اين نوشتهها نشانگر اين واقعيت است که انجامدهندهٔ اين آزمايشها، اکثراً خود اسکريپچر بوده و آزمايشگاه ييل و شاگردان زيادى که بعداً سرآمد باشند، پرورش نداد. از بين دانشجويان وي، سىشور (C . E . Seashore) (۱۹۴۱-۱۸۶۶) سرشناسترين آنها بود که زندگى علمى خود را وقف بررسى و تحقيق در روانشناسى صوت کرد.
پس از اين دوره، اسکريپچر از صحنهٔ روانشناسى آمريکا خارج شد. علاقهٔ او از شنوائى به گويائى انتقال پيدا کرد و در سه دههٔ بعدي، توجه او فقط به تکلم و نابهنجارىهاى آن، معطوف شد. وى در سال ۱۹۰۶، درجه دکترا در طب را از دانشگاه مونيخ دريافت کرد و به سمت استادى دانشگاه وين منصوب شد. جاد (C. H. Judd) جانشين او در ييل شد.