یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جهان را بدیدم وفایی ندارد


جهان را بدیدم وفایی ندارد    جهان در جهان آشنایی ندارد
در این قرص زرین بالا تو منگر    که در اندرون بوریایی ندارد
بس ابله شتابان شده سوی دامش    چو کوری که در کف عصایی ندارد
بر او گشته ترسان بر او گشته لرزان    زهی علتی کان دوایی ندارد
نموده جمالی ولی زیر چادر    عجوزی قبیحی لقایی ندارد
کسی سر نهد بر فسونش که چون مار    ز عقل و ز دین دست و پایی ندارد
کسی جان دهد در رهش کز شقاوت    ز جانان ره جان فزایی ندارد
چه مردار مسی که مرد او ز مسی    که پنداشت کو کیمیایی ندارد
برای خیالی شده چون خیالی    بجز درد و رنج و عنایی ندارد
چرا جان نکارد به درگاه معشوق    عجب عشق خود اصطفایی ندارد
چه شاهان که از عشق صد ملک بردند    که آن سلطنت منتهایی ندارد
چه تقصیر کردست این عشق با تو    که منکر شدی کو عطایی ندارد
به یک دردسر زو تو پا را کشیدی    چه ره دیده‌ای کان بلایی ندارد
خمش کن نثارست بر عاشقانش    گهرها که هر یک بهایی ندارد


همچنین مشاهده کنید