دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به نمایش”تراژدی با کمدی اضافه” نوشته آنتون چخوف و کارگردانی اسماعیل شفیعی


نگاهی به نمایش”تراژدی با کمدی اضافه” نوشته آنتون چخوف و کارگردانی اسماعیل شفیعی

تراژدی با کمدی اضافه دو نمایش برگرفته از آثار آنتون چخوف روسی است

"تراژدی با کمدی اضافه" دو نمایش برگرفته از آثار آنتون چخوف روسی است. دو نوشته‌ای که گویا در آن‌ها دستی اساسی برده شده و یا به اصطلاح امروزی‌ها روی آن دراماتورژی صورت گرفته است.

البته این‌ها براساس حدس و گمان‌ است و چندان توفیری نیز ندارد، چون به هر حال دو نمایش کوتاه و متفاوت، آن هم به استناد متن‌های نمایشی و داستان چخوف توسط یک کارگردان ایرانی تحصیل کرده مسکو در تالار اصلی مولوی اجرا شده اما همین نکته ما را با انتظار بسیار مواجه می‌سازد.

از سوی دیگر همیشه برایمان کار کردن متن‌های چخوف ناممکن به نظر می‌رسیده‌ و خیلی کم پیش آمده که در کشورمان اجرای موفقی از آثارش را ببینیم. این هم برای خود تفسیر و تحلیل غامضی دارد. چخوف از آن دست کمدی‌نویس‌هایی است که بر لبه خطرناک تراژدی حرکت می‌کند. این که هر دو حالت کمدی و تراژدی را بتوانی با فاصله و در عین حال بدون گسست در حال و هوا و اتمسفر اجرا پیش ببری، خود داستانی است ناممکن.

"آواز قو" درباره یک بازیگر پیر و بخت برگشته است. این شخصیت که به فلاکت و نابودی پا گذاشته‌، در نمایش اسماعیل شفیعی در فضایی اکسپرسیونیستی به اجرا درمی‌آید. فضایی تاریک و پر از آینه‌های کوچک و قدی که در دو طرف و دیوار انتهایی قرار گرفته‌اند. دو شمعدانی در دست بازیگر! نور شمع، تنها راه روشن کردن صحنه است، آن هم خیلی کم!!! چرایی این همه تاریکی هم شاید به دلیل شرایط امروز و مدرن شدن نمایش باشد. بالاخره این متن دوره یک صد سال و اندی را طی کرده‌ و امروز باید به گونه‌ای دیگر اجرا شود. آینه‌ها هم نقش چندانی برخلاف ساخت و ساز سنگین‌شان ایفا نمی‌کردند. پس چرا این همه آینه؟!

نمی‌خواهیم کار رضا مهدی‌زاده را رد کنیم، چون او می‌داند که چگونه کار کند و این هم به استناد تمام کارهایی که تاکنون کار کرده، قابل پیگیری و اثبات است. اما آینه‌ها با تمام دقت و ظرافتی که در ساخت آن‌ها شده‌، نمی‌توانند در نمایش اول حضور پررنگ و موثری داشته باشند. بالاخره در فضاسازی هم حضوری ندارند که ما بخواهیم به استناد آن، از کاربردهای دراماتیک و خلق میزانسن‌های خلاقه، چشم‌پوشی کنیم. شاید حضور آن‌ها را به شکل برعکس در نمایش دوم، الزامی فرض کنیم که در این صورت حضورشان کاملاً زائد می‌نمود. چون به جای آن‌ها ایجاد یک دیوار کافی به نظر می‌رسید و نیاز به این همه آینه و وسایل الزامی برای نصب‌شان نبود. البته در و کاربردش در نمایش‌ دوم هم با علامت سوال مواجه می شود. کمدی یعنی خود را با دهان روی در انداختن؟! آیا نمی‌شد به گونه‌ای دیگر از در و ورود به آن استفاده کرد که کمدی‌تر نیز به نظر آید؟!

آن چه در نمایش اول باعث می‌شد که ضرباهنگ خیلی زجرآور به نظر برسد، فضای تاریک و لحن ملایم بازیگران ـ پیر بودن واسیلی و سوفلور ـ بود که به این قضیه به شکل بارزی دامن می‌زد.

شاید هدف و منظور این بود که ما هم متوجه زجرآور بودن زندگی واسیلی پیر در این دقایق و لحظات رو به آخرش باشیم. این نوع تفسیر و تحلیل یک متن نمایشی و القای آن در صحنه از طریق بازی و المان‌های دیگر ـ در این جا فضاسازی ـ نمایش را واقعاً از حالت نمایشی بودن خود دور می‌کرد. شاید تاکید بر ناتورالیسم، چنین بازتابی را داشت، اما بازیگران نمی‌توانستند در این فضا حضور فعال و خلاقه‌ای داشته باشند. لحن و بیان‌‌ جذابیتی نداشت و همین خود به اصطلاح عاملی بود برای بیش از حد زجرآور شدن کار. شاید بازیگران حرفه‌ای می‌توانستند حوصله اثر را بالاتر ببرند که دست کم ارتباطی برقرار شود، آن وقت می‌شد درباره همه چیز دقیق شد. ‌لذت بردن از نمایش هم به قول بزرگانی مانند برشت و بروک لازمه هر کاری است و با نبودن آن انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است.

نمایش دوم این حوصله را در ‌تماشاگر ایجاد می‌کرد که به روابط شخصیت‌ها، اتفاق و خط داستان دقیق شود. دو‌ آدم در یک دفتر وکالت دم از ‌دوستی و کلی مشکل و بیچارگی در طبقه متوسط می‌زنند اما در نهایت متوجه می‌شویم که یکی از آن دو مشکل اخلاقی دارد و این هم خود یکی از مشکلاتی است که در مجموع باعث شده تا این مرد اقدام به خودکشی کند یا آن قدر بیچاره و ذلیل شده باشد که مدام جلوی چشمش خون ببیند. این بار هم طپانچه مرد وکیل را به سوی خودش می‌گیرد تا دست کم یک مورد از این بر هم زنندگان نظم زندگی‌اش را از بین ببرد. البته در داستان چخوف قتلی وجود ندارد و در آن جا فقط به سادگی به روابط دو مرد و حضور نامأنوس زن یکی از آن‌ها اشاره‌ای می‌شود.

مردی به دوست خود از مشکلات فرید و روابط غیرمعمول زنش می‌گوید و می‌نالد. بازی‌ها تا حدی خط و خطوطی را مشخص می‌کند تا در روشنایی صحنه ببینیم که اتفاقی هم در شرف وقوع است. یک مجموعه روابط ساده و شاید هم پیش پا افتاده که منجر به اتفاقی بزرگ و خونین می‌شود. مرد نمی‌خواهد به زندگی‌اش ادامه بدهد چون زن زندگی‌اش، نظم، اعصاب و روانش را برهم ریخته است. او در ییلاق مدام در حال ریخت و پاش کردن و هدیه دادن به این و آن است. از آن بدتر با یک گروه موسیقی نیز روابطی دارد که به دلخواه همسرش نیست. اما فاجعه اینجاست که برخلاف انتظار این مرد، دوستش هم ناخواسته و ندانسته با همسرش رابطه برقرار می‌کند.

این جاست که انتقام به جای خودکشی جایگزین می‌شود. این هم شاید همان دراماتورژی معمول است که یک داستان قرن نوزدهمی را تبدیل به یک ماجرای قرن بیست‌ویکمی خواهد کرد. شاید ‌شرایط امروز تلخ‌تر هم است. دو بازیگر هم سعی بر آن دارند تا یکی با بازی در سکوت و دیگری با بازی در شرایط بحرانی و تبعیت از رفتارهای عصبی و تند و بر هم ریخته، نوعی فضای دگرگونه را به نمایش درآورند. مرد وکیل در‌صدد است تا مرد مشاور دولتی را مهار کند و خیلی بی‌خیال‌ سر آخر طپانچه را می‌دهد تا ‌مرد خود را بکشد؛ اما وکیل می‌داند که دوستش برای خودکشی خلق نشده است. این برایش قابل پیش‌بینی هم نیست که او آمادگی یک قتل و جنایت را در خود نهفته دارد. عمق فاجعه هم در این لحظات با شلیک یک گلوله و به احتمال قوی قتل وکیل هویدا می‌شود. شاید حوصله انسان امروز بسیار کمتر از انسان اواخر قرن نوزدهم باشد. به همین دلیل این دراماتورژی به راحتی پذیرفته می‌شود.

با آن که دو هنرمند جوان در نمایش دوم تمام توان خود را معطوف به حضوری پررنگ می‌کنند، اما باز هم این انتظار به لحاظ کیفیت بازی از سوی دو بازیگر حرفه‌ای برآورده می‌شود. می‌دانیم که چخوف بسیار پیچیده و چند لایه می‌نویسد، بنابراین کشف این لایه‌ها نیاز به دقت، ظرافت و تجربه دارد. این همان نکته‌ای است که همه را از اجرای آثار چخوف بازمی‌دارد و کسی می‌تواند به طرف چخوف برود و راحت از پس اجرای متونش برآید که از چند و چون آثارش آگاه و مطلع باشد.